سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۵

عجب كيكي‌يه اين كيك زرد!

سايت خورشيد خانم به عكسي لينك داده از كيك زرد دانشگاه اميركبير. اين عكس از آن عكس‌هاست كه بد جور ديدن داره. ماشالله عكّاسش تركونده. اين مسئولان هم كه دونسته ندونسته چنان اين كيك رو درست كردن كه به هر چيز ببره جز به كيك. از قرار مي‌خواستن به مدينه‌النّبي و گنبد و گلدسته شبيه باشه چون مصادف بوده با ولادت پيامبر. خواستن كيك زرد رو به افتخار اين روز مبارك نوش جان كنن كه يه عكّاس شيطون با انتخاب زاويه‌ي ديد مناسب چيزي از واقعيّت رو به تصوير كشيده كه بيا و ببين و بخور! ياد مرحوم فرويد به خير. يونگ هم يه حرفايي مي‌زنه درباره‌ي اينجور چيزا و چيزاي شبيه به اين و معاني نمادين اينا.
بگذريم.
شنيدن كي بود مانند ديدن.
پس ببينيد.
مي‌دونيد اين عكس رو (البتّه با اجازه‌ي عكّاسش) بايد هديه كرد به كي؟

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵

حجاب و فعل معكوس

احمد زيدآبادي در نقد يا تحليل ماجراي دست‌يابي به انرژي هسته‌اي سخني دارد كه قابل تأمّل است. مي‌گويد وقتي مسئولان نظام چيزي را براي تأييد يا رد در بوق و كرنا مي‌كند، قصدشان خلافِ آن چيز است. وقتي به اين سخن مي‌انديشيدم، از ذهنم گذشت كه نكند اين ماجراي حجاب و بد/بي‌حجابي هم از همين مقوله باشد؟ نكند آنقدر جوامع جهاني و مدافعان حقوق بشر در خارج از ايران بر نظام فشار وارد كرده‌اند (و البتّه اينها چيزي بروز نداده‌اند يا مثل همين كارشان، ديگرگونه نشان داده‌اند) كه ايران مجبور شده براي اين قانون حجابِ اجباري راهِ حلّي بيابد. قطعاً تنها راه حلّي كه بوده، برداشتن اين محدوديّت‌ها بوده و بس. امّا اين را كه نمي‌توانند بيايند جار بزنند و از رسانه‌ها بگويند كه زنان آزادند از اين به بعد خودشان اختيار كنند: حجاب يا بي‌حجابي. پس راهي كه در پيش گرفته‌اند اين است كه مثل خيلي از اينگونه بازي‌ها ابتدا ذهن مردم را درگير ماجرا مي‌كنند و بعد، از اين آبِ گل‌آلود همان چيزي را بيرون بكشند كه از ابتدا منظورشان بوده. يعني با گذاشتن كلّي نشست و جلسه و برنامه‌هاي جورواجور و ... جوري بحث را پيش ببرند كه اين نتيجه به دست بيايد: حالا كه مردم خودشان انتخاب كرده و مي‌كنند (و البتّه كه مردم غيور و شهيدپرور ايراني فهيم و انقلابي‌اند!) با درايت، نوع حجاب‌شان را انتخاب كنند و ما به مردم و انتخابِ قطعاً درست و شايسته‌شان احترام مي‌گذاريم. و كلّي هم در فضايل حجاب و حجابِ برتر و نگاه اسلام و رضايتِ خداوند و پيامبر و ائمّه و بنيان‌گذار جمهوري اسلامي و خون شهيدان و چه و چه صحبت خواهند كرد و در آخر بدون اينكه رسماً به خودشان (بنا بر مصلحت نظام؛ مصلحتي كه دوسويه دارد: هم بايد گفت و هم نبايد گفت!) زحمت بدهند كه به صراحت بگويند زنان هر طور كه خودشان صلاح مي‌دانند بپوشند و بگردند، از فردا كاري نداشته باشند كه ديگر كسي حجاب دارد يا نه و يا اينكه حجابش كم است يا زياد. درست عين همان ماجرايي كه درباره‌ي ماهواره به راه افتاد: درست از زمانيكه بحث‌اش را پيش كشيدند ديگر كاري نداشتند و نتيجه اين شد كه الان تقريباً خانه‌اي نيست كه بر بامش چند بشقاب ديده نشود و اگر هم چند تايي هست يا آنهايي هستند كه واقعاً مخالفند، يا از آنهايي هستند كه سخت ترسو و پاچه‌خارند و منافع‌شان را در اين نظام در نظر مي‌گيرند، يا اينكه جايي گذاشته‌اند كه ديگران نبينند. درست به همين گونه خواهد بود زماني كه حجاب آزاد شود، مخصوصاً چند سال اوّلش: عدّ‌ه‌اي واقعاً از سر اعتقاد آن را حفظ مي‌كنند، عدّه‌اي از ترس يا بنا به مصلحت يا ريا يا موقعيّتِ شوهر يا خانواده‌شان، و عدّه‌اي هم از اثر القائاتِ يك جانبه‌ي اين 27-28 ساله‌ي جمهوري اسلامي در همه‌جا: در مدرسه، در سطح جامعه، در رسانه‌ها و... . كه اينها هم چند سال بعد در فضاي آزادي كه ايجاد شود و ديگر گزينه‌ها هم حقّ حيات و نشان دادنِ خود را بيابند، ترديدهايشان را يك سو مي‌گذارند.
به هر جهت اميد كه همين‌طور باشد. گيرم كه اينجور انديشه‌ها زيادي خيالي يا آرماني باشند. باكي نيست؛ در اين مملكت همين‌ها هم سخت غنيمت است.

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۵

قصّه‌ي تكراري حجاب و بد/بي‌حجابي

نسخه پيچيدن آقايان براي حجاب و نوع و ميزانِ پوشش زنان گويا تمامي ندارد. گويي كه مقابله با حجاب يا بد/بي‌حجابي ترجيع‌بند كارهاي حكومت‌هاي ايراني است: حال اين حكومت چه رضاخاني باشد و چه جمهوري اسلاميايي.
اين‌بار نيز اين نغمه‌ي بدآهنگِ مكرّر، كرّ و فرّي ديگر آغاز كرده و شور انقلابي و غيرت مسلماني دست به هم داده‌اند تا هر طور شده ترجيع‌بند را اين‌بار به نوعي براي هميشه چنان بلند به گوش و چشم و وجود همه‌ي ناشنيده‌پندها، فروكنند كه كار يكسره شود. يا چشم و گوش براي هميشه كور و كر شود يا درمان؛ حتّا به اين قيمت كه چشم سالم را بي‌دليل درماني چنان كنند كه قيچ و كژ و كوژ شود. گويي كه اين بهتر است تا آنكه چشم سالم و شاداب در چشم‌خانه منزل خوش كند و روزگار به سلامت بگذراند.
آقايان و نيز خانم‌ها (و مي‌توانيد بخوانيد خانم‌هاي آقايان يا خانم‌هاي اهلِ درد يا از همه بهتر خانم‌هاي آقامَنِش، يا خانم‌هاي گوش به فرمان آقا و آقايان چه در منزل و به عنوان منزل و چه در خارج منزل و به نام منزل و عيال و مادر بچّه‌ها و جز اينها) اين بار به خيابان‌ها مي‌ريزند، جلوي مجلس مي‌روند، تحصّن مي‌كنند، برنامه‌هاي تلويزيوني مي‌گذارند، شعار مي‌دهند، دنبال راهكارهاي قانوني مي‌گردند و يا بهتر است بگوييم دنبال ايجاد قوانيني براي اهداف و خواسته‌هايشان مي‌گردند. ابزار مي‌خواهند: چوب و چماق قانوني؛ انگار ديگر هر چه در اين ساليان مردم را بي‌قانون، لگدكوبِ خواسته‌هاي شخصي‌شان كرده‌اند كافي بوده (شايد هم نبوده)، حالا مي‌خواهند لطف كنند و به چماق‌شان برگه‌ي مجوّز هم بياويزند تا چشم پندننيوشان كور شود: هم چماق‌ نوش جان كنند و هم نگاه‌‌شان به برگه و مجوّز باشد و محترمانه خفقان بگيرند و حرفي نزنند كه چه مي‌كنيد و چرا.
اينكه اين‌بار نتيجه چه خواهد شد كه صد البتّه نامشخّص است. بالاخره مثل همه‌ي اين سال‌ها و دهه‌ها و قرن‌ها و هزاره‌ها از بالا تصميمي براي اين پاييني‌ها گرفته مي‌شود. شكّي تا اينجايش نيست. امّا اينكه چه اندازه خواستِ آقايان/خانم‌ها تأمين مي‌شود ديگر اصلاً روشن نيست كه هيچ، تازه تيره و تار و مبهم هم است. چرا كه به هررو مردم به خوبي دريافته‌اند كه چه مي‌خواهند و آنچه مي‌خواهند چه قيمتي دارد و تا حدّ زيادي حاضرند قيمت گزافِ غيرانساني‌اش را بپردازند. گمان مي‌كنم اين بار اين مسأله نه تنها به شكستي سخت براي بالانشين حُكمران بَدَل خواهد شد كه حتّا به پيروزي‌يي شيرين براي ايرانيان آزادي‌خواه خواهد انجاميد. البتّه اين كه يك دوره (و آنهم قطعاً بسيار كوتاه) بتوانند با ارعاب و وحشت به حدّاقلي از خواسته‌هايشان برسند، چندان بعيد به نظر نمي‌رسد (هرچند شايد همين هم بعيد باشد) ولي نگاه‌داري آن و دوامش به اين آساني‌ها نيست و حتّا ديگر ممكن نيست. اينطور احساس مي‌‌كنم كه اين بار در يك ماجرايي كه چه بسا دو-سه سال (نهايتاً به اندازه‌ي عمر اين مجلس و دولتِ فخيمه) كِش‌وقوس و اُفت‌وخيز داشته باشد، تكليف اين ماجرا براي هميشه مشخّص مي‌شود و نتيجه به كلّي خلافِ خواست آقايان/خانم‌هاي قانون‌گرا و قانون به دست خواهد بود.
گاه اينطور حس مي‌كنم كه بعضي از سران اصلي نظام، چه پشت پرده‌اي‌ها‌ و چه آشكارها، سعي دارند تا حدّ ممكن كاري به اين كارها نداشته باشند و بگذارند مردم سرشان در كار خودشان باشد و آنها هم به حكومت و رياست‌شان برسند. كاري نكنند كه بي‌خودي براي خودشان دردسر بتراشند. اينگونه خواست‌هاي مردم را مرتفع كنند تا در عوض با خيالي نسبتاً آرام ساليان حكمراني‌شان را طولاني‌تر و مستدام‌تر كنند.
امّا
از سوي ديگر اين‌طور حس مي‌كنم كه گويا اين ماجراي حجاب آخرين برگ حكومت جمهوري اسلامي در اين شكل و صورتش يا حتّا در هر شكل و صورتِ احتمالي‌‌اش است. از آنجا كه بارها ديده و شنيده‌ايم كه آقايان حجاب را مُرادف با اسلام مي‌دانند و هرگاه كه ناله‌ي جانسوزشان برمي‌خيزد كه اسلام در خطر است، مي‌فهمي كه يك روسري يا مانتويي كمي عقب و جلو يا كوتاه و بلند شده است، مي‌توان فهميد در نظر ايشان اسلام يا مساوي است با حجاب و يا اينكه دست‌كم حجاب، نماد و نشان يا استعاره‌اي‌ست از اسلام. معيار سنجش اسلام شده. معيار مسلماني و نامسلماني؛ معيار اندازه‌ي اعتقاد به اسلام و آموزه‌هايش. و جالب اينجاست كه در چشم آقايان/خانم‌ها آموزه‌هاي ديگر اسلام همه با هم به اندازه‌ي اين يكي وزن و اعتبار ندارند. از همين جاست كه حاضرند جامعه‌يي باشد كه در آن دروغ و تزوير و ريا و غيبت و بدگويي و هزاررويي و دزدي و دغلي و ظلم و ستم و فقر و فلاكت و مرگ و اعتياد و بي‌خانماني و بي‌اعتقاديِ دروني و هزاران از آن كارهاي ديگر كه در خفا و آشكار انجام مي‌شوند، وجود داشته باشد امّا اين يكي نه. اين يكي اصل است و ديگري‌ها فرع. و نكته‌ي ظريف اين است كه مي‌بينند (البتّه شايد) كه خواست مردم (آنهم خواست حدّاقلي‌شان) همين است كه در جامعه شاهدش هستيم (و تازه همين هم نيست چرا كه اين يك بند انگشت روسري هم به زور سرنيزه‌ها بر سرها مانده و الّا كه اگر آزادي راستين در كار باشد و كسي ديده‌بان و وكيل و قيّم مردم نباشد بسياري‌شان همين مقدار را هم مثل همه‌ي انسان‌هاي دنيا به دور مي‌اندازند و آزاد و رها به زندگي‌شان ادامه مي‌دهند.(باز مثل همه‌ي مردم دنيا.) و مي‌بينند كه مردم دوست دارند كه اين طور باشند، امّا شروع مي‌كنند به گفتن سخناني گزاف و دروغين كه: اين خواست واقعي مردم نيست و مردم نادانسته و ناآگاهانه و از سر ندانم‌كاري وبلاتكليفي و نبود الگوهاي خوبِ بومي-ميهني به سراغ اين مُدهاي مبتذل و غربي و ماهواره‌اي مي‌روند و اگر ما بياييم (كمي تا قسمتي با زور چماق) مُدهاي پسنديده و اسلامي را رواج بدهيم آنوقت كارها درست مي‌شوند و ديگر كسي بد/بي‌حجاب نخواهد بود. امّا ماجرا اينجاست كه گويا آقايان/خانم‌ها، كبك‌وار، نمي‌خواهند سر از زير برفِ اوهام و پندارهاي منجمدشده‌شان درآورند (شايد هم سرشان زير برف‌ها گير كرده و درنمي‌آيد!) كه بحث ديگر بر سر مُد و اين حرف‌ها نيست. بحث بر سر بود و نبود است. بحث ديگر اين نيست كه اين نوع پوشش را تجويز (بله تجويز) بكنيم يا آن نوع را بلكه اين‌بار بحث بر سر اين است كه تا كي اجبار براي بودن حجاب؟ بگذاريد خودمان انتخاب كنيم. هر كه به حجاب اعتقاد دارد خودش بداند و هر كه نه هم خودش. بحث اين است كه ديگر مي‌بايست آزادي دروغين از بين برود؛ آزادي‌يي از اين نوع كه تو آزادي (بخوانيد مجبوري) هر كاري را كه من مي‌گويم با دقّتِ تمام انجام بدهي، آزادي هرچه من مي‌گويم بپوشي و ... و ... .
نكته‌ي مهم اينجاست كه اين آقايان/خانم‌ها كه خودشان را سخنگوي همه‌ي مردم ايران مي دانند (به غير از تعداد بسيار معدودي غرب‌زده‌ي بد/بي‌حجاب!) نيازي هم نمي‌بينند كه:
اوّل: به واقعيت‌هاي جامعه نگاهي بياندازند و ببينند كه مردم قبول ندارند آنچه را كه تو مي‌گويي و تجويز مي‌كني.
دوم: رأي‌گيري‌اي چيزي برقرار شود تا دست‌كم خود مردم تكليف خود را روشن كنند (چرا كه از نظر اين‌ها، زن‌ها نمي‌فهمند چون اگر مي‌فهميدند كه حجاب‌شان را حفظ مي‌كردند و مرد‌ها هم غيرت و حميّت و مردانگي‌شان ته كشيده والّا كه زنان و دختران‌شان را كنترل مي‌كردند؛ پس حالا كه كسي نمي‌فهمد الّا ما، بگذار مثل هميشه خودمان با فهم و كمالات‌مان كه پدر در پدر در وجودمان بوده، برايشان تصميم بگيريم).
سوم: اگر بي‌حجابي به زور سرنيزه‌ي رضاخاني بد است، از آن بدتر باحجابي به زور تيغ و دشنه‌ي حكومت اسلامي است! حكومتي كه از آغاز قرار بوده مبتني بر جمهوري باشد، مبتني بر خواست و نظر همه‌ي مردم ؛ نه مبتني بر خواست انعطاف‌ناپذير عدّه‌اي معدود كه اغلب‌شان هم غم دين و بي‌ديني ندارند كه اگر داشتند اين راهش نبود. امّا مي‌بينيم كه ديگر امروزه كمتر سخن از جمهوريّتِ نظام به ميان مي‌آيد و مُدام به حكومت اسلامي آن تأكيد مي‌شود؛ گويي آن جمهوري مقدّمه‌ي گول‌زَنَك اين حكومت اسلامي بوده حال كه اين محقَّق شده ديگر نيازي به آن نيست. مخصوصاً به سخنان رئيس‌جمهور توجّه شود كه يا اصلاً واژه‌ي جمهوري را به كار نمي‌برد و يا به ندرت _ مگر از دهانش در برود و يا مصلحت نظام ايجاب كند!
چهارم: اجازه بدهند مخالفانِ حجابِ زوركي هم مثل موافقانش در جايي (نه مثل آن بالانشينان در جلوي مجلس كه ظاهراً خانه‌ي همه‌ي ملّت است) دست‌كم در پاركي، ميداني يا گوشه‌ي خياباني تجمّع كنند و حرفشان را به گوش ديگران برسانند. (البتّه مي‌دانم كه چنين خواسته‌هايي از شوخي هم شوخي‌تر است امّا شوخي كه جدّي نيست و تازه جرم هم ندارد.)

به نظرم اگر آقايان/خانم‌هاي ايراني به اين مسأله بهتر بيانديشند كه واقعاً حجاب آني نيست كه آنها گمان مي‌كنند، و يا دست‌كم آن تنها يك نوع يا يك جلوه‌اش است، وضع نسبتاً درست خواهد شد. شايد بهتر باشد كمي سرمان را بالا بياوريم و به دور و برمان چه در همين كشور و چه در ساير كشورهاي اسلامي يا مسلمان‌نشين نگاه كنيم. به خوبي مي‌فهميم كه حجاب جلوه‌هاي گوناگون دارد. حدّ و مرز آن بسيار شخصي و انتخابي‌ست تا عمومي و اجباري. و ... . بد نيست به كشورهاي اسلامي مثل مالزي، پاكستان، تاجيكستان، آذربايجان، تركيه، لبنان، سوريه، كشورهاي حاشيه‌ي خليج فارس و ... نگاهِ هر چند گذرايي داشته‌ باشيم تا ببينيم كه اين ما ايراني‌ها (البتّه همان آقايان/خانم‌هاي ايراني) هستيم كه فكر مي‌كنيم زنان ايران بايد همه در همه‌جا حجابِ آنچناني داشته باشند. حال آنكه واقعيّتِ دنياي امروز چيزي جز اينهاست. در همه‌ي كشورهاي اسلامي نامبرده، زنان محجّبه فراوانند امّا اوّلاً اين حجاب تا حدّ زيادي غير تحميلي است و در ثاني نوعش را هم خودشان مشخّص مي‌كنند؛ كه مي‌بينيم اغلب هماني‌ست كه در اسلام گفته شده و نه چيزي بيشتر از آن. يعني اغلب زنان لباس ساده و آزادي دارند (روسري، پيراهن، شلوار) كه همه‌ي اندام‌هايشان به غير از وجه و كفين را از ديد نامحرمان پوشيده مي‌دارد؛ و مگر اسلام هم چيزي جز اين گفته است؟ آيا حتماً بايد حجاب، چيزي دست و پا گير و آزاردهنده و گرم و تيره و ... باشد؟ ما مي‌خواهيم حجاب حفظ شود يا خواسته‌هاي كژ و كوژ خودمان؟ تازه از آن طرف هم در همين كشورها آنهايي كه نمي‌خواهد حجاب داشته باشند آزادند: چه مسلمان چه غير مسلمان.
آيا اين عدم آزادي‌ها و ندادن حقّ انتخاب به خود مردم در اينكه اوّلاً حجاب داشته باشند يا نه، و در ثاني حجاب يا پوشش‌شان چگونه باشد، باعث نشده كه در اين كشور همه چيز رنگي ديگرگون و بلكه دروغين گرفته؟ نه حجاب‌مان به ساير مردم دنيا رفته نه بي‌حجابي‌مان. اين نبودِ آزادي آيا بدجور به اصلِ مطلب آسيب نرسانده؟ آيا در اين كشورهاي اسلامي كه آنگونه با حجاب رفتار مي‌كنند، كيان اسلام از بين رفته يا همه‌ي زنان حجاب‌شان را به گوشه‌اي نهاده‌اند؟ آيا اينطوري همه چيز جلوه‌اي از رنگ و ريا نخواهد داشت؟ ريا خوب است يا حقيقت؟ دروغ خوب است يا راست؟ چرا حجاب نداشتن يك زن اينگونه تعبير مي‌شود كه قلب مردم مؤمن و معتقد رنجيده شده، شهدا ناراحتند، امام زمان ناراضي‌ست، ارزش‌هاي انقلاب ناديده گرفته شده و به فراموشي سپرده شده است؟ مگر اين مردم در همين چند ساله مسلمان شده‌اند و قبل از انقلاب همه كافر و خدانشناس بوده‌اند؟ مگر همين آقايان/خانم‌ها خودشان پرورده‌ي دوران پيش از انقلاب نيستند؟ نكند گمان مي‌كنند كه انقلاب مردم را مسلمان كرد و تا قبل از آن كسي حرفي از مسلماني نشنيده بود؟ اگر اينطور است كه بايد بگويم كساني كه بر اين باورند گويا 13-14 قرن عقب‌اند. اسلام را كسي ديگر آورده و از جايي ديگر و به جمهوري اسلامي دخلي ندارد. چرا هميشه دورويي پيشه مي‌كنيم و بر حقايق چشم مي‌بنديم؟ چرا خودمان كه آزادي پوشش نداريم به روي خودمان كه نمي‌آوريم هيچ، همه‌جا هم از آزادي موجود در كشور حرف مي‌زنيم امّا امان از روزي كه كشوري مثل فرانسه قرار باشد قانون منع حجاب در دانشگاه‌ها و مدارس را تصويب كند (بگذريم از اينكه اصلِ آن قانون اساساً چنين چيزي هم نيست بلكه منع به كار گرفتن نشانه‌هاي مذهبي در اين مراكز است كه دامن ساير اديان مثل مسيحيّت و يهود را هم مي‌گيرد) چنان فريادمان همه‌جا را پر مي‌كند كه آي پس آزادي كجا رفته؟ چرا بايد زنان به اجبار حجاب از سر بردارند حال آنكه اينها جزء فرامين مسلّم اسلام است؟ امّا از آن طرف نمي‌گوييم چرا همه در ايران چه مسلمان، چه مسيحي، چه يهودي و زرتشتي و ... بايد به اجبار حجاب‌شان را حفظ كنند؟ و تازه طرفه اينجاست كه اين عين آزادي است! حتماً چون جزء قوانين جمهوري اسلامي است؟ نه؟ پس اگر هر چه قانوني‌ست، لازم‌الاجراست چرا بر قانون فرانسه ايراد مي‌گيريم؟ تازه با توجّه به اين نكته كه اوّلا تا قبل از اينها، همين محدوديّت هم در آن كشور نبوده در ثاني اين محدوديّت فقط به داخل همان مراكز اختصاص دارد والّا كه مردم در همه جاي ديگر كشورشان آزادند و مُختار.

كاش سران جمهوري اسلامي ياد بگيرند كه به جاي حركتِ لاك‌پشت‌وار كه آزادي‌ها را (آنهم آزادي يا خواسته‌اي كه مال خودشان است، حقّ مسلّم‌شان است، خيلي هم مسلّم‌تر از انرژي هسته‌اي) ذرّه‌ذرّه و قطره‌قطره به مردم بدهند و آنهم با اِكراه، سرعت‌شان را با مردم هماهنگ كنند و بلكه از آنها هم پيش بياُفتند. بالاخره هماني مي‌شود كه مردم مي‌خواهند پس چرا ما بشويم سدِّ راهِ خواسته‌هاي به‌حقّشان تا فردا هم تاوانش را با ازدست دادن موقعيّت‌مان بپردازيم؟ مگر نه اينكه وقتي سيلاب مردم برخاست ديگر با آزادي‌ها و اين حرف‌ها نمي‌نشيند؟ ديگر اعطاي رايگانِ همه‌ي ماشين‌هاي شركت‌هاي خودروسازي هم كاري از پيش نخواهد برد. مگر شاه را فراموش كرده‌ايم؟

شنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۵

يادداشت‌ها و تأمّلات ترياكي

1. در دهات ما تقريباً همه ترياك مي‌كشند: پير و جوان، زن و مرد.
2. بيشتر آنهايي كه به سنّ مدرسه رفتن رسيده‌اند، دست‌كم يك بار تجربه‌ي ترياك كشيدن دارند و دست بالا ده‌ها بار پاي بساط نشسته است.
يك ناسازه:
3. هيچ كس در دهات ترياكي نيست و همه ترياك مي‌كشند! مسئله اين‌جاست كه مردم ده خودشان را ترياكي به حساب نمي‌آورند، يا دست‌كم بيشترشان اين‌طورند، حتّا اگر هر روز يا يك روز در ميان بساطشان به راه باشد. آنها كسي را ترياكي مي‌دانند كه مثل "آ تقي" باشد. و آنها هيچ كدام "آ تقي" نيستند.
4. بعضي از آنهايي كه ترياك مي‌كشند سيگار هم استعمال مي‌كنند امّا جالب اينجاست كه خيلي‌هايشان سيگاري نيستند.
5. پيشتر از اينها در دهات، بچه‌هاي ده همين حس را نسبت به سيگار داشتند امّا اينك آن را به ترياك انتقال داده‌اند.
6. خيلي وقت‌ها براي مهمان‌هاي عزيزشان، يا براي اينكه به مهمان نشان بدهند كه چقدر برايشان عزيز است و خاطرش را مي‌خواهند، بساط ترياك جور مي‌كنند: منقل و بافور، يا سيخ و آتش و سنجاق، يا (به تعبير بعضي‌هاشان) "قُل‌قُلي" يا ... .
7. در دهات ترياك كشيدن را عيب خاصّي به حساب نمي‌آورند؛ لذّتي است در كنار همه‌ي لذّت‌ها، يا لذّتي است سرِ همه‌ي لذايذ. از همين روست كه هيچ كس از ديگري ترياك كشيدن‌اش را پنهان نمي كند سهل است كه ترياك كشيدن‌هايشان همواره جمعي و گروهي‌ست. جالب اينجاست كه برادرهاي كوچك‌تر اغلب هيچ حيا يا ترسي از پدر يا برادرهاي بزرگتر ندارند و خيلي وقت پاي يك بساط، از اهل يك خانه همه ساله‌اش پيدا مي‌شود: 10-12 ساله بگير تا 50-60 ساله؛ گرچه مي‌توان خيلي وقت‌ها دور يك بساط شاهد يك معدّل سنّي نسبتاً هماهنگي هم بود: نوجوان‌ها با هم، جوان‌ها با هم، بزرگسالان و پيرها هم با هم. زن‌ها هم بيشتر در جمع مردان بزرگسال و پير مي‌نشينند.
8. در دهات، دور هم نشستن، ترياك كشيدن را در پي دارد؛ و ترياك كشيدن، دور هم نشستن را ايجاب مي‌كند. ترياك جمع را مي‌طلبد و جمع ترياك را.
9. آنهايي كه ترياك مي‌كشند اوّلين تجربه‌هايشان با جمع بوده و اغلب با جمع به عيش‌شان مي‌پردازند و تنهايي مبادرت به اين امر نمي‌كنند.
10. كمتر سرگرمي‌يي در دهات به اندازه‌ي ترياك كشيدن هواخواه و طرفدار دارد. در جمع‌ها هرچيز ممكن است فراموش شود ولي كمتر مي‌شود كه آن چيز ترياك باشد.
11. ترياك كشيدن "پا" مي‌خواهد به همين جهت كمتر كسي تنهايي ترياك مي‌كشد يا ترياكي مي‌شود. وجود دست‌كم يك-دو نفر "پا" در خيلي از اينگونه امور لازمه‌ي كار است. جزء اصلي‌ست؛ تا نباشد انگار كه نمي‌شود. از دوستان سيگاري كه مي‌پرسم بيشترشان سيگاري شدن‌شان در جمع بوده در جايي كه "پا" بوده و پا داده. و آنهايي هم كه هر ‌از گاهي كم‌و‌بيش سيگار مي‌كشند وقتي "پا" باشد سيگاري‌هاي قهّاري مي‌شوند و سيگار از دَم‌شان نمي‌افتد. وقتي "پا" باشد نه تنها مي‌كشند كه رنگارنگ و جورواجور مي‌كشند و جهاني را مي‌خواهند به دَم دود بدهند. از جان و دل مايه مي‌گذارند.
12. ترياك خيلي گران نيست. چون جمعي هم كشيده مي‌شود ارزان‌تر مي‌افتد، هربار يكي جور مي‌كند و دو دَره بازي هم كمتر در جمع‌شان رواج مي‌يابد. به اصطلاح كسي لش نيست: همه پا كارند و كاري و سرمايه‌گذار. اگر كسي جز اين باشد زود از جمع رانده مي‌شود؛ البتّه حساب مهمان‌ها و گذري‌ها جداست.
13. ترياك را به همان شيوه‌ي حسنه‌ي معمول و شناخته‌شده‌ي دورگرداني مي‌كشند. منقل يا پيك‌نيك را وسط مي‌گذارند يكي ساقي، سكّاندار، ميرزا، اوستا، ميدان‌دار، دورگردان، ملّا، حُقّه‌چسبان/حُقّه‌گير/حُقّه‌زن، يا ... مي‌شود؛ يعني مي‌چسباند، يا به اصطلاح ترياك را كه بر سر سنجاق است به سيخ مي‌چسباند و ديگران دَم مي‌گيرند، يعني دودي را كه بلند مي‌شود با يك قيف يا لوله يا هر چيز استوانه‌اي شكل ديگر كه يك سرش تنگ باشد براي دهان گذاشتن و سر ديگرش گشاد تا دودِ بيشتري جذب كند و چيزي حرام نشود، مي‌كشند. (اين البتّه شيوه‌ي سيخ و سنگي‌اش است و شيوه‌هاي ديگر هم هر يك آداب و آييني دارند خاصّ خودشان.)؛ از آن‌جا كه ترياك كشيدن خيلي زيادي پاپيولار شده و ديگر آن تشريفات ترياك كشي‌هاي اعيان بزرگان را ندارد، اغلب به همين شيوه مي‌كشند و با بافور كشيدن‌اش كمتر متداول است مگر براي كلاس يا آن كه كسي همان‌طور عادت كرده باشد. تازه با بافور كشيدن ترياك بيشتري نياز دارد و خرج را بالا مي‌برد.
14. در داخل خانه، روي ايوان، داخل باغ و هر جاي خوب و خوش ديگري مي‌كشند و خيلي به جاهاي الزاماً دنج نمي‌انديشند_ گرچه اگر دنج باشد عيش مُدامي به پا مي‌كنند.
15. چاي همشره‌ي ترياك است. چاي مي‌نوشند و مي‌كشند و ترياك دور مي‌گردد و مي‌گردد و به تناوب نوبت به هركس مي‌رسد. كمتر مي‌شود كه نوبت‌شان را خالي كنند و جا به ديگري بسپارند ولي هر از گاهي هم اين‌طور مي‌شود. البتّه حل كردن ترياك در چاي هم كه معروف‌تر از آن است كه نياز به اشاره داشته باشد.
16. يك باره همه‌ي ترياكي را كه دارند بر سر سنجاق يا حُقّه نمي‌گذارند بلكه يك نخود يك نخود پيش مي‌روند به شيوه‌ي الهي به اُميد تو تا ببينند كه تا كجاها مي‌شود پيش رفت. ميزان پيش‌روي بستگي به عواملي دارد چون: فرصت كافي (كه در دهات آنهم در اين ايّام خروارخروار پيدا مي‌شود)؛ پا كارها؛ مقدار ترياك موجود در مجلس؛ طلبيدن: يعني اينكه در آن وعده چقدر بطلبد، چقدر حال بدهد، چقدر كيفور كند، و ... .
17. ترياك برخلاف سيگار بسيار خوشبوست؛ بويش لطافت و نرمي و نوازشگري گيرايي دارد. از همان اوّل مي‌گيرد برخلاف سيگار كه اغلب اوّلش تلخ و رماننده است. عطر دل‌انگيزش تا چند خانه اينور-آنور را پوشش مي‌دهد (و اين البتّه خيلي وابسته است به كيفيّت جنس)؛ كمتر مي‌شود در جايي ترياك بكشند و ديگران اصلاً متوجّه نشوند و اين در صورتي‌ست كه يا آن طرف بوي اين ظريفه را نشناسد يا اينكه با بوي چيز ديگري مثل اسفند مخلوط شده باشد؛ البتّه باز تكرار مي‌كنم كه بوي ترياك اصلاً مثل بوي سيگار بد و زننده نيست و توجّه‌هاي مشكوك را به خود برنمي‌انگيزد، مگر آنكه شنونده‌ي بو كمي تا قسمتي اهل باشد.
18. دهاتي‌ها بيشتر مجال ترياك كشيدن دارند چون هم باغ و بستان خداوند مهيّاست، هم فراغت بيشتري دارند (مخصوصاً در زمستان) هم وسايل تفريحي چنداني دور و برشان نيست كه با آن سرگرم شوند؛ هم آن حيا و حريمي كه در شهر ميان والدين و فرزندان يا ميان برادران هست در ميانشان نيست و به اصطلاح خيلي دو رو نيستند. [نمونه‌هاي فراواني از اين نبود حريم و حياي شهري‌ها در دهات ديده ام: اينكه جلوي همديگر بدون اينكه خيلي فاصله بگيرند يا از هم دور شوند شلوار را مي كشند پايين و صحراي خشك را آبياري مي‌كنند يا تپّه‌اي اثر از خود به جا مي‌گذارند؛ يا اينكه در كوچه و صحرا و خانه و زير كُرسي و هرجاي ديگر كه مجال و حوصله‌اي باشد با باد شكم اركستري راه مي‌اندازند كه بيا و بشنو؛ و اساساً يكي از تفريحات و موجبات خنده‌شان مي‌شود همين باد شكم و همين كه اسم با مسمّاي گوز را بر تارك خود دارد و جهاني را از آن رهايي نيست! حكايت‌هاي بسياري از اين باد دارم كه از خاطرات خوش زندگي‌ام هستند و گاه به خاطرشان آن‌قدر خنديده‌ام كه .. . در بعضي نوشته‌ها هم حكايت فراواني از اين پديده‌ي مستطاب مي‌توان يافت: بهترين و خواندني‌ترين‌شان "گوزنامه"‌ي مرتضي كرامتي است كه پيشترها در سايت سردوزامي بود؛ در نوشته‌هاي اميل زولا فراوان با اين پديده‌ي خودآ و توآر روبه‌رو مي‌شويم مخصوصاً در كتاب زمين كه گاه از خنده بايد درازكش شويد و آخرين چيزي هم كه خوانده‌ام در كتاب (يا زندگينامه‌ي خودنوشت) فوق‌العاده خواندني و لذّت بردني و شيرين شما كه غريبه نيستيد هوشنگ مرادي كرماني است كه داستان‌هايي از باديه‌سرايي‌هاي پدرش نقل مي‌كند شنيدني و خواندني. و در فولكلور ايراني و در ميان اصطلاح‌ها و ضرب‌المثل‌ها هم الي ماشاءالله مي‌توان اين ماجرا را تعقيب كرد.] از همين روست كه ترياك مي‌شود مادر تفريحات و جدّيِاتشان در ايّام فراغت؛ و البتّه بايد "ورق" را هم پاي ديگر اين تفريح (قبل يا بعدش) به شمار آورد. امّا در زندگي شهري‌ها اينهمه مجال يكباره دست نمي‌دهد، هميشه يك پاي كار لنگ است: يا جا نيست يا مزاحم هست يا وقت نيست يا پا يا ... . با اين خانه‌هاي آپارتماني هم كه.. .
19. براي ترياك خواص فراواني قائل‌ند. و البتّه آنها ترياك را به خاطر خواصش مصرف نمي‌كنند بلكه به خاطر خودش، به خاطر نفس قضيه (يادآور ماجراي هنر براي هنر) استعمال مي‌كنند؛ و نهايتاً براي لذّت بردن. ترياك را كمر سفت‌كُن مي‌دانند (و ضرب‌المثل "ترياك كشيد كمرش سفت بشه غيرتش شل شد" بر آمده از همين باور است گرچه تأكيدش بر باوري ديگر است؛). ترياك را آرام‌بخش و مُسكّن بسيار مجرّبي مي‌دانند كه بر هر درد بي‌درماني دواست. ترياك نيرو و توان را افزايش مي‌دهد و نمي‌گذارد بفهمي كه خسته‌اي يا فشار سنگيني بر دوش‌ات است (بنا به همين باور، در ايّامي كه كارهاي روستا سنگين مي‌شود و تلاش شبان‌روزي مي‌طلبد، شبها كار مي‌كنند و مي‌كشند، و مي‌كشند و كار مي‌كنند. مخصوصاً آنهايي كه با ماشين‌هاي صنعتي مشغول دروي گندم و آسيا كردن آن براي ديگران هستند و بابت هر ساعت كار ده‌ها هزار تومان به جيب مي‌زنند، خودشان را با اين معجون جادويي سرپا و بيدار نگه مي‌دارند. آنهم با توجّه به اين نكته‌ي مهم كه هميشه در روستاها چنين كارهاي نان و آب‌داري پيدا نمي‌شود و اين كارها كاملاً فصلي است. در يك فصل بايد سخت كار كرد و خرج دود را براي فصل‌هاي ديگر ذخيره كرد.)
20. در مواقعي كه همه‌ي عوامل مهيّا هستند ديگر ترياك كشيدن به يك بار ختم نمي‌شود. گاه در يك روز چهار-پنج بار و حتّا بيشتر ترياك مي‌كشند: با اين مهمان، با آن دوست، با اين جمع، در آن مهماني، با مهمان تازه وارد، و... . گاه بعضي از آخر شب شروع مي‌كنند و تا خود صبح مي‌كشند. و البتّه در بين كشيدن‌ها سيگار هم مي‌كشند، چاي هم مي‌نوشند، تنقّلات مي‌خورند، چُرت هم مي‌زنند، چرت و پرت هم مي‌گويند، آهنگ باديِ شكمي هم مي‌نوازند، ورق بازي هم مي‌كنند؛ و... .
پدربزرگم حكايت‌ها و خاطرات بسياري دارد از ترياك و ترياك‌كشي و كاشتِ آن در روستايمان در حدود چهل-پنجاه سال پيش؛ فراوان و ارزان بودن‌اش؛ عرضه‌ي دولتي‌اش؛ مصرف فراوان‌اش در مهماني‌ها و جشن‌ها و عروسي‌ها؛ تكّه‌هاي بزرگ بزرگ كندنش در اينگونه مجالس و پرتابش براي ميهمانان و خواستارانش؛ ابلاغ ممنوعيّت كشت‌اش از طرف دولت و دزدكي كاشتن انها به صورت بسيار پراكنده و تك‌تك در ميان كِشته‌هاي ديگر مثل يونجه و گندم و...؛ البتّه كاملاً به نوستالژي پدربزرگ و حكايت‌هايش آگاهم (مقاله‌ي محمد قائد در اين زمينه با عنوان «درباره‌ي نوستالژي» در كتاب دفترچه‌ي خاطرات و فراموشي، اين حسّ و حال را خوب توصيف مي‌كند).
مادربزرگ عزيزم مي‌گفت از بس بچه‌هايمان زياد بودند و پشت‌سرهم و شير‌به‌شير، و از آن طرف كارها تمام نشدني و طاقت‌فرسا (از تميز كردن طويله‌ها تا دوشيدن شير گاو گوسفند و پختن و آماده كردن غذا و جارو كردن خاك و خُل خانه و حياط، و رفتن سر مزرعه براي جمع كردن نخود و لوبيا و ...، بردن غذا يا بين غذا يا عصرانه و چاي به صحرا، و ...) كمتر فرصت داشتيم كه به بچّه‌ها هيچ نوع توجّهي داشته باشيم و از گريه و فريادشان اعصابمان كه به اندازه‌ي كافي هميشه خُرد بود خُردتر هم مي‌شد، به همين دليل براي آرام كردن‌شان هر وعده تكه‌اي ترياك در مقداري شير يا چاي حل مي‌كردم و به خوردشان مي‌دادم تا آرام بشوند و بگيرند بخوابند تا به كارهايمان برسيم. جالب اينجا بود كه مي‌گفت: از شير گرفتن بچّه‌ها آنقدر سخت نبود كه از ترياك گرفتن‌شان!