سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

انديشيدن را از ياد نبريم؛ يادداشتي بر دريداپژوهي 2

چند سالي است كه به اين ماجراي پايان‌ناپذير انديشه‌ي ناانديشيده‌ي ايراني‌ها دقّت مي‌كنم. چند سالي است كه اين مسأله را با گوشت و استخوان خودم احساس مي‌كنم. در مدرسه، در دانشگاه، و در هر جاي ديگري كه بوده و هستم.
من و دوستانم كتاب مي‌خوانيم، فيلم مي‌بينيم، موسيقي مي‌شنويم، به نمايشگاه‌ها و موزه‌هاي مختلف مي‌رويم، بحث‌هاي روشنفكري و غير‌روشنفكري مي‌كنيم، از عالم و آدم ايراد مي‌گيريم و به همه انتقاد داريم. از خيلي چيزها حال‌مان به‌هم‌مي‌خورد و با بسياري از چيزها هم حال مي‌كنيم. امّا....
امان از زماني كه بخواهيم بحثي موردي و جزئي درباره‌ي يك اثر ادبي يا هنري داشته‌باشيم. همه‌مان به نوعي زيرش مي‌زائيم و صد‌البتّه به روي مبارك‌مان هم نمي‌آوريم. البتّه من هيچ توقّعي ندارم كه الزاماً خودم و دوستانم در تمام زمينه‌ي ادبي-هنري-فرهنگي، كارشناس و صاحبِ صلاحيّتِ نظردهي باشيم. امّا اين مسأله زماني بسيار به چشم مي‌آيد كه ما در همان زمينه‌ي ويژه‌اي هم كه به نوعي گمان مي‌كنيم يا حتّا ادّعا داريم چيزي مي‌دانيم و ازش سر‌در‌مي‌آوريم، درست همانجاها زه مي‌زنيم و كم مي‌آوريم. اينجاهاست كه مي‌بينيم جز يك‌سري كلّيّات، يك‌سري محفوظات از فلان كتاب و فلان آدم و فلان مقاله، چيزي در چنته نداريم و دست و دل‌مان سخت تهي و ناتوان است. كافي‌ست تنها به جلساتي كه تا به امروز درشان شركت جُسته‌ايم كه در آنها فيلم ديده‌شده يا داستان خوانده‌شده يا ... توجّه شود تا نيازي به توضيح بيشتر نباشد. اغلب نقدها و گفته‌هايي كه درباره‌ي آن آثار ارائه مي‌شود سطحي و آبكي و در‌حدّ اين كه چيزي گفته باشيم است و نه بيشتر. البتّه ما بيشتر اوقات مي‌دانيم از چه چيز خوش‌مان مي‌آيد و از چه چيز نه، امّا چراييِ اين خوش‌آيند يا بد‌آيندمان را نمي دانيم ( بگذريم از مواردي كه واقعاً نمي‌دانيم از چه خوش‌مان مي‌آيد و از چه نه؛ و منتظريم ببينيم تا دوستان و اطرافيان‌مان چه مي‌انديشند تا ما هم همان‌طور بيانديشيم!).
همان‌گونه كه در يادداشت پيشين اشاره كردم، ما كمتر مي‌انديشيم و بيشتر، حرف مي‌زنيم، سخنراني مي‌كنيم، ترجمه مي‌كنيم، كتاب مي‌نويسيم، و ... امّا خيلي از اينها از‌اين‌روي است كه، تنها، كاري كرده باشيم: يا به سوداي اين‌كه نامي ميان نام‌ها و سري لابه‌لاي سرها در‌بياوريم؛ يا براي اينكه نان‌مان را از اين راه در بياوريم. يا ... .
به گمانم ما بيش از هر چيز از اين مي‌گريزيم كه با هيچ اثر يا انديشه‌اي مستقيم و رو‌در‌رو مواجه نشويم. نمي‌خواهيم خودمان را در متن و بطن متن‌ها و آثار و انديشه‌ها گرفتار كنيم. مي‌ترسيم به دل متن بزنيم مبادا كه كرانه را نيابم و در عمق بي‌پاياب‌اش غرق شويم. حال آنكه همه چيز به نوعي همين است. درست همين است كه نبايد ازش بترسيم و بايد با شتاب و با جان و دل به سويش برويم. اگر بياموزيم كه با متن‌ها و انديشه‌ها و آثار و ... بي‌واسطه رو‌به‌رو شويم، البتّه كه چه بسا چون خر در خلاب بمانيم ولي اي بسا با پشتكار و همّت وانديشه‌ورزي خودمان از آن پهنه‌ي بي‌كران به سلامت بيرون بجهيم و در عوض سرمان را بالا بگيريم كه اين بار تنها كاري نكرده‌ايم كه كرده باشيم، بل كاري كرده‌ايم كه مي‌بايست، كاري كرده‌ايم كه جايش خالي بوده؛ كاري كرده‌ايم و اثري و انديشه‌اي خلق كرده‌ايم كه پيش از آن نبوده و ديگر ما آفريننده‌ي آن به حساب مي‌آييم.
ترس از رو‌به‌رو شدن رو‌يا‌رو و بي‌حجاب با متن‌ها و انديشه‌هاست كه موجب گرديده ما حرف تازه‌اي براي گفتن نداشته باشيم و به اين بسنده كنيم كه كارهاي ديگران را ترجمه كنيم يا حتّا اينگونه كارها را به نام خودمان ارائه كنيم. هرچه هم مي‌خواهد بشود، بشود. نمونه‌ي ابلهانه و مفتضح‌اش كارهايي است كه فرزان سجودي و محمد ضيمران ( كه از قضا هر دويشان درباره‌ي دريدا نوشته‌ها و ترجمه‌هايي دارند) در عرصه‌ي نشانه‌شناسي از خود تراويده‌اند.
به‌هر‌رو اين ترس رويارويي با آثار بدجور كار دست‌مان داده. وجود اين ترس را هم مي‌توانيم به وضوح تمام در همه‌ي عرصه‌ها شاهد باشيم. اين همه اثر ادبي و هنري در زبان فارسي هست، تا به حال چه كسي برداشته به جاي حرف زدن كلّي و كيلويي، اين آثار را پيش روي‌اش بگذارد و واژه‌به‌واژه و سطر‌به‌سطر بخواند و بررسي كند و بشكافد و نقد كند و ... . هيچ كس. به جرأت مي‌گويم من كه روز و شب‌ام با كتاب سپري مي‌شود هنوز در حسرت چنين اثري در سوز و گدازم و البتّه همواره چشم‌به‌راه. آنچه هم كه هست بيشتر شرح و تفسير است و حلّ دشواري‌ها و ... . كه به هررو بهترين‌هايشان هم چيزي از آن نوع كه مدّ‌نظر ماست ندارند؛ و اين‌كه در خوانش ذرّه‌ذرّه‌ي آن متن‌ها بتوانند به يك تئوري، يك نگاه جديد، يك دريافت بكر، يك نقد شالوده‌شكنانه، و ... دست بيابند، امروزه به خيال محالي تبديل شده است.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی