سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۴

بارِ دیگر دُن کیشوت

دُن کیشوت در بستر مرگ، در حالیکه از کرده ها و گفته هایِ همه ی دورانِ شوالیه گری اش پشیمان است و اظهارِ ندامت می کند، با مخالفتِ اطرافیانش روبرو می شود مبنی بر اینکه نه تنها تو تا به حال اشتباه نکرده ای بلکه باز باید یرخیزی و به جهاگیری و پهلوانی و کشورگشاییهایت ادامه بدهی و...؛ دُن کیشوت از سانکوپانزا_مهترِ او در دورانِ شوالیه گری هایش_ پوزش می طلبد که سالهایِ زیادی از عمرش را با افکارِ جنون آمیزِ او به هدر داده است. اما در جوابِ این سخنانِ دُن کیشوت، از زبانِ سانکوپانزا می شنویم:
«افسوس، افسوس، ارباب عزیزم، شما را به خدا نمیرید، بیایید نصیحت مرا گوش کنید و سالیان دراز در این دنیا بمانید، زیرا بزرگترین جنون آدمی در این زمانه این است که بی آنکه کسی کمر به قتلش ببندد یا بر اثر ضربتی به جز ضربت غم و اندوه از پا در آید ساده و آسان بمیرد. برخیزید، ارباب من، برخیزید و خود را به تنبلی نزنید. از این بستر برخیزید تا سر به کوه و صحرا گذاریم و چنانکه با هم قرار گذاشته ایم رخت چوپانی در بر کنیم، و از اینکه طلسم جادوگران نجات یافته است غرق سرور و شادمانی شویم.»(دُن کیشوت،ج2،ص1282)

امروز جشنِ 400 ُمین سالِ تولد و پا به عرصه گذاشتنِ دُن کیشوت در موزه ی هنرهایِ معاصرِ تهران برگزار شد. در این مراسم چند نفر از اسپانیا و چند نفر هم از ایران سخنرانی و صحبت کردند که از جمله ی ایرانیها عبدالله کوثری و محمد قاسم زاده بودند که سخنرانیِ هر دو نسبتاً خوب و شنیدنی بود. جلسه هم علیرغمِ تأخیرِ 20 دقیقه ای(که این تأخیر دیگر پایِ ثابتِ همه ی جلسات و نشست ها و گردهماییِ ایرانی هاست) خوب بود و قابلِ تحمّل. سخنرانیِ آقایِ کوثری مثلِ ترجمه هایش زیبا و دلچسب و پخته بود و از اینها بیشتر سرخوشانه و سرمستگر. کوثری از دُن کیشوت قرائتی زیبا و مُدرن ارائه داد: دُن کیشوت را سراسر یک دیالوگ دانست میانِ سانکوپانزا و اربابش دُن کیشوت. دُن کیشوت را که از خواندنِ زیاد با آن جنون رسیده بود در زبان اسپانیولی بهتر به تصویر کشید با این تذکر که دو واژه ی "خواندن" و "جنون" در این زبان تقریباً هم آوا و یک صدا هستند. او از نامعلومیِ راویِ دُن کیشوت و از سبک هایِ گونه گونِ به بازی گرفته شده در آن یاد کرد؛ دُن کیشوت را مرثیه یی بر مرگ اسپانیایِ آن روزگار نامید؛ دنیای دُن کیشوت را دنیایی خیالی در برابرِ این دنیایِ ما آدم ها که دنیایِ واقعیت ها و تلخی ها و دروغ ها است نامید. و اشاره به این حقیقت کرد که مرگِ دُن کیشوت مصادف است با عاقل شدنش، با وقوفش بر خیالبافی ها و یاوه سراییهایش. و در نهایت چنین سخن را پایان داد که: آنکه در نهایت در پایانِ کتاب می میرد دُن کیشوت نیست؛ او 400 سال است که هر ساله از دهکده اش بیرون می آید تا پاسدارِ زیبایی و عشق و جنون باشد.
قاسم زاده هم درباره ی سابقه ی آشنایی ما ایرانی ها با دُن کیشوت صحبت کرد. او به ترجمه هایِ فارسیِ صورت گرفته از دُن کیشوت اشاره کرد و به سه ترجمه که پیش از ترجمه ی زنده یاد محمد قاضی وجود داشته اشاره کرد. اولین ترجمه از دُن کیشوت گویا به دستِ ایرج میرزا انجام می شود که تنها یک جلد از دو جلد است که ترجمه هم ترجمه ای است ساده و روان وشیرین و نزدیک به زبانِ ساده ی خودِ ایرج میرزا _ که در ضمن آقایِ قاسم زاده چند سطر از آن را هم خواندند.
دومین ترجمه که به قلمِ یک غیرِ ایرانی به فارسی انجام می شود و در ادامه ی ترجمه ی ایرج میرزا است اما با قلمی به اصطلاح فاخرتر و مسجّع تر، به دستِ مارگروس(؟)داود خان اُف به انجام رسیده است.
ترجمه ی بعدی هم از آنِ یکی دیگر از شاهزاده هایِ قاجار است به نامِ عین السلطنه که دقیقاً 95 سال پیش منتشر شده است که نثرش ذر بسیاری موارد پیروِ نثرِ ایرج میرزا است_ ساده و روان و شیرین و پُر از ظرافت ها و شکرپاشیها. که البته آقایِ قاسم زاده از هر کدام از مواردِ مذکور نمونه هایی خواندند. و در نهایت 4 ُمین ترجمه که همان ترجمه ی معروف و جاندار و بی مثالِ زنده یاد قاضی است. جالب این جاست که تمامِ این 4 ترجمه از زبانِ فرانسه(و نه زبانِ اسپانیولی که زبانِ اصلیِ اثر است) به فارسی برگردانده شده اند. هم چنین طبقِ جستجوهایِ آقایِ قاسم زاده، دُن کیشوت در قاره ی آسیا پیش از همه در ایران ترجمه شده است.
«چنین بود ماجرای نجیب زاده ی فرزانه، دن کیشوت مانش که سید حامد هرگز نخواست مسقط الرأس او را به تحقیق معین کند تا تمام شهرها و قصبه های ایالت مانش بر سر افتخار به او به خود با هم به جنگ و ستیز پردازند و هر یک او را از فرزندانِ خود بداند، چنانکه همین کشمکش بر سر مسقط الرأس همر میان هفت شهر یونان در گرفت.»(دُن کیشوت، ج2،ص1284)
................................................................................................

میگل دو سروانتس سآوادرا؛ دُن کیشوت؛ ترجمه ی محمد قاضی؛ نشر روایت:1374.

3 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

وبلاگ شما را یکی از بلاگ های جدی حوزه ی ادبیات خلاقه دیدم. لطفآ به روز کنید وقواعد مدیوم وبلاگ را هم بیشتر رعایت کنید_راحت تر و غیر گزارشی تر بنویسید_ ومطمئن باشید نوشته هایتان آنقدر خوب هستند ادبیات خوانهای جدی را به سوی خودشان جلب کنند. موفق باشید.

شنبه اردیبهشت ۰۳, ۰۸:۲۵:۰۰ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

سخن‌رانی ِ پرطمطراقی بود سخن‌رانی ِ کوثری...

یکشنبه اردیبهشت ۰۴, ۱۰:۲۲:۰۰ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

محمّدِ عزيز،
گزارش‌ات خيلی خوب بود. امروز هم که ما رو کاشتی و با ابوالفضل جات رو خالی کرديم در کنارِ دولت‌آبادی!
فيلم هم عالی بود حسابی حال دادی بهم. دادمش به شاگردت!!

یکشنبه اردیبهشت ۰۴, ۱۲:۳۶:۰۰ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی