انديشهورزي و امتناع انديشه؛ يادداشتي بر دريداپژوهي 1
به گمانم يكي از مهمترين مشكلات انديشهيي كه جامعهي علمي-فرهنگي ما به آن مبتلاست، چيزي است به نام "امتناع انديشه"*.
اين امتناع انديشه را ميتوان به تعابيري ديگر تنبلي انديشه، پختهخواري، و زحمتگريزي ناميد. امتناعي از آن گونه كه انديشمند ما، نويسندهي ما، منتقد ما، داستاننويس ما، سينماگر ما، نقّاش ما و خيلي چيزهاي ديگر ما به جاي كوشش جدّي در راه نقدي يا خوانشي يا آفرينشي ابتكاري، اصيل و غيرتكراري، كار خود را آسان ميكند؛ تنها بسنده ميكند به كار كردن ولي نه با اين رويكرد كه اثرش يك اثر جدّي، چالشبرانگيز، ابتكاري، نوآورانه، غيرتقليدي، و ... باشد. بلكه صرفاً اثري باشد كه او به ظاهر صاحبش است؛ گيرم كه هيچ حرف نويي، يا نگاه تازهيي، يا كشف فكري بديعي، يا برداشت ديگرگوني، يا ... نداشته باشد.
كافيست براي نمونه به هريك از نشريات موجود و ناموجود كشور كه مي خواهيم نگاهي بياندازيم تا بهراحتي شاهد مدّعاي گفته شده را بيابيم. كافيست مجلّات ده سال اخير را ورق بزنيم تا با انبوهي از مقالات روبهرو شويم با عناويني چون: مدرنيسم چيست؟ پست مدرنيسم چيست؟ و هزاران از اين چيستها. اما ويژگي مشترك همهي اينها اين است كه اغلب يكسري حرف تكراري از چند منبع موجود به فارسي يا انگليسي يا ... برگرفتهاند و بدون هيچ تحليل درستي يا تأويل مناسبي يا ارائهي نوآورانهيي آنها را به خورد خوانندگان خود ميدهند. خيليها كه اصلاً كار را راحت ميكنند و تنها به ترجمهي مطلب موردنظر بسنده ميكنند و آنرا به نام نويسندهي اصلي و گاه به نام خودشان به انتشار ميرسانند؛ و خيلي وقتها دريغ از اين كه نامي از منبع يا منابع پيش روي خود ببرند. و جالب اينكه گمان ميكنند كه ديگر به آن مسأله به اندازهي كافي پرداختهند و حالا بايد بروند سراغ مسألهيي ديگر. اگر كسي بخواهد ميتواند با جستجوي نه چندان زياد ريشهي بسياري از گفتارها و نوشتارهاي موجود به فارسي را در منابع دمدستي انگليسي و ... بيابد و بداند كه اصل ماجرا چه بوده و آنچه به اسم تأليف فارسي به دستش رسيده چيست.
خيلي از اين مقالهها كه اين روزها در نشريات و سايتها و وبلاگهاي فارسي دربارهي اشخاص مطرح جهاني در حوزههاي مختلفي همچون ادبيات و فلسفه و سياست و ... ميخوانيم كم و بيش ترجمه يا ترجمهگونههايياند از مقالاتي با همان عناوين در سايتها و وبلاگهاي انگليسي زبان.
نويسنده، انديشمند، سخنران، منتقد، يا ... به جاي آنكه خود بنشيند و بيانديشد و به نظري و تأويلي و برداشتي دست بيابد، تنها ترجمه ميكند**؛ فقط گفتههاي ديگران را ميخواند و درواقع گزارشي از خواندههايش به خواننده يا شنوندهاش ارائه مي كند نه گزارشي از انديشهها و دريافتههايش.
نوشته-گفتههاي اخير دوست عزيز، پيام يزدانجو، را ميتوان نمونهي كموبيش بارزي از اين نوع كه ذكرش رفت به حساب آورد. پيام يزدانجو تاريخچهيي از زندگي و آثار دريدا به دست ميدهد كه در عين سودمندي و داشتن اطّلاعات ارزشمند، ارزش ويژهاي وراي اين رساندن اطّلاعات و دادهها ندارد. از همان نوع نوشتههايي كه امثالش را در دهها و صدها سايت ديگر يافت و خواند.
امّا نكتهيي كه اهميّت فراوان دارد و شايستهي توجّه ويژهيي است، اين است كه ما با وجود اِشراف بر اينكه "چه بايد بكنيم"، از آن كار تنميزنيم و به چنين نوشتههايي روي ميآوريم كه دليلاش را هم چنانكه گفتم همان امتناع انديشه يا تنبلي فكري بايد به حساب آورد.
براي نمونه:
پيام يزدانجو بارها به ارزش انديشهي دريدا و مقام و جايگاه برجستهي فلسفي-ادبي او اشاره ميكند، بارها او را با بزرگترين انديشمندان جهان در همهي اعصار و بهويژه در قرن بيستم در فرانسه و در سراسر جهان مقايسه ميكند؛ او را بنا به قولي مهمترين انديشمند نيمهي دوم قرن بيستم فرانسه مينامد، و چه و چه. از نوشتههاي تأثيرگذار و سخنرانيهاي جنجال(فكري)برانگيز او ياد ميكند و نام ميبرد ولي دريغ از توجّه به اين نكته كه دريدا هم اگر قرار بود از فرصتهايي كه به دستش ميرسد كه مثلاً به عنوان سخنران دربارهي چيزي يا كسي، براي مثال دربارهي ميشل فوكو، سخن براند، به اين شيوه استفاده كند كه تنها تاريخچهاي از زندگي و آثار آن نويسنده يا تاريخچهيي از آن موضوع خاص ارائه كند، ديگر هيچ گاه دريدا نميشد. دريدا دريداست چرا كه از اوّلين نوشتهها*** و سخنراني****هايش به دنبال اين بوده كه به جاي گفتن گفتههاي پيشين و تكراري ديگران، به جاي ارائهي دادههاي فرهنگنامهيي يا تاريخادبياتي صرف، به مصاف آن انديشهها و صاحبانشان برود. پيش از هرچيز اندشههاي موجود و صاحبانشان را خوب بفمد و بشناسد؛ بعد خوب و از آن گونه كه نياز دارد معرّفي كند؛ و در قسمت اصلي آنها را به چالش بكشد؛ خوانشي نو و ديگرگون و دريدايي از آنها ارائه كند. انديشهها و ادّعاهاي متناقض را از دل ظاهر آرستهي كلام انديشمندان مطرح و غير آنها بيرون بكشد و به معرض بگذارد و همهي اينها را هم نه به شيوهاي باز تكراري و تقليدي بلكه به شيوهاي ابتكاري و دريدايي انجام دهد. و اين همان چيزي است كه نويسنده و سخنران و در يك كلام، انديشمند ما از آن ميگريزد.
انديشمند ايراني كمتر در توليد انديشه است و بيشتر درحال بهرهبرداري از انديشهي ديگران است. تازه اگر كارش دزدي نباشد. و اين مسأله به جوانان هم اختصاص ندارد. بزرگ و كوچك انديشمندان و نويسندگان و منتقدان ايراني به نوعي با اين ماجرا درگيرند و يا بهتر است بگوييم مبتلاي آنند. و در هر حوزهيي هم اين ماجرا رسوخ كرده است. از علومانساني تا هر جاي ديگر. از دانشگاهيها تا غير دانشگاهيها. از حيطهي ترجمه تا پهنهي تحقيق و تأليف.
بد نيست از همين دريدا و دريداپژوهي مثالي بزنم:
چنانكه آشكار است و همانگونه كه آقاي يزدانجو هم نوشتهاند، كلّ ترجمهها و نوشتههاي موجود به فارسي از/دربارهي دريدا 20 مورد هم نيست. از كتابهاي دريدا تنها تا به امروز تا آنجا كه من خبر دارم دو تا و نصفي بيشتر به فارسي برگردانده نشده است. مواضع و جهانوطنيگري كامل و گراماتولوژي نصفهنيمه. از مقالات هم كه گمان نميكنم بيش از پنج-شش مورد برگردان فارسي وجود داشته باشد. ترجمههاي دربارهي دريدا هم چند مورد بيشتر نيست.
اما آنچه اينك بد نيست اشارهاي به آن شود نوشتههاي تأليفي دربارهي دريدا است. از اين ميان يكي همان ساختار و تأويل متن بابك احمدي است كه پيام يزدانجو هم به آن پرداخته. در اين كتاب، حدود چهل صفحه به دريدا اختصاص يافته است. درعين اختصار، اين نوشته تقريباً هنوز هم بهترين متن تأليفي دربارهي دريداست. البتّه به ضرورت كتابي از نوع ساختار و تأويل متن، بيشتر از اين هم نميشده به دريدا پرداخت. بسياري از اطلاعاتي را هم كه بعد از آن در منابع فارسي آمده، ميتوان در اين كتاب يافت؛ از جمله خيلي از دادههايي را كه در گفتار-نوشتار آقاي يزدانجو ارائه شده. ولي به نوعي همان ايراد اساسي در همين بهترين منبع فارسي هم وجود دارد. دريدا بيش از هرچيز در اين كتاب خلاصه و معرّفي شده نه نقد و بررسي.
در كتابي ديگر با عنوان ژاك دريدا و متافيزيك حضور، كه كلّ آن درباره دريداست و به ظاهر تأليف است، نميتوان خيلي اطّلاعات بهتري از آنچه بابك احمدي ارائه كرده، يافت. خيلي جاها هم آنقدر گنگ و گاه بيربط است كه آدم گمان ميكند كه خود نويسنده هم نميدانسته چه ميخواهد بگويد. بسياري جاها هم نقلقولهايي ميشود بدون آوردن نام و نشاني مأخذ. و از آن بدتر به گمانم خيلي از جاهاي كتاب ترجمههايي است از چند كتاب و مقاله كه البتهّ نه من صلاحّيت نظردهي درباب آن دارم و نه فرصتاش را. امّا به جرأت ميتوان به چند منبع اصلي مثل ساختارشكني نوشتهي كريستوفر نوريس يا بعضي نوشتههاي خود دريدا رجوع كرد و صحّت و سقم اين ادّعا را سنجيد. امّا از اينها كه بگذريم در اين كتاب تلاش شده تا بهگونهاي جامعنگرانه همهي آنچه به دريدا و پيش و پس او مربوط ميشود مورد بررسي قرار گيرد؛ ولي در تمام كتاب كمترين تحليل و انديشهي تحليلي نابي از نويسنده ميتوان يافت كه بتوان آن را بر اين حمل كرد كه نويسنده آنقدري دريدا را خوب خوانده و دريافته كه حالا بتواند آن را بررسي كرده، مورد نقد قرار داده و به چالش بكشد. بيشتر از هرچيز به گمانم نويسنده تنها از زباندانياش بهره گرفته تا از آگاهي و انديشهاش: تعدادي كتاب مرجع پيش روي خود گذاشته و چيزهايي از هركدام ترجمه كرده و مطالبي هم از خود به آنها افزوده و كتابي تحويل جامعهي كتابخوان داده.
امّا كتاب بعدي، گذار از مدرنيته؟ نيچه، فوكو، ليوتار، دريدا. نام داد؛ نوشتهي شاهرخ حقيقي. اين كتاب تا آنجا كه من ديدهام تنها كتابي است در اين زمينه كه نويسنده در آن با رويكردي انتقادي به سراغ اين انديشمندان رفته است. البتّه رويكرد نويسنده بيش از آنكه انتقادي باشد، انكاري است. نويسنده گويي با اين ديد كتاب را نوشته تا كساني چون دريدا را به عقلستيزي و خردگريزي متهم كند و حاصل خواسته-ناخواستهي انديشههايشان را نوعي بيمنطقي و خردستيزي به حساب بياورد. به هرجهت با اينكه با نويسندهياين كتاب موافق و همراه نيستم، اما از گفتن اين واقعيّت كه ايشان به راستي در بسياري جاها با انديشهورزي خود به كار پرداخته است، نمي توان چشم پوشيد. بااينوجود، اين كه تا چه حد گفتههاي نويسنده از آن خود و تا چه اندازه برگرفته از منابع انگليسي يا فرانسوي است، جاي بررسي دارد كه بههررو از صلاحيّت من خارج است.
...............................................
*اين اصطلاح را گويا پيش از همه، دستكم در اين معنا كه مدّنظر ماست، آقاي جواد طباطبايي به كار بردهاند.
** البتّه من نه تنها با ترجمه مشكلي ندارم بلكه به گمانم خيلي وقت ترجمه سودمندتر و كارآتر از تأليف است. امّا ترجمه از آن قبيل كه به نام تأليف ارئه ميگردند مدّنظر هستند؛ بههرجهت در نوشتاري جدا به ترجمه خواهم پرداخت.
*** مثلاً مقالهي "ساختار، نشانه و بازي در گفتمان علومانساني" در كتاب نوشتار و تفاوت ((Writing and Difference كه آقاي يزدانجو هم به آن اشاره كردهاند. در ضمن اين مقاله را خود ايشان براي نخستين بار به فارسي ترجمه كردهاند.
*** براي نمونه ميتوان به سخنراني دريدا دربارهي تاريخ جنون ميشل فوكو با عنوان Cogito and History of Madness اشاره كرد كه آقاي يزدانجو هم از آن نام بردهاند.
اين امتناع انديشه را ميتوان به تعابيري ديگر تنبلي انديشه، پختهخواري، و زحمتگريزي ناميد. امتناعي از آن گونه كه انديشمند ما، نويسندهي ما، منتقد ما، داستاننويس ما، سينماگر ما، نقّاش ما و خيلي چيزهاي ديگر ما به جاي كوشش جدّي در راه نقدي يا خوانشي يا آفرينشي ابتكاري، اصيل و غيرتكراري، كار خود را آسان ميكند؛ تنها بسنده ميكند به كار كردن ولي نه با اين رويكرد كه اثرش يك اثر جدّي، چالشبرانگيز، ابتكاري، نوآورانه، غيرتقليدي، و ... باشد. بلكه صرفاً اثري باشد كه او به ظاهر صاحبش است؛ گيرم كه هيچ حرف نويي، يا نگاه تازهيي، يا كشف فكري بديعي، يا برداشت ديگرگوني، يا ... نداشته باشد.
كافيست براي نمونه به هريك از نشريات موجود و ناموجود كشور كه مي خواهيم نگاهي بياندازيم تا بهراحتي شاهد مدّعاي گفته شده را بيابيم. كافيست مجلّات ده سال اخير را ورق بزنيم تا با انبوهي از مقالات روبهرو شويم با عناويني چون: مدرنيسم چيست؟ پست مدرنيسم چيست؟ و هزاران از اين چيستها. اما ويژگي مشترك همهي اينها اين است كه اغلب يكسري حرف تكراري از چند منبع موجود به فارسي يا انگليسي يا ... برگرفتهاند و بدون هيچ تحليل درستي يا تأويل مناسبي يا ارائهي نوآورانهيي آنها را به خورد خوانندگان خود ميدهند. خيليها كه اصلاً كار را راحت ميكنند و تنها به ترجمهي مطلب موردنظر بسنده ميكنند و آنرا به نام نويسندهي اصلي و گاه به نام خودشان به انتشار ميرسانند؛ و خيلي وقتها دريغ از اين كه نامي از منبع يا منابع پيش روي خود ببرند. و جالب اينكه گمان ميكنند كه ديگر به آن مسأله به اندازهي كافي پرداختهند و حالا بايد بروند سراغ مسألهيي ديگر. اگر كسي بخواهد ميتواند با جستجوي نه چندان زياد ريشهي بسياري از گفتارها و نوشتارهاي موجود به فارسي را در منابع دمدستي انگليسي و ... بيابد و بداند كه اصل ماجرا چه بوده و آنچه به اسم تأليف فارسي به دستش رسيده چيست.
خيلي از اين مقالهها كه اين روزها در نشريات و سايتها و وبلاگهاي فارسي دربارهي اشخاص مطرح جهاني در حوزههاي مختلفي همچون ادبيات و فلسفه و سياست و ... ميخوانيم كم و بيش ترجمه يا ترجمهگونههايياند از مقالاتي با همان عناوين در سايتها و وبلاگهاي انگليسي زبان.
نويسنده، انديشمند، سخنران، منتقد، يا ... به جاي آنكه خود بنشيند و بيانديشد و به نظري و تأويلي و برداشتي دست بيابد، تنها ترجمه ميكند**؛ فقط گفتههاي ديگران را ميخواند و درواقع گزارشي از خواندههايش به خواننده يا شنوندهاش ارائه مي كند نه گزارشي از انديشهها و دريافتههايش.
نوشته-گفتههاي اخير دوست عزيز، پيام يزدانجو، را ميتوان نمونهي كموبيش بارزي از اين نوع كه ذكرش رفت به حساب آورد. پيام يزدانجو تاريخچهيي از زندگي و آثار دريدا به دست ميدهد كه در عين سودمندي و داشتن اطّلاعات ارزشمند، ارزش ويژهاي وراي اين رساندن اطّلاعات و دادهها ندارد. از همان نوع نوشتههايي كه امثالش را در دهها و صدها سايت ديگر يافت و خواند.
امّا نكتهيي كه اهميّت فراوان دارد و شايستهي توجّه ويژهيي است، اين است كه ما با وجود اِشراف بر اينكه "چه بايد بكنيم"، از آن كار تنميزنيم و به چنين نوشتههايي روي ميآوريم كه دليلاش را هم چنانكه گفتم همان امتناع انديشه يا تنبلي فكري بايد به حساب آورد.
براي نمونه:
پيام يزدانجو بارها به ارزش انديشهي دريدا و مقام و جايگاه برجستهي فلسفي-ادبي او اشاره ميكند، بارها او را با بزرگترين انديشمندان جهان در همهي اعصار و بهويژه در قرن بيستم در فرانسه و در سراسر جهان مقايسه ميكند؛ او را بنا به قولي مهمترين انديشمند نيمهي دوم قرن بيستم فرانسه مينامد، و چه و چه. از نوشتههاي تأثيرگذار و سخنرانيهاي جنجال(فكري)برانگيز او ياد ميكند و نام ميبرد ولي دريغ از توجّه به اين نكته كه دريدا هم اگر قرار بود از فرصتهايي كه به دستش ميرسد كه مثلاً به عنوان سخنران دربارهي چيزي يا كسي، براي مثال دربارهي ميشل فوكو، سخن براند، به اين شيوه استفاده كند كه تنها تاريخچهاي از زندگي و آثار آن نويسنده يا تاريخچهيي از آن موضوع خاص ارائه كند، ديگر هيچ گاه دريدا نميشد. دريدا دريداست چرا كه از اوّلين نوشتهها*** و سخنراني****هايش به دنبال اين بوده كه به جاي گفتن گفتههاي پيشين و تكراري ديگران، به جاي ارائهي دادههاي فرهنگنامهيي يا تاريخادبياتي صرف، به مصاف آن انديشهها و صاحبانشان برود. پيش از هرچيز اندشههاي موجود و صاحبانشان را خوب بفمد و بشناسد؛ بعد خوب و از آن گونه كه نياز دارد معرّفي كند؛ و در قسمت اصلي آنها را به چالش بكشد؛ خوانشي نو و ديگرگون و دريدايي از آنها ارائه كند. انديشهها و ادّعاهاي متناقض را از دل ظاهر آرستهي كلام انديشمندان مطرح و غير آنها بيرون بكشد و به معرض بگذارد و همهي اينها را هم نه به شيوهاي باز تكراري و تقليدي بلكه به شيوهاي ابتكاري و دريدايي انجام دهد. و اين همان چيزي است كه نويسنده و سخنران و در يك كلام، انديشمند ما از آن ميگريزد.
انديشمند ايراني كمتر در توليد انديشه است و بيشتر درحال بهرهبرداري از انديشهي ديگران است. تازه اگر كارش دزدي نباشد. و اين مسأله به جوانان هم اختصاص ندارد. بزرگ و كوچك انديشمندان و نويسندگان و منتقدان ايراني به نوعي با اين ماجرا درگيرند و يا بهتر است بگوييم مبتلاي آنند. و در هر حوزهيي هم اين ماجرا رسوخ كرده است. از علومانساني تا هر جاي ديگر. از دانشگاهيها تا غير دانشگاهيها. از حيطهي ترجمه تا پهنهي تحقيق و تأليف.
بد نيست از همين دريدا و دريداپژوهي مثالي بزنم:
چنانكه آشكار است و همانگونه كه آقاي يزدانجو هم نوشتهاند، كلّ ترجمهها و نوشتههاي موجود به فارسي از/دربارهي دريدا 20 مورد هم نيست. از كتابهاي دريدا تنها تا به امروز تا آنجا كه من خبر دارم دو تا و نصفي بيشتر به فارسي برگردانده نشده است. مواضع و جهانوطنيگري كامل و گراماتولوژي نصفهنيمه. از مقالات هم كه گمان نميكنم بيش از پنج-شش مورد برگردان فارسي وجود داشته باشد. ترجمههاي دربارهي دريدا هم چند مورد بيشتر نيست.
اما آنچه اينك بد نيست اشارهاي به آن شود نوشتههاي تأليفي دربارهي دريدا است. از اين ميان يكي همان ساختار و تأويل متن بابك احمدي است كه پيام يزدانجو هم به آن پرداخته. در اين كتاب، حدود چهل صفحه به دريدا اختصاص يافته است. درعين اختصار، اين نوشته تقريباً هنوز هم بهترين متن تأليفي دربارهي دريداست. البتّه به ضرورت كتابي از نوع ساختار و تأويل متن، بيشتر از اين هم نميشده به دريدا پرداخت. بسياري از اطلاعاتي را هم كه بعد از آن در منابع فارسي آمده، ميتوان در اين كتاب يافت؛ از جمله خيلي از دادههايي را كه در گفتار-نوشتار آقاي يزدانجو ارائه شده. ولي به نوعي همان ايراد اساسي در همين بهترين منبع فارسي هم وجود دارد. دريدا بيش از هرچيز در اين كتاب خلاصه و معرّفي شده نه نقد و بررسي.
در كتابي ديگر با عنوان ژاك دريدا و متافيزيك حضور، كه كلّ آن درباره دريداست و به ظاهر تأليف است، نميتوان خيلي اطّلاعات بهتري از آنچه بابك احمدي ارائه كرده، يافت. خيلي جاها هم آنقدر گنگ و گاه بيربط است كه آدم گمان ميكند كه خود نويسنده هم نميدانسته چه ميخواهد بگويد. بسياري جاها هم نقلقولهايي ميشود بدون آوردن نام و نشاني مأخذ. و از آن بدتر به گمانم خيلي از جاهاي كتاب ترجمههايي است از چند كتاب و مقاله كه البتهّ نه من صلاحّيت نظردهي درباب آن دارم و نه فرصتاش را. امّا به جرأت ميتوان به چند منبع اصلي مثل ساختارشكني نوشتهي كريستوفر نوريس يا بعضي نوشتههاي خود دريدا رجوع كرد و صحّت و سقم اين ادّعا را سنجيد. امّا از اينها كه بگذريم در اين كتاب تلاش شده تا بهگونهاي جامعنگرانه همهي آنچه به دريدا و پيش و پس او مربوط ميشود مورد بررسي قرار گيرد؛ ولي در تمام كتاب كمترين تحليل و انديشهي تحليلي نابي از نويسنده ميتوان يافت كه بتوان آن را بر اين حمل كرد كه نويسنده آنقدري دريدا را خوب خوانده و دريافته كه حالا بتواند آن را بررسي كرده، مورد نقد قرار داده و به چالش بكشد. بيشتر از هرچيز به گمانم نويسنده تنها از زباندانياش بهره گرفته تا از آگاهي و انديشهاش: تعدادي كتاب مرجع پيش روي خود گذاشته و چيزهايي از هركدام ترجمه كرده و مطالبي هم از خود به آنها افزوده و كتابي تحويل جامعهي كتابخوان داده.
امّا كتاب بعدي، گذار از مدرنيته؟ نيچه، فوكو، ليوتار، دريدا. نام داد؛ نوشتهي شاهرخ حقيقي. اين كتاب تا آنجا كه من ديدهام تنها كتابي است در اين زمينه كه نويسنده در آن با رويكردي انتقادي به سراغ اين انديشمندان رفته است. البتّه رويكرد نويسنده بيش از آنكه انتقادي باشد، انكاري است. نويسنده گويي با اين ديد كتاب را نوشته تا كساني چون دريدا را به عقلستيزي و خردگريزي متهم كند و حاصل خواسته-ناخواستهي انديشههايشان را نوعي بيمنطقي و خردستيزي به حساب بياورد. به هرجهت با اينكه با نويسندهياين كتاب موافق و همراه نيستم، اما از گفتن اين واقعيّت كه ايشان به راستي در بسياري جاها با انديشهورزي خود به كار پرداخته است، نمي توان چشم پوشيد. بااينوجود، اين كه تا چه حد گفتههاي نويسنده از آن خود و تا چه اندازه برگرفته از منابع انگليسي يا فرانسوي است، جاي بررسي دارد كه بههررو از صلاحيّت من خارج است.
...............................................
*اين اصطلاح را گويا پيش از همه، دستكم در اين معنا كه مدّنظر ماست، آقاي جواد طباطبايي به كار بردهاند.
** البتّه من نه تنها با ترجمه مشكلي ندارم بلكه به گمانم خيلي وقت ترجمه سودمندتر و كارآتر از تأليف است. امّا ترجمه از آن قبيل كه به نام تأليف ارئه ميگردند مدّنظر هستند؛ بههرجهت در نوشتاري جدا به ترجمه خواهم پرداخت.
*** مثلاً مقالهي "ساختار، نشانه و بازي در گفتمان علومانساني" در كتاب نوشتار و تفاوت ((Writing and Difference كه آقاي يزدانجو هم به آن اشاره كردهاند. در ضمن اين مقاله را خود ايشان براي نخستين بار به فارسي ترجمه كردهاند.
*** براي نمونه ميتوان به سخنراني دريدا دربارهي تاريخ جنون ميشل فوكو با عنوان Cogito and History of Madness اشاره كرد كه آقاي يزدانجو هم از آن نام بردهاند.
2 نظر:
سلامب!
http://bikhabari.blogspot.com/2005/12/blog-post_21.html
سلام
به نکته ی خیلی دقیق و مهمی اشاره کردید. البته در زمینه ی ادبیات یا بهتر بگویم شعر و داستان کسان قابل قبولی وجود دارند
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی