سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۴

خرابی هایِ دوراسی 2 : تابستانِ 80

برایِ امیر پویانِ عزیز

چیزی که مارگریت دوراس در داستان ها و دیگر نوشته هایش خوب می تواند نشان دهد همین خرابی هاست. گویی او نداگر وجدانِ بشری است که خرابی ها را می بیند و سراپایش را ملال و غم فرامی گیرد اما در می یابد هیچ کس به فکر نیست. هیچ کس اهمیتی نمی دهد. او آن قدر خوب از پسِ توصیف و تصویر کردنِ این خرابی ها بر می آید که شاید کمتر کسی بتواند در این مورد به پایِ او برسد.

در تابستانِ 80 همین خرابی از آن گونه ای است که سرشارت می کند و به جانت زخمه می زند و بر می انگیزدت. عاشقِ خرابی می شوی و پی گیرش می گردی. دوراس این بار از چشم یک کودک به خرابی می نگرد: خرابی را درونِ چشم هایِ او می آورد. پسرکی را در کنارِ دریا توصیف می کند که در میانِ همسالانش، اصلاً به تنها چیزی که نمی اندیشد بازی و شیطنت است. پسرک سراپایش را غمی ناپیداکران در بر گرفته و صد البته علتش هم نا پیداست. سبک و ساختارِ تابستانِ 80 هم مختص به خودِ آن است و در میانِ آثارِ دوراس جایگاهِ ویژه ای دارد. دوراس قرار است در تابستان هر هفته یک مقاله برایِ روزنامه ی "لیبراسیون" بنویسد. ولی درنهایت ده مقاله بیشتر نمی نویسد. بعدها این ده مقاله می شوند همین کتابِ تابستانِ 80. اما مشخص ترین نکته در این کتاب این است که به هیچ وجه این ده مقاله جدا از هم نیستند و بی ارتباط با یکدیگر نیستند. گویی دوراس این کار را هم بهانه ای قرار داده تا ساختاری کهنه و کلیشه ای را به پیکار بخواند و ساختار و طرحی نو در اندازد. او به نوعی قالبِ مقاله را از اساس دگرگون می کند(مثلِ تعدادی از هم دوره های فرانسویِ خودش). او مقاله می نویسد و داستان می گوید. در مقاله به نقلِ یک داستانِ زنده می پردازد. به داستانِ خودش و پسرک و قصه ی مربیِ پسرک: قصه ی داوید و نهنگ. قصه ای که نهنک به نوعی می شود راوی اش و از ملال و غم و تنهایی اش می گوید. ملال و خرابی و اندوه چنان درهم تنیده می شوند که به هر سو رو می کنی چیزی جز آن نمی بینی: دوراس، نویسنده ی تابستانِ 80، خود گرفتارِ آن است؛ پسرک سراپا ملال است: تمثالِ خرابی است: خرابیِ مجسم؛ کشتیِ داوید و همراهانش در دریا خراب می شود: غرق می شود؛ خرابی از پسِ خرابی. و داوید با نهنگی آشنا می شود گریان که قصه ی غربت و تنهایی و خرابی اش را گوشِ شنوایی می جوید. دوراس در این اثر هم، جا به جا، به دیگرگون کردنِ سبک و سیاقِ جمله ها می پردازد. عناصرِ نحویِ کلام را دگرگون می کند(کاری بسیار معمول در نوشته هایِ دوراس) و همان گونه می نویسد که خودش دوست دارد و سبکِ دوراسی اش می پسندد. در عینِ حال به گونه ای دیگر، با در آمیختنِ نگاهِ راوی و شخصیت هایی که راوی ازشان می گوید، نوعی دیگر از خرابیِ ساختارِ معمول و کلاسیکِ داستان نویسی را پیش می گیرد.
پسرکِ تابستانِ80 هم گویی راویِ درونِ دوراس است: راویِ خرابی ها. او به چیزی گردن نمی نهد، قاعده ها را نم شناسد(یادآورِ کودکی و نوجوانیِ چموشانه اما غم بارِ خودِ دوراس)، غم بار است و اندوه گسار:
« همه ی بچه ها آواز خواندند به جز پسرک و خانم مربی. مربی ها به پسرک گفتند بیاید همراهِ دیگران آواز بخواند، پسرک جوابشان را نداد. خانم مربی گفت که پسرک نمی تواند همراهِ دیگران آواز بخواند. آن ها از گفته ی خانم مربی سر در نیاوردند، اصرار داشتند که خودِ پسرک جواب دهد. خب، چرا نمی خواهی بخوانی؟ پسرک به آنهایی که سوال پیچش کرده بودند فقط نگاه می کرد، انگار که همین حالا تازه از خواب بیدار شده باشد، نه این که خجالت بکشد بلکه بیشتر مبهوت بود و تا حدی هم ترسان، و هم چنان با همان چهره ی منقبض و سکونِ آن وجناتی که خط بر می داشت هنگامِ ادایِ کلمات، گفت: دلم نمی خواهد بخوانم...»(تابستانِ 80:ص69)
ده مقاله ی این اثر به نوعی ده فصلِ یک داستانند و دوراس و پسرک و مربی و ... شخصیت هایِ این داستان. پسرک،اما، در این میان نقشِ ویژه ای دارد. شخصیت اش، از همان آغاز، خُرد خُرد معرفی می شود. و باید همانی باشد که دوراس به دنبالش می گردد. بچه ها در این میان زیادند و هریک ویژگی خاص خود را دارند. اما آنکه نظرِ دوراس را به خود کشیده، همین است. این که تنهاست، منزوی است، بریده از جمع است و گویی انبانی از اندوه:
« معلوم نیست که آن بچه ی خاموش هم گوشش به قصه ی خانم مربی هست یا نه، نمی شود فهمید قصه در ذهن او چه شکل و قالبی به خود می گیرد... احتمالاً منگ شده است، بعید نیست. هیچ واکنشی به قصه ندارد، هیچ مجال و فرصتی ندارد، بله، فرصت و مجالی نیست برای برون شدن از خویش. احتمالاً همین طور است. "او"، این ضمیر، هم اوست، هم او که هنوز نگاه می کند، که می بیند، که از محیط بیرون دل کنده است، غرق شده در درون خویش و در آن چه با چشم می بیند و در آن چه در خیال می بیند، غرقه ی این دو رفتاری است که تفکیک ناپذیرند و نیرویی هم سنگ دارند. هنوز در بی خبری به سر می برد و خودش هم ساخته ی همین بی خبری است.»(تابستانِ80:ص28)

دوراس، مارگریت(1379). تابستان 80. ترجمه ی قاسمِ روبین. تهران: نیلوفر.

2 نظر:

Blogger پيام يزدانجو گفت...

خواندی بود. چه خوب می شود که این کارهای ات سر دوراس را اینجا آرشیو کنی

شنبه فروردین ۲۷, ۰۷:۴۷:۰۰ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

salam aghaye mirzakhaniye aziz...
neveshtehatoon ro donbal mikonam va be nazaram in postetoon kheyli jaleb bood. nazare koochiki ham ke dashtam in bood ke model haye mokhtalefe weblog nevisi ro hatman emtehan konid chonke weblogetoon motenave mishe...

یکشنبه فروردین ۲۸, ۰۶:۱۸:۰۰ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی