نوشتن از نوشتن
« یک بار، در پاییز، سالها پیش از این، بالای تپه ای، کلاه زنی را باد برد. من، باد و موها و برگها و کلاه و صورت زن را تکه تکه در هوا می دیدم. دویدم دنبال کلاه. باد کلاه را می برد، من هم دنبال باد و کلاه می رفتم. تا اینکه کلاه را بالاخره شکار کردم. فکر کردم چقدر زن از پس گرفتن کلاهش خوشحال خواهد شد. ولی وقتی که رسیدم بالای تپه، زن رفته بود. کلاه را گذاشتم روی سر خودم. و ناگهان سرم آتش گرفت. باور کنید سرم در زیر کلاه می سوخت. می دویدم این ور و آن ور، و فریاد می زدم:"جنون!جنون!" من از روزی شروع به نوشتن کردم که آن کلاه را سرم گذاشتم. برای چه می نویسم؟ برای اینکه کلاه سرم رفته است. » ( رضا براهنی، طلا در مس، جلد سوم، صفحه ی 2053 ، انتشارات زریاب:1380.)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی