خنده در تاریکی
ولادیمیر ناباکوف
یک. این کتاب یک عاشقانهی تمامعیار است. شاید بهترین عاشقانهای است که تا امروز خواندهام. ذرهای از بهترین عاشقانههای دنیا کم ندارد هیچ، که از خیلیهاشان قطعن سر است. عاشقانههای خوب زیادند البته. از مادام بواری فلوبر بگیر تا آناکارنینای تولستوی و عشق سالهای وبای مارکز و عاشق دوراس و امثال اینها، اما بیتردید خنده در تاریکی یک چیز دیگر است.
دو. نویسنده خیال همه را در همان بند اول صفحهی اول راحت میکند و کل داستان را در سه چهار خط تعریف میکند:
دو. نویسنده خیال همه را در همان بند اول صفحهی اول راحت میکند و کل داستان را در سه چهار خط تعریف میکند:
«روزی روزگاری در شهر برلین آلمان مردی زندگی میکرد به نام آلبینوس. او متمول و محترم و خوشبخت بود؛ یک روز همسرش را به خاطر دختری جوان ترک کرد؛ عشق ورزید؛ مورد بیمهری قرار گرفت؛ و زندگیاش در بدبختی و فلاکت به پایان رسید.»
خود نویسنده اعتراف میکند که «این کل داستان است». و انگار با این کار میخواهد نوعی نگاه ساختارگرایانه را نشان بدهد؛ این که زیرساخت همهی داستانها(ی عاشقانه) یکیست و فقط رویهی کار فرق میکند. و از یک طرف هم انگار میخواهد برخی منتقدها یا خوانندههای زیادی جدی را (آنهایی که خواندن داستانهای عاشقانه را وقت تلف کردن میدانند)، دست بیندازد. از آن نوع دست انداختنهایی که توی مقدمهی دفاع لوژین هست و عالیه.
به هر صورت او ادعایی مطرح میکند و خوب هم از پس آن برمیآید. میگوید کلیت همهی داستانها شبیه هم است و خیلی با هم فرق نمیکنند اما آنچه اهمیت دارد جزئیات است. و این را میدانستهایم البته اما زمانی بهتر میفهمیم که خنده در تاریکی را بخوانیم. این بار هر چه داستان جلوتر میرود میفهمی که بله کلیت همان است (مثل همهی کلیتها) و جزئیات هم همان است که گفت: سازندهی اصلی داستان، یا به عبارتی دیگر: اصل داستان. یک پارادوکس: اصل داستان، اصل آن نیست؛ جزئیات اصل اند. یا: اصل داستان فرع است، فرع اصل است.
سه. کتاب از آنهایی است که تشویق میکند بروی داستاننویس شوی. خط به خطِ داستان انگار با ذهنام حرف میزد. میگفت:
«بدبخت ببین داستانِ خوب چه لذتی داره، بشین بنویس. از من نوشتن رو یاد بگیر و شروع کن. نترس. مگه نگفتم کلیت مهم نیست، همهی کلیتها بالاخره نزدیک به هم اَن. مهم ریزهکاریهاس که اونا رو هم دقت کن یاد بگیر و شروع کن. دیگه از ما گفتن بود.»
چهار. نمیدانم آیا تا حالا هیچ اقتباس سینماییای از این کتاب شده یا نه (البته میتوانم همینطور حدس بزنم که بارها این کار انجام شده) اما از بهترین نمونههاست برای اقتباس سینمایی. در اینترنت هم نمیگردم.
پنج. هم کتاب عالیه هم ترجمهاش هم چاپاش: دم ناباکوف گرم که این اثر کمنظیر را آفریده، و دم امید نیکفرجام گرم که چنین ترجمهی درخشانی ارائه کرده و در آخر دم مروارید هم گرم که کتاب را اینقدر تمیز و آراسته و بیغلط (بدون حتا یک غلط تایپی ـ ویرایشی) منتشر کرده.
شش. برخلاف دعوت به مراسم گردنزنی که هیچ نوشتهی بهدردبخوری توی اینترنت دربارهاش پیدا نکردم، دربارهی خنده در تاریکی مطلب کم نیست. این چند تا (+ / + / +) منباب نمونهست. نوشتههای بدی نیستند. باقی را هم نخواندهام فعلن.
هفت. فعلن قصد ندارم یادداشت مفصلی در بارهی/در نقد خنده در تاریکی بنویسم. دربارهی ناباکوف و کارهایش ـ همانطور که در یادداشت قبلی گفتم ـ زمانی چیز مفصلی مینویسم که همهی کارهای خوباش را خوانده باشم. پس تا آنروز. اینها را هم مینویسم تا فراموش نکنم که باید بنویسم. مینویسم تا فراموش نکنم. برخلاف آن میخوارهی شازده کوچولو که می میزد تا فراموش کند.
چهار. نمیدانم آیا تا حالا هیچ اقتباس سینماییای از این کتاب شده یا نه (البته میتوانم همینطور حدس بزنم که بارها این کار انجام شده) اما از بهترین نمونههاست برای اقتباس سینمایی. در اینترنت هم نمیگردم.
پنج. هم کتاب عالیه هم ترجمهاش هم چاپاش: دم ناباکوف گرم که این اثر کمنظیر را آفریده، و دم امید نیکفرجام گرم که چنین ترجمهی درخشانی ارائه کرده و در آخر دم مروارید هم گرم که کتاب را اینقدر تمیز و آراسته و بیغلط (بدون حتا یک غلط تایپی ـ ویرایشی) منتشر کرده.
شش. برخلاف دعوت به مراسم گردنزنی که هیچ نوشتهی بهدردبخوری توی اینترنت دربارهاش پیدا نکردم، دربارهی خنده در تاریکی مطلب کم نیست. این چند تا (+ / + / +) منباب نمونهست. نوشتههای بدی نیستند. باقی را هم نخواندهام فعلن.
هفت. فعلن قصد ندارم یادداشت مفصلی در بارهی/در نقد خنده در تاریکی بنویسم. دربارهی ناباکوف و کارهایش ـ همانطور که در یادداشت قبلی گفتم ـ زمانی چیز مفصلی مینویسم که همهی کارهای خوباش را خوانده باشم. پس تا آنروز. اینها را هم مینویسم تا فراموش نکنم که باید بنویسم. مینویسم تا فراموش نکنم. برخلاف آن میخوارهی شازده کوچولو که می میزد تا فراموش کند.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی