از همه جا و همه چیز
دلم لک زده است برای نوشتن و امان از وقتی که ندارم و کارهایی که عقب افتادهاند و موجب بدقولیام میشوند.
این روزها و شبها تقریباً مدام پشت کامپیوترم و سرگردان در دنیای شیداکنندهی اینترنت.
مدام میخوانم و از هر خواندن چیزها میآموزم و لذّتها میبرم. به دهها وبلاگ و سایت در هر روز سر میزنم و مطالب زیبا و خواندنیشان را جرعهجرعه مینوشم. باید از همهی اهالی وبلاگستان سپاسگزار باشم که اینقدر بیطمع وقت و عمر میگذارند و نوشتهها و اندیشههای خود را به رایگان در دسترس میگذارند. چه لذّتی دارد خواندن.
دوستان عزیزی مرا هم به بازی یلدا دعوت کرده بودند. سپاس. خیلی دوست داشتم و دارم. امّا چه کنم که نشد. زندگیام چیز دلکشی برای گفتن ندارد و آنهایی هم که هست مشابهاش را بسیاری دیگر گفته و نوشته بودند. همانها را به حساب من هم بگذارید!
شادم و ناشاد از زندگی در این کشور و این دنیای مجازی: شادم چون حالا که در این کشور از انواع آزادیها محرومایم و برای هر چیزی باید به هزار و یک ابله پاسخ بگوییم، دستکم این فضای مجازی هست و میتوان دنیای مجازی را به عنوان مشابه دنیای حقیقی داشت. ناشادم چون همین دنیای مجازی را هم شماری ابلهِ بهتمام معنا از چپوراست بستهاند و کمتر گذرگاهی باز مانده و به هر کوچه و سرایی که سرک میکشی با تابلوی منحوس «دسترسی به این سایت مجاز نمیباشد» مواجه میشوی. غمِ کار از این است که آنهایی بر ما و بر این دنیای مجازی حکم میرانند که حکایتِ حالشان شبیه آن یارویی است که ازش میپرسند کامپیوتر بلدی؟ میگوید بله. میگویند خب کامپیوتر را روشن کن ببینیم چه چیزهایی بلدی. میگوید نه دیگر آنقدر هم بلد نیستم. من شکّی ندارم که مسئولان دولتی خیلیهاشان نمیتوانند کامپیوتر را روشن کنند. دولت قبلی با آن همه آدمی که ظاهراً سرشان به تنشان میارزید، بیشترشان فرق اینترنت و گوشتکوب را نمیدانستند. اینها که دیگر از آغاز کار وضعیّتشان معلوم بوده است. اینها قطعاً نمیتوانند خودشان را از گوشتکوبیده تشخیص دهند.
ـ خواندن سخنرانی پاموک آنهم با ترجمهی خوبِ دوستِ بسیار عزیز و آگاهم، مجید منتظرمهدی، (آنکه دریای علمش را کرانهای نیست!) از لذّتهای این روزهایم بوده است.
ـ موفقیّتهای پیدرپیِ راوی قصّههای عامهپسند شوق بیرون از وصفی برایم به همراه داشته است.
ـ خواندن نقد و نظرهای مهدی خلجی بر ترجمهی پیام یزدانجو و پاسخهای پیام به او از بهترین لذّتهای خواندنی این روزهایم بوده است.
ـ شنیدن خبر راهافتادنِ سایت محمد قائد بیاندازه خوشحالم کرد. محمّد قائد به گمانم از بهترین مقالهنویسان تمام تاریخ ایران است. چقدر در اینترنت سرگردان نوشتههایش بودم.
ـ آنلاین شدن دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، که به گمانم بهترین دانشنامهی تخصّصیای است که تا به حال به زبان فارسی نوشته شده است، خبر شادیبخشی بود. تا باشد از این خبرهای خوب.
ـ خواندن نقد پخته و جانانهی ف. م. سخن بر کتاب «فرهنگ املايی خطّ فارسی» لذّتی دوچندان برایم داشت. بهویژه که به دلایلی این سالها بسیار با مسئلهی بودونبودِ فرهنگستان و با/بیارزشی کارهایش درگیرم.
ـ خواندن کتاب «حکم مرگ» موریس بلانشو با ترجمهی احمد پرهیزی تجربهی جالبی بود. مقالهی دریدا هم که پیوست کتاب شده بود عیش را کامل کرد. چه جالب است که در عرض حدود یک سال، سه کتاب از/دربارهی بلانشو به فارسی در میآید. یکی همان حکم مرگ، دیگری «از کافکا تا کافکا» با ترجمهی پرشور و خواندنی مهشید نونهالی، و سوّمی «موریس بلانشو» نوشتهی اولریش هاسه و ویلیام لارج با ترجمهی رضا نوحی. ترجمهی «از کافکا تا کافکا» خواندن دارد. از دست ندهید. مخصوصاً مقالهی «ادبیات و حق مرگ».
ـ احکام و قوانینی که آقایان این روزها برای وبلاگستان صادر میکنند، حکم میکنند، پس میگیرند، و خلاصه هر غلطی که میکنند، از احمقانهترین کارهایی است که شاهدش هستم، البته راستش را بگویم از آن نوع کارهایی است از زمان روی کار آمدن دولت کریمهی احمدینژاد نمونههایش را کم نداشتهایم. نوشتهی جادی عزیز و نوشتهی شورانگیز و صد البته حسرتزای عباس معروفی در این زمینه همانی است که من میپسندم و برآنم.
اعدام صدّام ابله هم خبر مهمی بود. همهاش فکر میکنم چرا عمر ما باید به دست احمقها و ابلهها نابود شود؟ مگر قرار است هر کدام از ما چند بار زندگی کنیم؟ این احمقها اگر خیر نمیرسانند چرا این همه بر شررسانی اصرار دارند؟ میشود شاهد آن باشیم که این چند تا دیکتاتور ابلهی هم که در دنیا حکومت میکنند کلکشان کنده شود و مثل تفاله، مثل صدّام، زیر پا له شوند و جهانی از پلیدی وجودشان پاک شود؟ در اینترنت میگشتم به دنبال آنچه این روزها دربارهی صدّام نوشته شده است. خدایا چقدر زیاد! هزاران هزار یادداشت و مقاله! یادداشت مهدی جامی عزیز از اوّلینها بود و از بهترینها.
به امید آن روز که همه شاد باش باشیم و آزاد
و به امید آن روز که برای بودنمان پاسخگوی هزاران ابله نباشیم!
2 نظر:
لطفِ بسیاری دارین مثل هممیشه... و مثل همیشه شرمنده میفرمایین. ما که هر چی باشیم شاگرد خودتونیم همیشه دیگه :)
آقا بنده الآن خیس عرقم از این شوخی با این بنده نکنید.ما خیلی ارادتمندیم.
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی