شاملو در تعطیلات
نمی دانم اگر با شوق و ذوق بروید یک کتاب را بخرید و بعد در آن با چنین صحنه ای مواجه شوید عکس العملتان چیست:
یک) بیش از دویست ایرادِ ویرایشی فقط در 30 صفحه ی اول(و تازه هر چه جلوتر بروید این ایرادها به طورِ تصاعدی بالاتر برود).
دو) غلط هایِ تایپی و ناشیانه ی فراوانِ دیگر: وقتی قرار بوده بنویسند " به قول " ولی نوشته اند "قبول" و یا:
بزگوار/بزرگوار
تا/با
گه/که
مبانی/میانی
بعض/بعضی
پدر و زن/پدرِ وزن
کینه/کُنه
اندامور/انداموار
کلی/کهن
موغ/موضوع
به سر و نگاه می کردیم/به سرو نگاه می کردیم
خون دماتیک/خون و ماتیک
مرم/مردم
دو رو آخری/دور و آخری
و ده ها موردِ دیگر، آنهم فقط در 30 صفحه، که فهمیدنِ یک-یک شان از حل کردن هر پازلی دشوارتر است.
سه) وقتی کتاب ظاهراً تحقیقی است و منتقدانه( در 109 صفحه)و فقط در کلّ ِآن چهار مورد استناد(آنهم نه خیلی با دقّت) وجود داشته باشد؛و درضمن در پایانِ کتاب هم فهرستِ منابع و مآخذی در کار نباشد.
چهار) اگر ببینی نویسنده اش آنقدر تنبل بازی در آورده که مطالبی را هم که می دانسته، نرفته سندِ اصلی اش را بیابد و درست از رویِ آن استفاده کند، و فقط به "نقلِ به مضمون"ها اکتفا کرده، و در حقیقت این همه برایِ خواننده اش احترام قائل شده، و بعد کار را به جایی کشانیده که عرصه ی نوشتار را با کفِ بازار و ریش گرو گذاشتن و اعتماد کردنِ مرامی و مردانگی و داش مشتی یی، یکی گرفته تا جایی که نقلِ قولی بیآورد( آنهم داخلِ گیومه) و بعد در پرانتز بنویسد:( از حفظ، یا به قولی نقل به مضمون، ولی با اطمینان.)
و بدینوسیله به شُمایِ خواننده این اطمینان را بدهد که اصلاً نگران نباشید این نقلِ قول عینِ اصل است؛ اصلاً تا من را دارید دنبالِ اصل می روید چه کار؟ مگر من مُرده ام؟ و... .
چهار) به جملاتی بربخورید که هیچ نفهمید یعنی چه:
« مثل آمدن شب پره یا سیولیشه نسبیت شیشه نیمای شاعر »
و پس از تلاشِ ذهنیِ(!) توانفرسا به این نتیجه برسی که احتمالاً منظور از "نسبیت" نسبیتِ اینشتنی نیست بلکه منظور همان "به سمت" است، و منظور از "شیشه نیما"، همان "شیشه ی نیما" است که در واقع منظور از آن هم، شیشه ی پنجره ی خانه ی نیماست.
پنج) وقتی ببینی نویسنده( همان نویسنده ای که تا دیروز دوست اش داشته ای و همین دوستداری باعث شده بروی کتاب اش را بخری) فرقِ دو واژه ی "زیباشناسی" و "زیباشناختی" را نمی داند و چند بار اینها را به جایِ هم به کار می برد.
شش) وقتی ببینی نامِ کتابی را داخل گیومه گذاشته و به تو _ تویِ خواننده _ سفارش می کند آن را بخوانی: « دوران عربی نویسی ایرانیان نشر دشتستان » و بعد بفهمی ماجرا از چه قرار است.
هفت) وقتی نویسنده _ همانطور که اشاره شد _ یک مورد هم ارجاعِ درست و امروزی نداشته باشد، اما فردِ موردِ انتقادِ خودش را به این متهم می کند که حرفی را که او ادّعا کرده از نیمایوشیج در خانه اش شنیده، چندان اساس ندارد و احتمالاً از خودش درآورده؛ و این را در نظر نگیرد که آن مدعی هیچ راهی نداشته چرا که آن حرف را حضوری شنیده و در جایی نبوده که بخواهد مستند اَش کند، ولی خودش بارها حرفی را بدونِ سند می زند و انتظار دارد تویِ خواننده قبول کنی که درست است و ساخته ی نویسنده نیست.
هشت) و نهایت اینکه وقتی نویسنده ی چنین کتابِ شاخصی( که من در این 10 سالی که مدام کتاب می خوانم هنوز افتضاح تر از آن ندیده ام) کسی نباشد جز منوچهر آتشی، و نامِ کتاب هم شاملو در تحلیلی انتقادی باشد و نویسنده در بین کتاب چند جا داخلِ {} یا ( ) یا «» یاغیره بنویسد:
{ م.آ } یا ( م.آ ) یا ... و تو ندانی اینها یعنی چه؛ برایِ اینکه اول حدس می زنی منظور همان منوچهر آتشی است ولی بعد می فهمی نه بعضی جاها گویا منظور مجموعه ی آثار است. حال در این صورت به شما چه حالی دست می دهد؟ من به تان پیشنهاد می دهم کتاب را بی معطّلی در مستراح پنهان کنید تا گندِ آن جهان را نگیرد و از این پس نه هیچ ناشری و نه هیچ نویسنده ای و نه هیچ خرِ دیگری این طور هزار تومان پولِ بی زبانِ شما را به فاکِ فنا ندهد؛ تا تازه در نهایت یک سری خزعبلاتِ صِرف را از میانِ این همه سنگلاخِ بوگندویِ پازل-وار بخواهد به خوردتان بدهد که بهتر است گفت گوارایِ وجود خودش و ناشرش و هفت پشتِ اینگونه نویسنده ها و کتاب-چاپ کُن هایِ مفتخور . بد نیست اگر نمی دانید بدانید که این مجموعه شامل چهار کتابِ دیگر هم می شود: یکی درباره ی نیما،یکی درباره ی فروغ، دوتای دیگر هم درباره ی اخوان و سپهری. منِ بدبخت امروز وسوسه شده بودم همه اش را بگیرم ولی باز با خودم گفتم حالا یکی را امروز بگیرم و بخوانم و اگر خواستم بقیه را فردا( حالا دیگه حتماً ! ) می گیرم.
این تازه بیشتر توصیفِ صوریِ کتاب بود. شرحِ گفته ها و اندیشه هایِ نویسنده بماند برایِ بعد.
پی نوشت:
_ مشخصاتِ کاملِ کتاب این است:
شاملو در تحلیلی انتقادی(1382)، منوچهر آتشی، تهران:انتشارات آمیتیس.
یک) بیش از دویست ایرادِ ویرایشی فقط در 30 صفحه ی اول(و تازه هر چه جلوتر بروید این ایرادها به طورِ تصاعدی بالاتر برود).
دو) غلط هایِ تایپی و ناشیانه ی فراوانِ دیگر: وقتی قرار بوده بنویسند " به قول " ولی نوشته اند "قبول" و یا:
بزگوار/بزرگوار
تا/با
گه/که
مبانی/میانی
بعض/بعضی
پدر و زن/پدرِ وزن
کینه/کُنه
اندامور/انداموار
کلی/کهن
موغ/موضوع
به سر و نگاه می کردیم/به سرو نگاه می کردیم
خون دماتیک/خون و ماتیک
مرم/مردم
دو رو آخری/دور و آخری
و ده ها موردِ دیگر، آنهم فقط در 30 صفحه، که فهمیدنِ یک-یک شان از حل کردن هر پازلی دشوارتر است.
سه) وقتی کتاب ظاهراً تحقیقی است و منتقدانه( در 109 صفحه)و فقط در کلّ ِآن چهار مورد استناد(آنهم نه خیلی با دقّت) وجود داشته باشد؛و درضمن در پایانِ کتاب هم فهرستِ منابع و مآخذی در کار نباشد.
چهار) اگر ببینی نویسنده اش آنقدر تنبل بازی در آورده که مطالبی را هم که می دانسته، نرفته سندِ اصلی اش را بیابد و درست از رویِ آن استفاده کند، و فقط به "نقلِ به مضمون"ها اکتفا کرده، و در حقیقت این همه برایِ خواننده اش احترام قائل شده، و بعد کار را به جایی کشانیده که عرصه ی نوشتار را با کفِ بازار و ریش گرو گذاشتن و اعتماد کردنِ مرامی و مردانگی و داش مشتی یی، یکی گرفته تا جایی که نقلِ قولی بیآورد( آنهم داخلِ گیومه) و بعد در پرانتز بنویسد:( از حفظ، یا به قولی نقل به مضمون، ولی با اطمینان.)
و بدینوسیله به شُمایِ خواننده این اطمینان را بدهد که اصلاً نگران نباشید این نقلِ قول عینِ اصل است؛ اصلاً تا من را دارید دنبالِ اصل می روید چه کار؟ مگر من مُرده ام؟ و... .
چهار) به جملاتی بربخورید که هیچ نفهمید یعنی چه:
« مثل آمدن شب پره یا سیولیشه نسبیت شیشه نیمای شاعر »
و پس از تلاشِ ذهنیِ(!) توانفرسا به این نتیجه برسی که احتمالاً منظور از "نسبیت" نسبیتِ اینشتنی نیست بلکه منظور همان "به سمت" است، و منظور از "شیشه نیما"، همان "شیشه ی نیما" است که در واقع منظور از آن هم، شیشه ی پنجره ی خانه ی نیماست.
پنج) وقتی ببینی نویسنده( همان نویسنده ای که تا دیروز دوست اش داشته ای و همین دوستداری باعث شده بروی کتاب اش را بخری) فرقِ دو واژه ی "زیباشناسی" و "زیباشناختی" را نمی داند و چند بار اینها را به جایِ هم به کار می برد.
شش) وقتی ببینی نامِ کتابی را داخل گیومه گذاشته و به تو _ تویِ خواننده _ سفارش می کند آن را بخوانی: « دوران عربی نویسی ایرانیان نشر دشتستان » و بعد بفهمی ماجرا از چه قرار است.
هفت) وقتی نویسنده _ همانطور که اشاره شد _ یک مورد هم ارجاعِ درست و امروزی نداشته باشد، اما فردِ موردِ انتقادِ خودش را به این متهم می کند که حرفی را که او ادّعا کرده از نیمایوشیج در خانه اش شنیده، چندان اساس ندارد و احتمالاً از خودش درآورده؛ و این را در نظر نگیرد که آن مدعی هیچ راهی نداشته چرا که آن حرف را حضوری شنیده و در جایی نبوده که بخواهد مستند اَش کند، ولی خودش بارها حرفی را بدونِ سند می زند و انتظار دارد تویِ خواننده قبول کنی که درست است و ساخته ی نویسنده نیست.
هشت) و نهایت اینکه وقتی نویسنده ی چنین کتابِ شاخصی( که من در این 10 سالی که مدام کتاب می خوانم هنوز افتضاح تر از آن ندیده ام) کسی نباشد جز منوچهر آتشی، و نامِ کتاب هم شاملو در تحلیلی انتقادی باشد و نویسنده در بین کتاب چند جا داخلِ {} یا ( ) یا «» یاغیره بنویسد:
{ م.آ } یا ( م.آ ) یا ... و تو ندانی اینها یعنی چه؛ برایِ اینکه اول حدس می زنی منظور همان منوچهر آتشی است ولی بعد می فهمی نه بعضی جاها گویا منظور مجموعه ی آثار است. حال در این صورت به شما چه حالی دست می دهد؟ من به تان پیشنهاد می دهم کتاب را بی معطّلی در مستراح پنهان کنید تا گندِ آن جهان را نگیرد و از این پس نه هیچ ناشری و نه هیچ نویسنده ای و نه هیچ خرِ دیگری این طور هزار تومان پولِ بی زبانِ شما را به فاکِ فنا ندهد؛ تا تازه در نهایت یک سری خزعبلاتِ صِرف را از میانِ این همه سنگلاخِ بوگندویِ پازل-وار بخواهد به خوردتان بدهد که بهتر است گفت گوارایِ وجود خودش و ناشرش و هفت پشتِ اینگونه نویسنده ها و کتاب-چاپ کُن هایِ مفتخور . بد نیست اگر نمی دانید بدانید که این مجموعه شامل چهار کتابِ دیگر هم می شود: یکی درباره ی نیما،یکی درباره ی فروغ، دوتای دیگر هم درباره ی اخوان و سپهری. منِ بدبخت امروز وسوسه شده بودم همه اش را بگیرم ولی باز با خودم گفتم حالا یکی را امروز بگیرم و بخوانم و اگر خواستم بقیه را فردا( حالا دیگه حتماً ! ) می گیرم.
این تازه بیشتر توصیفِ صوریِ کتاب بود. شرحِ گفته ها و اندیشه هایِ نویسنده بماند برایِ بعد.
پی نوشت:
_ مشخصاتِ کاملِ کتاب این است:
شاملو در تحلیلی انتقادی(1382)، منوچهر آتشی، تهران:انتشارات آمیتیس.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی