روشنفکران و انتخابات
این چند روز که رقابت میانِ رفسنجانی و احمدی نژاد برقرار بود، شاهد بودیم که بسیاری از روشنفکران و اصحابِ اندیشه و آزادیخواهان و اصلاح طلبان به یکباره از ترسِ رویِ کار آمدنِ احمدی نژاد و سیطره یافتنِ گفتمانِ او و حواریونش، به هاشمی روی آوردند و حمایتِ همه جانبه ای از او به جا آوردند. و این افراد همان هایی هستند که تا دیروز عَلَمِ دشمنی با رفسنجانی و رفسنجانی ها را برافراشته بودند. البته این از جنبه ای خاص ایرادی ندارد: به هر صورت اوضاعِ بحرانیِ حاضر گویا چنین استلزامی را در پی داشته است. امّا نکته ی مغفول مانده ی مهمّی این جا هست که به نوعی از نظرِ من، روشنفکران و اندیشمندانِ ایرانی را با پرسشی جدّی روبرو می کند و چه بسا اتهامِ کم اندیشی و جو زدگی و آینده نابینی و بازیچه ی دستِ قدرتها و قدرتمداران شدن را متوجه ایشان می گردانَد. و آن مسأله این است:
چرا بدونِ اینکه با هاشمی، همان هاشمی یی که تا دیروز دشمن اش بودند و او را و دولتِ قبلیِ او را مسئولِ قتلِ همفکرانِ خود به حساب می آوردند، اتمامِ حجّتِ خاصی بکنند و او را با این پرسشِ بزرگ روبرو گردانند که: آقایِ هاشمی که همیشه از تنگناها و فرصتهایِ سوخته به نفعِ خود بهره می گیری و به نوعی با دو دوزه بازی همه چیز را به کامِ خویش به پایان می رسانی، آیا این بار هم ما پله هایِ ترقیِ جناب عالی هستیم و همین که بالا رفتید همه چیز تمام می شود. آقایِ رفسنجانی، شما که مدّعی هستید تغییر کرده اید و در پیِ اصلاحات و آزادی هایِ اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی هستید، چرا در عمل و حتّا در سخن این را به درستی و با صراحت نشان نمی دهید. چرا یک بار هم از کلّی گویی دست نمی کشید و با صراحت و شهامت سخن نمی گویید و خود و اطرافیانِ افراطی و تندروتان را به نقد نمی کشید و تصریح نمی کنید که اشتباهاتِ بسیاری انجام شده که این بار با جدّیّت از آنها جلوگیری خواهید کرد و جلویِ هر کسی هم که بخواهد آزادیهایِ مسلّمِ هر انسانی در اجتماع را بگیرد، می گیرید. چرا باز هم پرسش ها را با پرسش جواب می دهید و مردم را به چیزی نمی گیرید، علیرغمِ اینکه می خواهید مُدام این را الغا کنید که این طور نیست و این هاشمی با آن هاشمیِ قبلی زمین تا آسمان تفاوت دارد.
به هر جهت این پرسش و پرسشهایی از این قبیل متوجّه روشنفکرانِ ما است و از آن گزیری نیست. روشنفکران و اندیشمندانِ ما وقتی همین طور فلّه ای و دسته جمعی می آیند و از هاشمی حمایت می کنند، فردا هم نمی توانند مطالبه خاص و ویژه ای داشته باشند. نمی توانند رویِ نقطه ی خاصی انگشت بگذارند و آن را به عنوانِ خواستِ خود و همفکرانِ خود و جامعه ای که در آن زیست می کنند، به حساب بیاورند. چرا که جنگِ اول را نکرده اند تا به صلح/جنگِ فردا ناچار نشوند. اگر حرفی هست باید صریح و دقیق و بسیار با جدّیّت گفته شود تا بتوان فردا به آن استناد کرد. و الّا هم ما و هم هر انسانی که مدّتی این حُکّام را آزموده باشد و در صحنه دیده باشد به راحتی می داند که اینها چطور بدونِ کم ترین خم آوردن به ابرویی، هر چه بوده را انکار می کنند و به رویِ مبارک هم نمی آورند تا فرصتِ دوباره ای پیش بیاید و باز نیازمند شوند؛ که در آن موقعیّت ها هم به جلوه ای دیگر ظاهر می شوند و مردم را با خود همراه می کنند و مشروعیّتِ موردِ نیازشان را، به اجبار یا اکراه می گیرند.
و این البته اوّلین خطا یا ایرادِ روشنفکران و اندیشمندان و نظریه پردازانِ ایرانی نیست. اشتباهِ پیشین و مهم تر، به دوره ی قبل از انتخابات بر میگردد. همه شاهد بودیم که چگونه در فقرِ تئوریهایِ پویا و زنده و روزآمد دست و پا زدیم و هیچ یک از این خیلِ روشنفکران و اندیشمندان و نویسندگان نتوانستند تحلیلِ درستی از انتخابات و جوّ حاکم ارائه دهند و آنهایی هم که کارَک هایی کردند، دیدیم که چطور نتایج اش پوچ و اشتباه و عوضی از آب در آمد؛ یعنی نتایجِ انتخابات:
اوّلاً جایِ خالیِ اندیشمندانِ توانا و مستقل و جو نازَده را نشان داد: اندیشمندان یا روشنفکرانی که در جریان هایِ مختلف و در موقعیّت هایِ خواسته یا ناخواسته یِ پیش آمده، بتوانند با تحلیل هایِ محکم و سنجیده ی خود به دیگران خط دهی کرده یا اُفق هایِ موجود را خوب روشن کنند تا مردم بتوانند با خواندن و یا شنیدنِ این گفته ها/نظریه ها برداشتِ واقعی تری از اوضاع داشته باشند و گرفتارِ تبلیغاتِ جهت دارِ رسانه هایِ وابسته به نهادِ قدرت نشوند.
دوم اینکه نشان داد همین روشنفکرانی هم که به میدان آمدند چقدر از اجتماع دور بودند و چه اندازه تئوریهای شان از واقعیّت هایِ موجودِ جامعه فاصله داشت و تا چه اندازه حتّا همین روشنفکران هم، دانسته یا نادانسته، تحتِ سلطه ی قدرت و قدرتمداران هستند و به کوچکترین حرکتِ انگشتِ آنها، این ها هم به جنبش می اُفتند فارغ از این که چیزِ درستی از اوضاع بدانند یا بتوانند دریابند. این انتخابات نشان داد که روشنفکران و اصحابِ اندیشه آنقدر هم که در خیالِ آسوده ی خود می پندارند، روشنفکر نیستند یا اگر هستند متناسب نیستند با اوضاعِ موجودِ جامعه که در هر صورت تفاوتی هم با هم ندارد. یعنی روشنفکران و اندیشمندان به سانِ آنهایی پدیدار شدند که همواره بیرونِ گود می نشینند و می گویند لنگش کن. بیرون نشسته اند و می گویند اگر ما باشیم اِل می کنیم و بِل می کنیم. اما همین که میدانِ آزمایشی پیش آمد، همانی نبودند که می پنداشتند. یعنی این روشنفکران و نظریه پردازان و نویسندگان و اربابِ قلم، در کنارِ اینکه مُدام نظریاتِ روشنفکران و صاحب نظرانِ غربی را تبیین می کنند باید بتوانند خودشان هم مُدل ها و نمونه هایِ مستقلی ارائه کنند که الزاماً تکمیل کننده یا پیروِ نظریاتِ بزرگانِ غربی نباشد بلکه بیش و پیش از هر چیز متناسب باشند با بستری که از آن برخاسته اند؛ حال اگر با نظریّاتِ غربی ها و... هم، هم سنخی داشت، دارد؛ نداشت هم اهمیتی ندارد.
به قولِ دوستی، این بار روشنفکران شیوه ی آخوندی پیش گرفته اند. به جایِ تحلیلِ دقیق و درستِ اوضاع، به نصیحت گری و دعوت برایِ انتخابات روی آورده اند. یعنی خودشان را از فکر کردن خلاص کرده اند و راحت ترین گزینه ی ممکن را برگزیده اند: همرنگی با حکومت و گفتمانِ آخوندیسم. و این پَسرفت سخت عذاب آور است و شرم آور: عُمری ادعایِ روشنفکری و آنگاه رسیدن به نتایجِ آخوندی و مُلایی. فقط مانده است که با واژگان خودِ همین گفتمانِ آخوندیسم شرکت در انتخابات را واجبِ شرعی به حساب بیاورند!
چرا بدونِ اینکه با هاشمی، همان هاشمی یی که تا دیروز دشمن اش بودند و او را و دولتِ قبلیِ او را مسئولِ قتلِ همفکرانِ خود به حساب می آوردند، اتمامِ حجّتِ خاصی بکنند و او را با این پرسشِ بزرگ روبرو گردانند که: آقایِ هاشمی که همیشه از تنگناها و فرصتهایِ سوخته به نفعِ خود بهره می گیری و به نوعی با دو دوزه بازی همه چیز را به کامِ خویش به پایان می رسانی، آیا این بار هم ما پله هایِ ترقیِ جناب عالی هستیم و همین که بالا رفتید همه چیز تمام می شود. آقایِ رفسنجانی، شما که مدّعی هستید تغییر کرده اید و در پیِ اصلاحات و آزادی هایِ اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی هستید، چرا در عمل و حتّا در سخن این را به درستی و با صراحت نشان نمی دهید. چرا یک بار هم از کلّی گویی دست نمی کشید و با صراحت و شهامت سخن نمی گویید و خود و اطرافیانِ افراطی و تندروتان را به نقد نمی کشید و تصریح نمی کنید که اشتباهاتِ بسیاری انجام شده که این بار با جدّیّت از آنها جلوگیری خواهید کرد و جلویِ هر کسی هم که بخواهد آزادیهایِ مسلّمِ هر انسانی در اجتماع را بگیرد، می گیرید. چرا باز هم پرسش ها را با پرسش جواب می دهید و مردم را به چیزی نمی گیرید، علیرغمِ اینکه می خواهید مُدام این را الغا کنید که این طور نیست و این هاشمی با آن هاشمیِ قبلی زمین تا آسمان تفاوت دارد.
به هر جهت این پرسش و پرسشهایی از این قبیل متوجّه روشنفکرانِ ما است و از آن گزیری نیست. روشنفکران و اندیشمندانِ ما وقتی همین طور فلّه ای و دسته جمعی می آیند و از هاشمی حمایت می کنند، فردا هم نمی توانند مطالبه خاص و ویژه ای داشته باشند. نمی توانند رویِ نقطه ی خاصی انگشت بگذارند و آن را به عنوانِ خواستِ خود و همفکرانِ خود و جامعه ای که در آن زیست می کنند، به حساب بیاورند. چرا که جنگِ اول را نکرده اند تا به صلح/جنگِ فردا ناچار نشوند. اگر حرفی هست باید صریح و دقیق و بسیار با جدّیّت گفته شود تا بتوان فردا به آن استناد کرد. و الّا هم ما و هم هر انسانی که مدّتی این حُکّام را آزموده باشد و در صحنه دیده باشد به راحتی می داند که اینها چطور بدونِ کم ترین خم آوردن به ابرویی، هر چه بوده را انکار می کنند و به رویِ مبارک هم نمی آورند تا فرصتِ دوباره ای پیش بیاید و باز نیازمند شوند؛ که در آن موقعیّت ها هم به جلوه ای دیگر ظاهر می شوند و مردم را با خود همراه می کنند و مشروعیّتِ موردِ نیازشان را، به اجبار یا اکراه می گیرند.
و این البته اوّلین خطا یا ایرادِ روشنفکران و اندیشمندان و نظریه پردازانِ ایرانی نیست. اشتباهِ پیشین و مهم تر، به دوره ی قبل از انتخابات بر میگردد. همه شاهد بودیم که چگونه در فقرِ تئوریهایِ پویا و زنده و روزآمد دست و پا زدیم و هیچ یک از این خیلِ روشنفکران و اندیشمندان و نویسندگان نتوانستند تحلیلِ درستی از انتخابات و جوّ حاکم ارائه دهند و آنهایی هم که کارَک هایی کردند، دیدیم که چطور نتایج اش پوچ و اشتباه و عوضی از آب در آمد؛ یعنی نتایجِ انتخابات:
اوّلاً جایِ خالیِ اندیشمندانِ توانا و مستقل و جو نازَده را نشان داد: اندیشمندان یا روشنفکرانی که در جریان هایِ مختلف و در موقعیّت هایِ خواسته یا ناخواسته یِ پیش آمده، بتوانند با تحلیل هایِ محکم و سنجیده ی خود به دیگران خط دهی کرده یا اُفق هایِ موجود را خوب روشن کنند تا مردم بتوانند با خواندن و یا شنیدنِ این گفته ها/نظریه ها برداشتِ واقعی تری از اوضاع داشته باشند و گرفتارِ تبلیغاتِ جهت دارِ رسانه هایِ وابسته به نهادِ قدرت نشوند.
دوم اینکه نشان داد همین روشنفکرانی هم که به میدان آمدند چقدر از اجتماع دور بودند و چه اندازه تئوریهای شان از واقعیّت هایِ موجودِ جامعه فاصله داشت و تا چه اندازه حتّا همین روشنفکران هم، دانسته یا نادانسته، تحتِ سلطه ی قدرت و قدرتمداران هستند و به کوچکترین حرکتِ انگشتِ آنها، این ها هم به جنبش می اُفتند فارغ از این که چیزِ درستی از اوضاع بدانند یا بتوانند دریابند. این انتخابات نشان داد که روشنفکران و اصحابِ اندیشه آنقدر هم که در خیالِ آسوده ی خود می پندارند، روشنفکر نیستند یا اگر هستند متناسب نیستند با اوضاعِ موجودِ جامعه که در هر صورت تفاوتی هم با هم ندارد. یعنی روشنفکران و اندیشمندان به سانِ آنهایی پدیدار شدند که همواره بیرونِ گود می نشینند و می گویند لنگش کن. بیرون نشسته اند و می گویند اگر ما باشیم اِل می کنیم و بِل می کنیم. اما همین که میدانِ آزمایشی پیش آمد، همانی نبودند که می پنداشتند. یعنی این روشنفکران و نظریه پردازان و نویسندگان و اربابِ قلم، در کنارِ اینکه مُدام نظریاتِ روشنفکران و صاحب نظرانِ غربی را تبیین می کنند باید بتوانند خودشان هم مُدل ها و نمونه هایِ مستقلی ارائه کنند که الزاماً تکمیل کننده یا پیروِ نظریاتِ بزرگانِ غربی نباشد بلکه بیش و پیش از هر چیز متناسب باشند با بستری که از آن برخاسته اند؛ حال اگر با نظریّاتِ غربی ها و... هم، هم سنخی داشت، دارد؛ نداشت هم اهمیتی ندارد.
به قولِ دوستی، این بار روشنفکران شیوه ی آخوندی پیش گرفته اند. به جایِ تحلیلِ دقیق و درستِ اوضاع، به نصیحت گری و دعوت برایِ انتخابات روی آورده اند. یعنی خودشان را از فکر کردن خلاص کرده اند و راحت ترین گزینه ی ممکن را برگزیده اند: همرنگی با حکومت و گفتمانِ آخوندیسم. و این پَسرفت سخت عذاب آور است و شرم آور: عُمری ادعایِ روشنفکری و آنگاه رسیدن به نتایجِ آخوندی و مُلایی. فقط مانده است که با واژگان خودِ همین گفتمانِ آخوندیسم شرکت در انتخابات را واجبِ شرعی به حساب بیاورند!
2 نظر:
مطلبت خیلی به دلم، و ذهنم، نشست. شخصا درک روشنی از هر متنی که با عبارت "ما روشنفکران " شروع یا تمام شود، ندارم. گرچه پنجاه درصد پروسه یروشنفکری به کالای مورد مبادله - در این مورد، به کتاب و نوشته - مربوط میشود، ولی تکلیف آن پنجاه درصد دیگر، یعنی ساز و کار و روش تولید و مصرف این کالا و استلزامات همراه تولید چیست؟
راستی جواب ایمیلی را که فرستادم گرفتی؟
خوش باشی
خوشحالم بالاخره جایی توانستم آنچه در دلم بود را بخوانم. البتّه کار از کار گذشته و محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران شده. الحق باید از کسانی مثل احدمی نژاد که فقیر بودهاند و به یکباره به قدرت میرسند ترسید. باید از کسی مثل مصباح یزدی که بی خودی فکر میکند از وجود آقا امام زمان آگاه است و با ایشان رابطه دارد ترسید. اوست همان که کلّی مرید برای خودش جمع کرده طوری که از راه همین مردیان خیلیها را به کشتن داد و چه ترورهایی که کرد این مصباح. باید از احمدی نژاد ترسید
راستی آقا! چرا نمرهی ادبیاتم اینقدر کم شد؟؟ من که امتحان رو تا اونجائی که یادمه خوب دادم
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی