هولوكاست، شوآه؛ از دروغ تا حقيقت
يكي از مهمترين مسائل انديشهاي امسال ماجراي هولوكاست و انكار فجايع آن از جانب رئيس جمهور بود. ماجرايي كه موجب بحثهاي گستردهاي شد تا جائيكه در ميان دوستان خودم _حتّا آنهايي كه كتاب خوان و اهل بحثهاي سياسياند_ هم ميديدم كه حرفهاي احمدينژاد كموبيش اثر كرده و وقتي كسي ازشان ميپرسيد: حالا آيا واقعاً هولوكاستي در كار بوده يا نه؟ آيا حرفهاي احمدي نژاد درست است يا نه؟ و آيا به همين ميزان قتل انجام شده يا در آمارها اغراق شده؟ آنها براي اين كه همه طرف را داشته باشند اغلب ميگفتند: البتّه كه هولوكاست بوده، امّا احمدي نژاد هم پر بيراه نميگويد و در واقع اگر حرف احمدينژاد را هم بخواهيم تعديل كنيم جز اين نيست كه در آمارها و ارقام مبالغههاي گزافي شده است.
به هر جهت با اين ماجرا كه چه تعداد انسان بيگناه در اين نسلكشي جان خود را از دست دادهاند، كاري ندارم؛ چرا كه آمار واقعاً دقيقشان را نه من ميدانم و نه اصلاً _البته نميدانم_ چنين آماري ريز و دقيقي در دست است.
به هر جهت موضوعي كه دوست داشتم به آن اشاره كنم اين است كه اين ماجراي انكار شوآه يا هولوكاست چيز اصلاً جديدي نيست و آنهايي كه اندكي با اين مسائل درگير و آشنايند ميدانند كه چه مناقشات و چالشهايي در اين زمينه وجود دارد. به هر رو در اين مورد هم كتابها و آثار تحقيقي بسيار وجود دارد. اما من قسمت آغازين يكي از كتابهايي را كه در فصلي از آن به اين ماجرا پرداخته، ميآورم تا روشن شود كه اصل قضيه چيست؛ البته تأكيد ميكنم كه من تنها قسمت آغازين اين نوشتار را ميآورم تا هركس كه علاقمند بود خودش برود و به خود كتاب و منابعي كه در همانجا بهشان اشاره شده رجوع كند.
«آنانكه از اردوگاههاي مرگ نازيها جان بهدر برده بودند تا مدتها خاموش ماندند. تا وقتي كه، در سالهاي دههي هفتاد، كساني پيدا شدند كه خواستند جنبشي "انكار كننده" به راه بيندازند، جنبشي كه منكر اين ميشد كه چيزي به نام اردوگاههاي مرگ و رويدادي به نام شوآه اصلاً وجود داشته است*؛ با به راه افتادن اين جنبش انكاركننده بود كه ميل به زبان گشودن و حرف زدن، و شهادت دادن تا زماني كه هنوز فرصتي براي اين كار باقي بود، در نزد بازماندگانِ اردوگاههاي مرگ بيدار شد. و از همينجا هم معلوم گرديد كه چرا آنان تا آن لحظه لب فرو بسته بودند و سخن نميگفتند.» ....
براي خواندن اصل بحث نسبتاً مفصّل كتاب، رجوع كنيد به:
تاريخ فلسفه در قرن بيستم، كريستيان دولاكامپاني، ترجمهي باقر پرهام، انتشارات آگاه، چ اول:1380، فصل "انديشيدن به آشويتس"، به خصوص از صفحهي 310 به بعد.
-------------------------------------------------------
*در مورد اين جنبش انكاركننده، به تاريخ انديشهي ضد يهود (1945-1993) كه زير نظر لئون پولياكف (L. Poliakov)، توسط انتشارات Seuil، در 1994 در پاريس منتشر شده، به ويژه به صفحات 145-149 بنگريد.
به هر جهت با اين ماجرا كه چه تعداد انسان بيگناه در اين نسلكشي جان خود را از دست دادهاند، كاري ندارم؛ چرا كه آمار واقعاً دقيقشان را نه من ميدانم و نه اصلاً _البته نميدانم_ چنين آماري ريز و دقيقي در دست است.
به هر جهت موضوعي كه دوست داشتم به آن اشاره كنم اين است كه اين ماجراي انكار شوآه يا هولوكاست چيز اصلاً جديدي نيست و آنهايي كه اندكي با اين مسائل درگير و آشنايند ميدانند كه چه مناقشات و چالشهايي در اين زمينه وجود دارد. به هر رو در اين مورد هم كتابها و آثار تحقيقي بسيار وجود دارد. اما من قسمت آغازين يكي از كتابهايي را كه در فصلي از آن به اين ماجرا پرداخته، ميآورم تا روشن شود كه اصل قضيه چيست؛ البته تأكيد ميكنم كه من تنها قسمت آغازين اين نوشتار را ميآورم تا هركس كه علاقمند بود خودش برود و به خود كتاب و منابعي كه در همانجا بهشان اشاره شده رجوع كند.
«آنانكه از اردوگاههاي مرگ نازيها جان بهدر برده بودند تا مدتها خاموش ماندند. تا وقتي كه، در سالهاي دههي هفتاد، كساني پيدا شدند كه خواستند جنبشي "انكار كننده" به راه بيندازند، جنبشي كه منكر اين ميشد كه چيزي به نام اردوگاههاي مرگ و رويدادي به نام شوآه اصلاً وجود داشته است*؛ با به راه افتادن اين جنبش انكاركننده بود كه ميل به زبان گشودن و حرف زدن، و شهادت دادن تا زماني كه هنوز فرصتي براي اين كار باقي بود، در نزد بازماندگانِ اردوگاههاي مرگ بيدار شد. و از همينجا هم معلوم گرديد كه چرا آنان تا آن لحظه لب فرو بسته بودند و سخن نميگفتند.» ....
براي خواندن اصل بحث نسبتاً مفصّل كتاب، رجوع كنيد به:
تاريخ فلسفه در قرن بيستم، كريستيان دولاكامپاني، ترجمهي باقر پرهام، انتشارات آگاه، چ اول:1380، فصل "انديشيدن به آشويتس"، به خصوص از صفحهي 310 به بعد.
-------------------------------------------------------
*در مورد اين جنبش انكاركننده، به تاريخ انديشهي ضد يهود (1945-1993) كه زير نظر لئون پولياكف (L. Poliakov)، توسط انتشارات Seuil، در 1994 در پاريس منتشر شده، به ويژه به صفحات 145-149 بنگريد.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی