سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۴

تکدّی گری و داستانهایش

نمی دانم این روزها داخلِ شهر اینسو و آنسو رفته اید یا نه. البته که خودِ شهر و دود و دَمش دیدنِ چندانی ندارد. اما یک چیز را به گمانم بسیار دیده اید و آن، خیلِ بی شُمار و بی اندازه ی گدایان یا متکدّیانی است که در تمامِ شهر، در خیابان ها و کوچه ها، در بزرگراه ها و بلوارها، در میدان ها و چهارراه ها، در سرِ معابر و جلویِ منازل، رویِ پُل هایِ عابرینِ پیاده، در پارکها و سایرِ تفریحگاه ها، در داخلِ اتوبوس ها و قطارهایِ مترو، و خلاصه در هر جایی که دیّاری باشد و اُمیدِ رسیدن به پول صفر نباشد، این متکدّیان را می توانید ببینید.
از طرفِ دیگر شیوه هایِ تکدّی گری این متکدّیان هم بسیار متنوع و مختلف است. یکی همین طور نشسته؛ یکی دراز کشیده؛ یکی راه می رود؛ یکی اینسو و آنسو می رود و ساز می زند؛ آن دیگری نسخه به دست است؛ یکی دیگر با کودکی در آغوش؛ آن یکی دستِ زن و بچه اش را گرفته و خانوادگی(3-4 نفری)؛ یکی با فروختنِ آدامس یا برگه هایِ ادعیه؛ آن یکی با یک دستمالِ کثیف شیشه ها را پاک می کند؛ بعضی جلویِ خانه ها می آیند و خوراک طلب می کنند یا پوشاک*؛ و ... .
قیافه ها و فُرم ها هم بسیار متنوع است؛ البته اغلب با سر و رویِ نسبتاً کثیف و آلوده اند اما بعضی ها کاملاً تمیز و خوش سر و لباس هستند، مخصوصاً بچه ها که البته در این چند روز بیشتر تمیزی شان را شاهدم؛ که شاید تدبیرِ جدیدی باشد برایِ تکدّی گری. بعضی ها لباس هایشان پاره پوره است؛ بعضی بدن شان معلول است:دست،پا، چشم، سر، و... که در بعضی موارد بسیار هم چندش آور است. بعضی با عصا هستند و عده ای با کون خیزک حرکت می کنند؛ تعدادی شان خود را تکیه داده اند به دری، دیواری، درختی، چیزی؛
بعضی گداها ساکتِ ساکت هستند، حتا نگاهِ آدم نمی کنند؛ بعضی با نگاه حرفشان را می زنند و خواسته شان را می فهمانند؛ عده ای شعر و آواز می خوانند؛ بعضی اظهارِ عجز و ناتوانی می کنند، التماس می کنند، قسم می دهند، دُعا و خیر و برکت برایِ خودت و رفتگان و نرفتگانت می کند و می طلبد؛ عده ای لال بازی می کنند و صداهایِ نامفهوم از دهانشان بیرون می آید؛ بعضی با صلوات فرستادن و یادِ ائمه و پیامبر و شهدایِ کربلا و دستانِ بریده ی ابَلفضل و ...کارشان را پیش می برند؛ و... . آنهایی هم که داخلِ اتوبوس ها و مترو می آیند، یا چیزی می فروشند و یا شعر می خوانند و ویولن یا آکاردئون می نوازند و اغلب هم یک شعرِ مشترک می خوانند:
بیا برویم از این ولایت یارا(/جانا) / یا مولا دلُم تنگ اومده/ شیشه ی دلُم ای خدا / زیرِ سنگ اومده.... .
بعضی هاشان در چهارراه ها یا جاهایی که ماشین ها توقف هایِ
لحظه ای دارند جلویِ ماشین ها می رقصند و حرکاتِ موزون انجام می دهند.

به هر رو نمی دانم ماجرا چیست و چرا این همه گدا و متکدّی یکباره سر ریز شده است داخلِ کوچه-پس کوچه هایِ تهران. ولی هرچه هست فکر می کنم به شرایط و علت هایِ زیر بی ارتباط نیست:
1. تبدیل شدنِ تکدّی گری به یک شغل کم دردسر و نسبتاً پُر درآمد. کاری که نه سواد می خواهد، نه تجربه، نه سابقه، نه مدرکِ تحصیلی. مالیات و عوارض هم که قرار نیست به دولت داده شود. مثلِ شغل هایِ دیگر "پیدا کردنی" هم نیست؛ دنبالش نباید بگردی؛ همین که بخواهی می شود. از هر ساعتی که اراده کنی به طورِ شبانه روز در سرما و گرما کار و درآمد هست. نیاز به هیچ سرمایه و ملک و مغازه و کارگاه و دفتر و دستکی هم نیست.
2. شکافِ بسیار بسیار بسیار زیاد میانِ قشرهایِ کم درآمد با قشرهایِ پُرِ پُرِ پُر درآمد است. شکافی که میانِ قشرهایی است که میلیاردها و میلیاردها برایشان پول تو جیبی است با قشرهایی که به نان(و واقعاً به نان) محتاجند. و صد البته این شکاف هر روز و هر روز هم گسترده تر و گسترده تر می شود. و حتا باید گفت کار از شکاف گذشته بلکه به جِر خوردگی رسیده است. دیگر هم گویا رُفو نمی پذیرد.
3. خیلِ بیکاران تهرانی در کنارِ خیلِ بی کارانِ غیر تهرانی ای که از زورِ بیکاری و بی درآمدی، به تهران هجوم آورده اند.
4. ضعفِ دولت و شهرداری و دیگر نهادهایِ مربوط در سازماندهی و جمع آوریِ این متکدّیان.
5. وجود داشتنِ دست هایی که راضی نیستند ماجرایِ متکدّیان به سرانجامِ درست و درمانی برسد، که یا منافع شان در آن است یا ... .
6. وجودِ نوعی پتانسیلِ منفی در خودِ متکدّیان، یا وجودِ نوعی دافعه در آنها نسبت به همکاری داشتن با مسئولان مملکت.
7. سازماندهیِ زیر زمینی یافتنِ این افراد و خانواده ها، به طوری که دیگر این اراده ی جمع است که برایِ تو تصمیم می گیرد نه خودت؛ و در ضمن وجودِ یک رئیس یا آقا بالاسَر یا کسی که شب باید بهش جواب پس بدهی، کسی که رویِ ذهنت کار کرده و در برابرش حرفی برایِ گفتن نداری.
8. گسترده شدنِ تکدّی گری و گسترده شدنش به دستِ همین گستردگی. یعنی وقتی عدّه ای می بینند که بعضی چقدر راحت تن به تکدّی گری می دهند و حدّاقلِ درآمدی دارند و چقدر هم تعدادشان زیاد است، خود به خود قُبحِ این عمل از ذهن و اندیشه شان دور می شود و به کنار می رود.
9. نبودِ تئوریهایِ درست و علمی-عملیِ امروزی برایِ روبرو شدن با این معضل. در حقیقت برخوردهایِ سلیقه ای و بیمارگون و کوتاه مدت و بدونِ پشتوانه هایِ درستِ نظری و کارآمد، از مهم ترین مشکلات و موجباتِ تمام نشدنِ این ماجراست.
10. و در نهایت یادِ شعرِ معروفی اُفتادم:
آنچه شیران را کُند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج

...................................................................................
پی نوشت:
* جالب ترین نکته: وقتی داشتم این یادداشت را می نوشتم صدایِ زنگِ در آمد. برادرم، حسام، آیفون را برداشت. آمد گفت: گدا است. می گوید یک مُشت برنج .... .

2 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

يکی از شيوه‌هايی که واقعن برام جالب بود اين بود که قرآنی را به اسمِ هديه و نذر بهت میدن و بعد چند لحظه بعد پولش را طلب می‌کنند!

دوشنبه اردیبهشت ۱۲, ۱۱:۳۱:۰۰ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

یکی دیگر از عواملی که به نظرم باید شماره می زدید مردم مملکت ما هستند که به اسم صدقه یا هر چیز دیگر گداپروری می کنند.

دوشنبه اردیبهشت ۱۲, ۱۲:۰۵:۰۰ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی