سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۴

تیر خلاص و انتخاباتِ ایرانی

انتخاباتِ ایرانی هم مثلِ همه چیزِ دیگرِ ایرانی، از جمله مثلِ اخلاق و رفتارِ دورویانه اش، دو رویه دارد. یکی آن است که می بینی و دیگری آنی است که نمی بینی و حتا حدس هم نمی توانی بزنی. به هر رو آنگونه انتخاباتی به اینگونه نتایجی هم می رسد. به نتیجه ای که یک سویه اش گزینه ای است که دلِ اهل و نااهل را از لحظه ی شنیدنِ خبر، لرزانده و صدایِ پاشنه ی پایِ خوف آورش، آرام و قرار از وجودِ اصلاح طلبان ربوده و کاری کرده که بسیاری به سویه ی دیگر این تقابلِ دوشقی روی آورده اند، که آشکارا از این کارِ خود ناراضی اند و حتا گاه اکراهِ بسیاری دارند از اندیشیدن به آن، اما مگر چه کار می توانند بکنند. ماری (به زعمِ این گروهِ اصلاحگر و روشن اندیش و آزادی خواه و نه بنا به باورِ خود او و حواریون اش) از آستینِ خواست و اراده ی عده ای از مردم بیرون جَسته که پیش از این ها و در این 27 سال نظایرش کم نبوده و همواره صدایِ فیش فیش شان مو بر تنِ بسیاری سیخ کرده و نفس ها را در سینه بند آورده. او موجودی است که به گفته ی نمی دانم چقدر موثّقِ بعضی(مثلاً نوری زاده) در اوین و جاهایِ دیگر، تیرِ خلاص می زده. مغزها را نشان می گرفته و : خلاص!!!
معلوم نیست که آیا این بار وظیفه ی این موجود این است که تیرِ خلاص را به مغز و دل و جانِ ایران و ایرانیِ آزاداندیش و آزادی طلب و اهلِ اندیشه و رو به تعالیِ و بزرگواریِ خرد و روح بزند و کار را یکسره کند یا خیر. که البته گویا نیاز به تردید نیست.
به هر رو وقتی اقشارِ بسیاری از روشنفکران و آزادی خواهان و دیگر اندیشان وغیره و غیره که تا دیروز، پیکانِ اتهاماتشان رو به این رقیبِ دیگر (هاشمی) داشت و همه ی تلاش شان این بود که به گزینه ی اصلاح طلبان (معین) رأی دهند تا او به صدر نیاید و قدر نبیند، این بار به همو راضی شده اند: همو که تا دیروز قتل هایِ زنجیره ای را به دولتِ او منتسب می کردند؛ همو که تا دیروز از حضورِ شوم اش در هر جا و ناجایی که هست نالان بودند؛ و همو که سعی کردند تا از دور خارج اش کنند و این بار برایِ آخرین بار با او تسویه ی حساب کنند؛ بله همو شده است منجی برایِ دشمنان و بدخواهانِ ناگزیرش. باشد که نجاتی در کار باشد و نجات دهنده در گور نخفته باشد. و باشد که تیرِ خلاص، خلاصی نیابد و ایران به روزِ عزیزانِ اینک خفته در تابوتِ ستبرِ تنگ و تار و وحشتزای نُه توی مرگ اندود دُچار نگردد. و یا به روزِ مغزِ اینک علیل شده ی اصلاح طلبان (سعید حجاریان) نیفتد که دیگر نه صدایش دُرست شنیده می شود و نه قدرتِ راه رفتنی برایش باقی مانده و نه... .

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی