سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۴

خرابی هایِ دوراسی3 : شیداییِ لُل. و. اشتاین


شیدایی لُل. و. اشتاین نیز کتاب خرابی است و جنون. دوراس در این نوشته گویی به سان یک روان پزشک یا یک روان شناس به توصیف حالات یک زن شیدا شده، زنی تخریب شده و سودایی، می پردازد . لکان (Lacan) پس از خواندن شیدایی لُل . و . اشتاین درباره ی دوراس می گوید:"داناست این زن"(ویرکُندُله،ص98)؛ و خودِ دوراس هم درباه ی همین اثر در جایی می گوید : « اگر کسی جز خودم کتاب شیدایی لُل . و اشتاین را می نوشت بعید می دانم که به این آسانی ها می پذیرفتم ...احتمالاً نوشتن را دیگر کنار می گذاشتم،...»(دوراس،1381،ص112). این اثر از بارزترین و شگفت ترین نمونه های همان خرابی است که مدّ نظر ماست . خرابی همه چیز : یادها، خاطره ها، آرزوها، اهداف، عشق ها و عشق ها و عشق ها! موضوعِ این اثر، شیوه ی روایتش، نگاه و زبانِ خاصِ حاکم بر آن، چنان آن را مورد توجه قرار داد که بسیاری از خوانندگانِ کتاب، از جمله بعضی از روان شناسان و روان کاوانِ دنیا را مبهوت کرد.(ویرکُندُله،ص97) به هر رو، در این اثر، خرابی چند سویه است: موضوع(اگر بتوان در آثارِ دوراس اساساً چیزی به عنوان موضوع یافت) سراپا درگیر و در آمیخته است با خرابی: زن و مردی جوان عاشقِ یکدیگرند؛ به ناگاه شبی مرد، زن را رها می کند و به زنی دیگر دل و جان می سپارد و با او می رود؛ زن فرو می ریزد، ویران می شود و سر به سودایی می گذارد؛ مردی با او آشنا می شود؛ خواهان او می شود؛ خواهان لُلا والِری اِشتاین؛ خواهان او می شود با همه ی جنون و شیدایی اش... . او را همان گونه که هست می خواهد؛ لُلا به ظاهر آرام می شود؛ محلِ زندگی شان را تغییر می دهند؛ ده سالی می گذرد؛ دوباره به شهر پیشین خود باز می گردند؛ طیِ حوادثی خاطرات فراموش شده و پنهان، سر بر می آرند؛ لُلا با پی بردن به بعضی مسائل و با درگیر کردن خود به نوعی بازی دیوانه وار، آرام آرام، به راستی شیدا و مجنون می شود. زندگی اش روالِ طبیعیِ خود را از دست می دهد؛ و... .
ساختارِ روایی داستان نسبتاً پیچیده است؛ زبانِ اثر هم کژتاب و پر از بازی های کلامی-بیانی است که دوراس شیفته ی آن است. داستان را از پیچیده ترین نوشته های دوراس به حساب می آورند.(ویرکُندُله،ص97) اما جالب این جاست که دوراس خود به این پیچیده نویسی اش اشراف و اذعان دارد، اما آن را از زاویه ای دیگر می نگرد:
«کتاب هایم دشوارند، و در عین حال سهل، سهل ممتنع، گر چه خیلی ها ممکن است از کتاب های من سر درنیاورند. بله نمی شود هم سر در آورد ... به هر حال مطلب از این قرار است: بین خواننده و نوشته های من نوعی ربط خصوصی باید وجود داشته باشد تا سر در بیاورد؛ آن وقت با هم می نالیم و با هم می گرییم.»(دوراس،1381،ص113)
شاید این گفته به نظر خیلی خود خواهانه و حق به جانب باشد. ولی به راستی حقیقت چیزی هم جر این نیست .
لُل، اما، برایِ دوراس چیزِ دیگری است. لُل موجودِ یگانه ای است برایِ او. او لُل را به شدت دوست دارد. از نظرِ دوراس لُل موجودی نیست مثلِ موجودات دیگر یا انسانی در میان خیلِ بی نهایت انسان ها. لُل زندگی و مرگش با دیگران متفاوت است. لُل آمده است به دنیا تا عاشق بشود و دیگران آمده اند تا بمیرند.(دوراس،1378،ص43) لُل به سانِ کسی جلوه می کند که کسِ نیست:« نه خداست لُل و نه کسی.»(همان،ص41)
در این داستان، دوراس شیوه یِ روایتِ خاصی را برگزیده است. نوعی در هم آمیختگی روایتی: نامشخصیِ راوی. راوی، هم مردی است که نامش مشخص نیست و هم مردی است به نام ژاک هُلد. و در حقیقت این هر دو یکی هستند. در عینِ حال راوی گویی هم خود، یکی از اشخاصِ داستان است، که به واقع همین طور هم هست و همانی است که لُل را شیفته یِ خود می کند؛ و هم گویی دانایِ کلّی است که لُل و خودش و دیگر شخصیت ها در چنبره یِ داناییِ او گرفتارند و او تنها سازنده شان است . راوی اساساً شخصیت عجیبی دارد. در خانه یِ دوست قدیمی لُل زندگی می کند(یا به آن جا رفت و آمد دارد)؛ با شوهر این زن همکار است؛ اما زن را فریفته یِ خود کرده است و اغلب با همند. از آن سو، لُل را نیز به خود مبتلا می کند در حالی که لُل نیز مثل دوستش، تایتانا، شوهر دارد. این دو زن هر دو شیفته یِ راوی، ژاک هلد، می شوند و شوهرهایشان را از یاد می برند. راوی گویی گاه با نویسنده_دوراس_نیز در می آمیزد و تمیز دادن میان شان دشوار می شود.
ماجرایِ کتاب درباره ی لُل است و شیدایی و ویرانی اش. اما راوی نمی خواهد چیزِ زیادی بگوید؛ کم ترین چیزها را کافی می داند. معتقد است:« چیزی ندانستن از لُل، خودش کلّی شناخت است از او.»(دوراس،1378،ص71) لُل، راوی را نیز همراهِ خود به شیدایی کِشانده، افسارش را گرفته و به هر سو می کشاندش: «کلمه معنا را در می نوردد، می کاود، می نشیند. کلمه را بر من نشانده است لُل.»(همان،ص120) به هر رو، داستانِ شیدایی و نابودی لُل در سایرِ عناصر، ویژه است و منحصر به فرد و به همین رو نمی توان به توصیفش پرداخت. لُل.و.اشتاین همان است که دوراس نوشته نه چیز دیگر:
«دریا سرانجام بالا می آید و باتلاق های آبی رنگ را یک به یک به ترتیب و به کُندی یکسان غرقه می کند، باتلاق ها تک افتادگی شان را از دست می دهند و می آمیزند با دریا، کار این باتلاق تمام است و باتلاق های دیگر منتظرند تا نوبتشان برسد. نابودی باتلاق ها اندوهی دل آزار به جان لُل می ریزد. انتظار می کشد لُل، نابودی را پیش بینی می کند، می بیندش، می شناسدش.»(همان،ص171)

......................................................................................................
پی نوشت:
1. دوراس، مارگریت(1378) شیدایی لل. و. اشتاین؛ ترجمه ی قاسم روبین؛ تهران: نیلوفر.
2. دوراس، مارگریت(1381) حیات مجسم؛ ترجمه ی قاسم روبین؛ تهران: نیلوفر.
3. ویرکُندُله، آلن(1380) حقیقت و افسانه: سیری در آثار و احوال مارگریت دوراس؛ ترجمه ی قاسم روبین؛ تهران: نیلوفر.

1 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

متأسفانه از دوراس یکی دو تا کتاب بیشتر نخوندم،اما با خوندن نوشته تون انگار در دنیای خود داستان سیر کردم،ممنون و موفق باشید

دوشنبه فروردین ۲۹, ۱۱:۱۰:۰۰ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی