سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۵

قصّه‌ي تكراري حجاب و بد/بي‌حجابي

نسخه پيچيدن آقايان براي حجاب و نوع و ميزانِ پوشش زنان گويا تمامي ندارد. گويي كه مقابله با حجاب يا بد/بي‌حجابي ترجيع‌بند كارهاي حكومت‌هاي ايراني است: حال اين حكومت چه رضاخاني باشد و چه جمهوري اسلاميايي.
اين‌بار نيز اين نغمه‌ي بدآهنگِ مكرّر، كرّ و فرّي ديگر آغاز كرده و شور انقلابي و غيرت مسلماني دست به هم داده‌اند تا هر طور شده ترجيع‌بند را اين‌بار به نوعي براي هميشه چنان بلند به گوش و چشم و وجود همه‌ي ناشنيده‌پندها، فروكنند كه كار يكسره شود. يا چشم و گوش براي هميشه كور و كر شود يا درمان؛ حتّا به اين قيمت كه چشم سالم را بي‌دليل درماني چنان كنند كه قيچ و كژ و كوژ شود. گويي كه اين بهتر است تا آنكه چشم سالم و شاداب در چشم‌خانه منزل خوش كند و روزگار به سلامت بگذراند.
آقايان و نيز خانم‌ها (و مي‌توانيد بخوانيد خانم‌هاي آقايان يا خانم‌هاي اهلِ درد يا از همه بهتر خانم‌هاي آقامَنِش، يا خانم‌هاي گوش به فرمان آقا و آقايان چه در منزل و به عنوان منزل و چه در خارج منزل و به نام منزل و عيال و مادر بچّه‌ها و جز اينها) اين بار به خيابان‌ها مي‌ريزند، جلوي مجلس مي‌روند، تحصّن مي‌كنند، برنامه‌هاي تلويزيوني مي‌گذارند، شعار مي‌دهند، دنبال راهكارهاي قانوني مي‌گردند و يا بهتر است بگوييم دنبال ايجاد قوانيني براي اهداف و خواسته‌هايشان مي‌گردند. ابزار مي‌خواهند: چوب و چماق قانوني؛ انگار ديگر هر چه در اين ساليان مردم را بي‌قانون، لگدكوبِ خواسته‌هاي شخصي‌شان كرده‌اند كافي بوده (شايد هم نبوده)، حالا مي‌خواهند لطف كنند و به چماق‌شان برگه‌ي مجوّز هم بياويزند تا چشم پندننيوشان كور شود: هم چماق‌ نوش جان كنند و هم نگاه‌‌شان به برگه و مجوّز باشد و محترمانه خفقان بگيرند و حرفي نزنند كه چه مي‌كنيد و چرا.
اينكه اين‌بار نتيجه چه خواهد شد كه صد البتّه نامشخّص است. بالاخره مثل همه‌ي اين سال‌ها و دهه‌ها و قرن‌ها و هزاره‌ها از بالا تصميمي براي اين پاييني‌ها گرفته مي‌شود. شكّي تا اينجايش نيست. امّا اينكه چه اندازه خواستِ آقايان/خانم‌ها تأمين مي‌شود ديگر اصلاً روشن نيست كه هيچ، تازه تيره و تار و مبهم هم است. چرا كه به هررو مردم به خوبي دريافته‌اند كه چه مي‌خواهند و آنچه مي‌خواهند چه قيمتي دارد و تا حدّ زيادي حاضرند قيمت گزافِ غيرانساني‌اش را بپردازند. گمان مي‌كنم اين بار اين مسأله نه تنها به شكستي سخت براي بالانشين حُكمران بَدَل خواهد شد كه حتّا به پيروزي‌يي شيرين براي ايرانيان آزادي‌خواه خواهد انجاميد. البتّه اين كه يك دوره (و آنهم قطعاً بسيار كوتاه) بتوانند با ارعاب و وحشت به حدّاقلي از خواسته‌هايشان برسند، چندان بعيد به نظر نمي‌رسد (هرچند شايد همين هم بعيد باشد) ولي نگاه‌داري آن و دوامش به اين آساني‌ها نيست و حتّا ديگر ممكن نيست. اينطور احساس مي‌‌كنم كه اين بار در يك ماجرايي كه چه بسا دو-سه سال (نهايتاً به اندازه‌ي عمر اين مجلس و دولتِ فخيمه) كِش‌وقوس و اُفت‌وخيز داشته باشد، تكليف اين ماجرا براي هميشه مشخّص مي‌شود و نتيجه به كلّي خلافِ خواست آقايان/خانم‌هاي قانون‌گرا و قانون به دست خواهد بود.
گاه اينطور حس مي‌كنم كه بعضي از سران اصلي نظام، چه پشت پرده‌اي‌ها‌ و چه آشكارها، سعي دارند تا حدّ ممكن كاري به اين كارها نداشته باشند و بگذارند مردم سرشان در كار خودشان باشد و آنها هم به حكومت و رياست‌شان برسند. كاري نكنند كه بي‌خودي براي خودشان دردسر بتراشند. اينگونه خواست‌هاي مردم را مرتفع كنند تا در عوض با خيالي نسبتاً آرام ساليان حكمراني‌شان را طولاني‌تر و مستدام‌تر كنند.
امّا
از سوي ديگر اين‌طور حس مي‌كنم كه گويا اين ماجراي حجاب آخرين برگ حكومت جمهوري اسلامي در اين شكل و صورتش يا حتّا در هر شكل و صورتِ احتمالي‌‌اش است. از آنجا كه بارها ديده و شنيده‌ايم كه آقايان حجاب را مُرادف با اسلام مي‌دانند و هرگاه كه ناله‌ي جانسوزشان برمي‌خيزد كه اسلام در خطر است، مي‌فهمي كه يك روسري يا مانتويي كمي عقب و جلو يا كوتاه و بلند شده است، مي‌توان فهميد در نظر ايشان اسلام يا مساوي است با حجاب و يا اينكه دست‌كم حجاب، نماد و نشان يا استعاره‌اي‌ست از اسلام. معيار سنجش اسلام شده. معيار مسلماني و نامسلماني؛ معيار اندازه‌ي اعتقاد به اسلام و آموزه‌هايش. و جالب اينجاست كه در چشم آقايان/خانم‌ها آموزه‌هاي ديگر اسلام همه با هم به اندازه‌ي اين يكي وزن و اعتبار ندارند. از همين جاست كه حاضرند جامعه‌يي باشد كه در آن دروغ و تزوير و ريا و غيبت و بدگويي و هزاررويي و دزدي و دغلي و ظلم و ستم و فقر و فلاكت و مرگ و اعتياد و بي‌خانماني و بي‌اعتقاديِ دروني و هزاران از آن كارهاي ديگر كه در خفا و آشكار انجام مي‌شوند، وجود داشته باشد امّا اين يكي نه. اين يكي اصل است و ديگري‌ها فرع. و نكته‌ي ظريف اين است كه مي‌بينند (البتّه شايد) كه خواست مردم (آنهم خواست حدّاقلي‌شان) همين است كه در جامعه شاهدش هستيم (و تازه همين هم نيست چرا كه اين يك بند انگشت روسري هم به زور سرنيزه‌ها بر سرها مانده و الّا كه اگر آزادي راستين در كار باشد و كسي ديده‌بان و وكيل و قيّم مردم نباشد بسياري‌شان همين مقدار را هم مثل همه‌ي انسان‌هاي دنيا به دور مي‌اندازند و آزاد و رها به زندگي‌شان ادامه مي‌دهند.(باز مثل همه‌ي مردم دنيا.) و مي‌بينند كه مردم دوست دارند كه اين طور باشند، امّا شروع مي‌كنند به گفتن سخناني گزاف و دروغين كه: اين خواست واقعي مردم نيست و مردم نادانسته و ناآگاهانه و از سر ندانم‌كاري وبلاتكليفي و نبود الگوهاي خوبِ بومي-ميهني به سراغ اين مُدهاي مبتذل و غربي و ماهواره‌اي مي‌روند و اگر ما بياييم (كمي تا قسمتي با زور چماق) مُدهاي پسنديده و اسلامي را رواج بدهيم آنوقت كارها درست مي‌شوند و ديگر كسي بد/بي‌حجاب نخواهد بود. امّا ماجرا اينجاست كه گويا آقايان/خانم‌ها، كبك‌وار، نمي‌خواهند سر از زير برفِ اوهام و پندارهاي منجمدشده‌شان درآورند (شايد هم سرشان زير برف‌ها گير كرده و درنمي‌آيد!) كه بحث ديگر بر سر مُد و اين حرف‌ها نيست. بحث بر سر بود و نبود است. بحث ديگر اين نيست كه اين نوع پوشش را تجويز (بله تجويز) بكنيم يا آن نوع را بلكه اين‌بار بحث بر سر اين است كه تا كي اجبار براي بودن حجاب؟ بگذاريد خودمان انتخاب كنيم. هر كه به حجاب اعتقاد دارد خودش بداند و هر كه نه هم خودش. بحث اين است كه ديگر مي‌بايست آزادي دروغين از بين برود؛ آزادي‌يي از اين نوع كه تو آزادي (بخوانيد مجبوري) هر كاري را كه من مي‌گويم با دقّتِ تمام انجام بدهي، آزادي هرچه من مي‌گويم بپوشي و ... و ... .
نكته‌ي مهم اينجاست كه اين آقايان/خانم‌ها كه خودشان را سخنگوي همه‌ي مردم ايران مي دانند (به غير از تعداد بسيار معدودي غرب‌زده‌ي بد/بي‌حجاب!) نيازي هم نمي‌بينند كه:
اوّل: به واقعيت‌هاي جامعه نگاهي بياندازند و ببينند كه مردم قبول ندارند آنچه را كه تو مي‌گويي و تجويز مي‌كني.
دوم: رأي‌گيري‌اي چيزي برقرار شود تا دست‌كم خود مردم تكليف خود را روشن كنند (چرا كه از نظر اين‌ها، زن‌ها نمي‌فهمند چون اگر مي‌فهميدند كه حجاب‌شان را حفظ مي‌كردند و مرد‌ها هم غيرت و حميّت و مردانگي‌شان ته كشيده والّا كه زنان و دختران‌شان را كنترل مي‌كردند؛ پس حالا كه كسي نمي‌فهمد الّا ما، بگذار مثل هميشه خودمان با فهم و كمالات‌مان كه پدر در پدر در وجودمان بوده، برايشان تصميم بگيريم).
سوم: اگر بي‌حجابي به زور سرنيزه‌ي رضاخاني بد است، از آن بدتر باحجابي به زور تيغ و دشنه‌ي حكومت اسلامي است! حكومتي كه از آغاز قرار بوده مبتني بر جمهوري باشد، مبتني بر خواست و نظر همه‌ي مردم ؛ نه مبتني بر خواست انعطاف‌ناپذير عدّه‌اي معدود كه اغلب‌شان هم غم دين و بي‌ديني ندارند كه اگر داشتند اين راهش نبود. امّا مي‌بينيم كه ديگر امروزه كمتر سخن از جمهوريّتِ نظام به ميان مي‌آيد و مُدام به حكومت اسلامي آن تأكيد مي‌شود؛ گويي آن جمهوري مقدّمه‌ي گول‌زَنَك اين حكومت اسلامي بوده حال كه اين محقَّق شده ديگر نيازي به آن نيست. مخصوصاً به سخنان رئيس‌جمهور توجّه شود كه يا اصلاً واژه‌ي جمهوري را به كار نمي‌برد و يا به ندرت _ مگر از دهانش در برود و يا مصلحت نظام ايجاب كند!
چهارم: اجازه بدهند مخالفانِ حجابِ زوركي هم مثل موافقانش در جايي (نه مثل آن بالانشينان در جلوي مجلس كه ظاهراً خانه‌ي همه‌ي ملّت است) دست‌كم در پاركي، ميداني يا گوشه‌ي خياباني تجمّع كنند و حرفشان را به گوش ديگران برسانند. (البتّه مي‌دانم كه چنين خواسته‌هايي از شوخي هم شوخي‌تر است امّا شوخي كه جدّي نيست و تازه جرم هم ندارد.)

به نظرم اگر آقايان/خانم‌هاي ايراني به اين مسأله بهتر بيانديشند كه واقعاً حجاب آني نيست كه آنها گمان مي‌كنند، و يا دست‌كم آن تنها يك نوع يا يك جلوه‌اش است، وضع نسبتاً درست خواهد شد. شايد بهتر باشد كمي سرمان را بالا بياوريم و به دور و برمان چه در همين كشور و چه در ساير كشورهاي اسلامي يا مسلمان‌نشين نگاه كنيم. به خوبي مي‌فهميم كه حجاب جلوه‌هاي گوناگون دارد. حدّ و مرز آن بسيار شخصي و انتخابي‌ست تا عمومي و اجباري. و ... . بد نيست به كشورهاي اسلامي مثل مالزي، پاكستان، تاجيكستان، آذربايجان، تركيه، لبنان، سوريه، كشورهاي حاشيه‌ي خليج فارس و ... نگاهِ هر چند گذرايي داشته‌ باشيم تا ببينيم كه اين ما ايراني‌ها (البتّه همان آقايان/خانم‌هاي ايراني) هستيم كه فكر مي‌كنيم زنان ايران بايد همه در همه‌جا حجابِ آنچناني داشته باشند. حال آنكه واقعيّتِ دنياي امروز چيزي جز اينهاست. در همه‌ي كشورهاي اسلامي نامبرده، زنان محجّبه فراوانند امّا اوّلاً اين حجاب تا حدّ زيادي غير تحميلي است و در ثاني نوعش را هم خودشان مشخّص مي‌كنند؛ كه مي‌بينيم اغلب هماني‌ست كه در اسلام گفته شده و نه چيزي بيشتر از آن. يعني اغلب زنان لباس ساده و آزادي دارند (روسري، پيراهن، شلوار) كه همه‌ي اندام‌هايشان به غير از وجه و كفين را از ديد نامحرمان پوشيده مي‌دارد؛ و مگر اسلام هم چيزي جز اين گفته است؟ آيا حتماً بايد حجاب، چيزي دست و پا گير و آزاردهنده و گرم و تيره و ... باشد؟ ما مي‌خواهيم حجاب حفظ شود يا خواسته‌هاي كژ و كوژ خودمان؟ تازه از آن طرف هم در همين كشورها آنهايي كه نمي‌خواهد حجاب داشته باشند آزادند: چه مسلمان چه غير مسلمان.
آيا اين عدم آزادي‌ها و ندادن حقّ انتخاب به خود مردم در اينكه اوّلاً حجاب داشته باشند يا نه، و در ثاني حجاب يا پوشش‌شان چگونه باشد، باعث نشده كه در اين كشور همه چيز رنگي ديگرگون و بلكه دروغين گرفته؟ نه حجاب‌مان به ساير مردم دنيا رفته نه بي‌حجابي‌مان. اين نبودِ آزادي آيا بدجور به اصلِ مطلب آسيب نرسانده؟ آيا در اين كشورهاي اسلامي كه آنگونه با حجاب رفتار مي‌كنند، كيان اسلام از بين رفته يا همه‌ي زنان حجاب‌شان را به گوشه‌اي نهاده‌اند؟ آيا اينطوري همه چيز جلوه‌اي از رنگ و ريا نخواهد داشت؟ ريا خوب است يا حقيقت؟ دروغ خوب است يا راست؟ چرا حجاب نداشتن يك زن اينگونه تعبير مي‌شود كه قلب مردم مؤمن و معتقد رنجيده شده، شهدا ناراحتند، امام زمان ناراضي‌ست، ارزش‌هاي انقلاب ناديده گرفته شده و به فراموشي سپرده شده است؟ مگر اين مردم در همين چند ساله مسلمان شده‌اند و قبل از انقلاب همه كافر و خدانشناس بوده‌اند؟ مگر همين آقايان/خانم‌ها خودشان پرورده‌ي دوران پيش از انقلاب نيستند؟ نكند گمان مي‌كنند كه انقلاب مردم را مسلمان كرد و تا قبل از آن كسي حرفي از مسلماني نشنيده بود؟ اگر اينطور است كه بايد بگويم كساني كه بر اين باورند گويا 13-14 قرن عقب‌اند. اسلام را كسي ديگر آورده و از جايي ديگر و به جمهوري اسلامي دخلي ندارد. چرا هميشه دورويي پيشه مي‌كنيم و بر حقايق چشم مي‌بنديم؟ چرا خودمان كه آزادي پوشش نداريم به روي خودمان كه نمي‌آوريم هيچ، همه‌جا هم از آزادي موجود در كشور حرف مي‌زنيم امّا امان از روزي كه كشوري مثل فرانسه قرار باشد قانون منع حجاب در دانشگاه‌ها و مدارس را تصويب كند (بگذريم از اينكه اصلِ آن قانون اساساً چنين چيزي هم نيست بلكه منع به كار گرفتن نشانه‌هاي مذهبي در اين مراكز است كه دامن ساير اديان مثل مسيحيّت و يهود را هم مي‌گيرد) چنان فريادمان همه‌جا را پر مي‌كند كه آي پس آزادي كجا رفته؟ چرا بايد زنان به اجبار حجاب از سر بردارند حال آنكه اينها جزء فرامين مسلّم اسلام است؟ امّا از آن طرف نمي‌گوييم چرا همه در ايران چه مسلمان، چه مسيحي، چه يهودي و زرتشتي و ... بايد به اجبار حجاب‌شان را حفظ كنند؟ و تازه طرفه اينجاست كه اين عين آزادي است! حتماً چون جزء قوانين جمهوري اسلامي است؟ نه؟ پس اگر هر چه قانوني‌ست، لازم‌الاجراست چرا بر قانون فرانسه ايراد مي‌گيريم؟ تازه با توجّه به اين نكته كه اوّلا تا قبل از اينها، همين محدوديّت هم در آن كشور نبوده در ثاني اين محدوديّت فقط به داخل همان مراكز اختصاص دارد والّا كه مردم در همه جاي ديگر كشورشان آزادند و مُختار.

كاش سران جمهوري اسلامي ياد بگيرند كه به جاي حركتِ لاك‌پشت‌وار كه آزادي‌ها را (آنهم آزادي يا خواسته‌اي كه مال خودشان است، حقّ مسلّم‌شان است، خيلي هم مسلّم‌تر از انرژي هسته‌اي) ذرّه‌ذرّه و قطره‌قطره به مردم بدهند و آنهم با اِكراه، سرعت‌شان را با مردم هماهنگ كنند و بلكه از آنها هم پيش بياُفتند. بالاخره هماني مي‌شود كه مردم مي‌خواهند پس چرا ما بشويم سدِّ راهِ خواسته‌هاي به‌حقّشان تا فردا هم تاوانش را با ازدست دادن موقعيّت‌مان بپردازيم؟ مگر نه اينكه وقتي سيلاب مردم برخاست ديگر با آزادي‌ها و اين حرف‌ها نمي‌نشيند؟ ديگر اعطاي رايگانِ همه‌ي ماشين‌هاي شركت‌هاي خودروسازي هم كاري از پيش نخواهد برد. مگر شاه را فراموش كرده‌ايم؟

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی