سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳

و اما این چند روز

چند روزی است است ننوشته ام و سخت در عذابم از این مسأله. از آن روز که با خودم قرار کردم در این دنیایِ مَجازی عضو شوم و زندگی کنم، اندیشه ام مُدام مشغولِ نوشتن شده. .پیش از آن هم می نوشتم ولی نه با استمرار و نه مقیِّد. اِی، هر وقت حسّ و حالی بود و دل و دماغی و آن هم برایِ خودم یا به ندرت در سایتِ امیر پویان. این یک هفته هم پس از دو-سه هفته نوشتن باز برگشتم به نه- نوشتن. و چرا؟ نمی دانم.
بگذریم.

یک) یکی از مشغولیت هایِ این هفته ام جشنواره ی پویانمایی بود. جشنواره ای که عاشق اش هستم ولی هرباره چیزِ چندانی ازش نصیب نمی برم. یا زمان هاش با زمانِ من جور نمی شود. یا از بلبشو و بی حساب کتابی و غیره اش قاط میزنم و قیدِ دیدنِ فیلم ها را می زنم. یا .. .
امسال که تازه مثلاً با تلاشِ مسئولینِ این امر، برنامه ها جدّی تر و بهتر قرار است باشند، وضعیّت کاملاً نامیزان است. جالب است. در این جشنواره به افرادِ عادی مثلِ من کارتی داده اند(برخلافِ سال هایِ قبل که کارت و ثبتِ نام و این حرف ها نبود) و این کارت فقط مخصوصِ یکی از سالن هایِ نمایشِ فیلم هاست. و بعد وضعیّتِ این سالن از جهاتی حیرت آور است. اولاً از این نظر که تعدادِ کارت هایی که داده اند چند برابرِ ظرفیّتِ سالن است. درثانی ویدئو- پروژکشنِ سالن نیز در انتهایِ سالن و رویِ یک میزِ کوچک است. وقتی یک نفر می آید یا می رود، به جایِ آنکه شما فیلم ببینید سایه یا شبحِ آینده ها و رونده ها را می بینید و این مسأله به دلیلِ کثرتِ بینندگان بسیار حاد می شود به طوری که گاه نیمی از فیلم را ندیده ای. و... .
کاتالوگِ جشنواره هم که اینقدر وصف اش را شنیده بودم نایاب تر از هر چیزی است که فکرش را بکنید. و این سوال به ذهن می آید که اگر می خواستید پنهان اش کنید و به از ما بهتران بدهیدش، اصلاً صدایش را هم در نمی آوردید و.... .
مسئولین لطف کرده اند و چند کامپیوتر هم آنجا گذاشته اند که می توانید برنامه ها و فعالیت هایِ این دوره ی جشنواره را در آنها ببینید. جالب اینکه این سیستم ها به شبکه هم متصل اند و شما در بینِ برنامه ها که بی کار می شوید می توانید سری هم به اینترنت بزنید و لااقل میل هایتان را چک کنید یا... .

دو) این هفته چند تا کتابِ خوب دیدم و بد جور حال کردم. دارم می خوانم شان و بعد چه بسا درباره ی بعضی شان چیزی هم بنویسم. اول از همه از انتشارِ نادیا ی آندره برتون شاد شدم. ترجمه از میرعباسی است و نسبتاً قابلِ اطمینان. اما البته گاه از میرعباسی کارهایی هم خوانده ام که پاک نااُمیدم کرده: مثلِ ترچمه اش از بورخس. که زبانِ اثر چنان نازل و گاه معیوب بود که خواندنِ همان یک کار کافی بود تا چه بسا از بورخسِ عزیز زده بشوی.(من چقدر بورخس را دوست دارم. البته آن گفتگوهایی را که از بورخس، باز خودِ میرعباسی ترجمه کرده، خوانده ام و انصافاً خوب بودند و گاه تحسین برانگیز). به هر رو خواندنِ یکی از مطرح ترین کارهایِ رهبرِ سوررئالیست ها فکر می کنم کم لذت بخش نباشد.
کتابِ بعدی کتابِ هول ِ شیوا مقانلو بود که گرفتم و خواندم که بعد یادداشتی درباره اش خواهم نوشت_ تا چه شود.
کتابِ بعدی که امروز دیدم و گرفتم و تورّق اش کرده ام و چند صفحه ی اول اش را خوانده ام از بارتِ نازنین است: امپراطوریِ نشانه ها، با ترجمه ی فکوهی. و متأسفانه در همان چند صفحه ی اول چند غلط نابخشودنیِ چاپخانه ای و ویراستاری و غیره دارد که اعصابم را بدجور خُرد کرد. انگار تویِ خونِ ما ایرانی ها رفته که کتاب ها و نوشته هایِ رسمی و جدّی مان پُر از غلط باشد( و چقدر کتاب هایِ انگلیسی در این زمینه از ما بهتر اند). خرمشاهی تویِ فرار از فلسفه، یک جایی اش گفته بود ظاهراً رفیقی داشته که بدجور مُخ بوده و استعدادش وحشتناک. این آقا ظاهراً کتاب می نوشته و خوب هم می نوشته ولی بعد که کارِ کتاب تمام می شده، می مانده که حالا چه کار کند. و بعد به این نتیجه می رسیده که مثلاً یک سری کارهایِ اجق وجق رویِ کتابش بکند:مثلاً در هر صفحه چند تا واژه را عمداً غلط تایپ کند و در نهایت برایِ کتاب یک غلط نامه دربیاورد_کاری که گاه در میانِ بعضی ناشران می بینیم که متداول است. و... .

سه) دیروز با امیرپویان رفتیم جلسه ی سخنرانیِ مراد فرهادپور. سخنرانی درباره ی بَدیو. البته من بَدیو را هیچ پیش از این نمی شناختم جز این که چند بار اسم اش را شنیده بودم و باز شنیده بودم که خودِ فرهادپور، مدّتی قبل هم گویا جایِ دیگری درباره ی او سخنرانی کرده بوده است. به هر رو جلسه ی بدی نبود و برایِ امثالِ من لااقل، که پیش از این با این آدم و اندیشه هایش آشنا نبوده اند و فرصت نکرده اند چیزی ازش بیابند و بخوانند، چیزهایی داشت و در مجموع خوب بود.
درباره ی این جلسه یادداشتِ جداگانه ای خواهم نوشت.

چهار) امروز بعد از کلاس رفتم جلسه ی سخنرانیِ شیوا مقانلو و متأسفانه زمانی رسیدم که جلسه تمام شده بود و فقط توانستیم با چند تا از بچه هایِ دیگر ساعتی را کنارِ او باشیم و حرف بزنیم. البته گویا شیوا خودش از جلسه و شرکت کنندگان و فضایِ کلّی حاکم بر آنجا چندان راضی نبوده. همان طور که از اغلبِ حرکت هایِ موجودِ فمنیستیِ کشور هم راضی نبود و می گفت این گونه حرکت ها اغلب یا:
1. منتهی می شوند به نوعی "سالاریِ" جدید. مثلاً زن سالاری؛ که در حقیقت عوض کردنِ جایِ زن و مرد است و در نهایت نتیجه اش این است که سبیل ها از روی صورت مردها به صورت و وجودِ زن ها نقلِ مکان کند.
2. زن ها می آیند و تریبون هم در اختیار می گیرند ولی خودشان حتا زن هایِ دیگر را هم به این عنوان که یا با منی یا دشمنِ منی، طرد کرده و از خود می رانند. و با این کار باز صحه ای گذاشته اند بر موردِ فوق.
3. فمنیست هایِ ایران به نوعی،بیشتر اهلِ شعار و حرف و آه و ناله و مظلوم نمایی شده اند و به جایِ اینکه به دنبالِ ریشه ها بروند و خود را از نظرِ اندیشه و تئوری را بسازند؛ افتاده اند به دنبالِ شعار دادن و محکوم کردن و حرکت هایِ منفعلانه انجام دادن در برابرِ مردها. و در حقیقت یکی از بنیادی ترین انتقادهایِ وارد بر این جریان هایِ زنانه هم این است که اغلب کُنشی نیست بلکه واکنشی است. خودش تولیدِ اندیشه و فکر و مسأله نمی کُند بلکه در مقابلِ مردان و نظریه هایِ آنهاست که اینها هم مبادرت به این امر می ورزند. و... .

تا بعد.

1 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

موفق باشید.... !!!! حمیدرضا

دوشنبه اسفند ۲۴, ۰۴:۴۲:۰۰ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی