سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۴

تاریخ جهانگشا و قصه هایش

تاریخِ جهانگشایِ جوینی را چند سال پیش خواندم. علیرغمِ همه ی آنچه از دشواری و سنگلاخی اش شنیده بودم، دیدم که خیلی هم آنطور که می گویند نیست. در بسیاری جاها هم ساده، و در بعضی موارد هم فوق العاده جالب است. پنج-شش مورد از نکته هایِ جالبِ آن را می نویسم:

1. جالب ترین داستان، ماجرایی است که شبیه اش را در مکبثِ شکسپیر می خوانیم. حرکت کردنِ جنگل و روی آوردن اش به قلعه:
« زَرقاء یمامه کوشکی ساخته بود و حدّتِ نظرِ او به غایتی که اگر خصمی قصدِ او پیوستی، از چند منزل لشکر ایشان را بدیدی و دفع و منعِ ایشان را مستعد شدی و خصمان را از او جز حسرت به دست نبودی و هیچ حیلت نماند که نکردند. فرمود{:سردسته ی دشمنانِ زرقاء} تا درختها با شاخها ببریدند و هر سواری درختی در پیش گرفتند و زَرقاء می گوید عجب چیزی می بینم؛ شبه بیشه ای در حرکت روی به ما دارند. قوم او گفتند حدّتِ نظر مگر خللی پذیرفته و الّا درخت چگونه رود. از مراقبت و احتیاط غفلت کردند تا روزِ سیّم را لشکرِ خصمان برسیدند و غلبه کردند، زرقاء را دستگیر کردند و بکشتند.»(تاریخِ جهانگشایِ جوینی، انتشاراتِ نقش قلم. ج1، ص78).
و در مکبث هم در پایانِ مجلسِ پنجم، پیک پیشِ مکبث می آید:
« پیک: روی تپه دیده بانی می کردم و چشم ام به برنام بود که ناگاه به نظر اَم آمد جنگل به راه افتاده است.
مکبث: پستِ دروغگو!»(و ادامه ی ماجرا. نگاه کنید به: مکبث. ترجمه ی داریوش آشوری. انتشارات آگاه. ص113).
2. انجامِ کارهایِ عجیب و غیرِ عادی و بلکه ناممکن. در یکی از نبردها فردی به نامِ قنقلی تدبیری به کار می گیرد. او با سائیدنِ دو سنگ به یکدیگر باران و طوفان و سرما راه می اندازد: « از جانبِ پشتِ مغول باران باریدن گرفت و تا روز آخرین با برف گشت و بادِ سرد اضافتِ آن شد. لشکرِ ختای از شدّتِ سرمایِ تابستان که در زمستان مشاهده نکرده بودند خیره و مدهوش گشتند.»(ج1، ص102).
3. مردی خروج می کند با ادعاهای عجیب و گزاف: صحبت با اجنّه، خبر دادن از غیب، و... . آنقدر کارش بالا می گیرد و با هجوم نیازمندان و برکت طلبان رو به رو می شود که دیگر از در نمی تواند بیرون بیاید. به همین دلیل « بر بام رفت و آب از دهن بر ایشان می بارید. به هر کس که رشاشه ای از آن می رسید، خوشدل و خندان باز می گشت.»(ص87)
4. احادیثِ عجیب و غریب:
یک. «العلم شجره اصلها بمکه و ثمرها بخراسان»(ص4).
دو. درباره ی دین اسلام:« ان الله لیوید هذا الدین بقوم {منظور قومِ مغول} لا خلاق لهم»(ص11).
سه. یک حدیث طولانی درباره ی بخارا و سمرقند و آن حوالی و گذشته و آینده و وضعیت آب و هوایی اش و ... . در انتهایِ حدیث آمده: « یقال لها قطوان یبعث منها سبعون الف شهید یشفع کل شهید فی سبعین من اهل بیته و عشیرته»(ص74).
5. « ... اما لشکری که پیشتر از ایشان عبور کرده بودند آتشِ دمار در آن خاکساران زدند و فرمان شد تا اکثر لشکر عملِ اصحابِ لوط با ایشان به جای آوردند.»(ص153).
6. « و از قنقلیان مردینه بالایِ تازیانه زنده نگذاشتند.»(ص83).
و... و... و .... .

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی