سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۵

گفت‌وگو با ژاك دريدا درباره كتاب «از گراماتولوژي»

این گفتگوی کوتاه را برای تهران امروز ترجمه کردم که دیروز (سه‌شنبه) منتشر شد.

پاسخ شما به اين ادعا كه قصد داريد يك نوع «علم ادبي» داير كنيد، چيست؟
كار من در مفهوم سنتي آن واقعاً يك علم نيست. اين كار يك استراتژي براي تاويل كردن علوم و به‌ويژه فلسفه است... براي شالوده‌شكني آن علوم، براي نگريستن به آنها از زواياي ديد مختلف (اما مخصوصا از يك زاويه ديد سياسي) و نشان دادن محدوديت‌هاي ضمني علوم. براي مثال علوم زباني نمونه‌هاي اصلي و غالب علم در چشم‌انداز فرانسوي است.
يك گراماتولوژيست چه مي‌كند كه فيلسوفان يا زبان‌شناسان ديگر نمي‌توانند بكنند؟
اول از همه بايد بگويم كه گراماتولوژي نه يك علم ایجابی (Positive Science) است و نه فلسفه است، اساساً كسي به اسم «گراماتولوژيست» وجود ندارد. كتابي كه من درباره گراماتولوژي نوشته‌ام، كتابي نيست «براي» گراماتولوژي، بلكه بيشتر از اين، كتابي است كه بر محدوديت‌هاي گراماتولوژي تاكيد دارد.
ٰدر آنجا كه زبان نوشتار به دقّت بازتاب‌دهنده زبان گفتاري است، شما از زبان‌هاي زنده صحبت مي‌كنيد و در آنجا كه زبان نوشتار هيچ‌گونه ارتباطي با زبان گفتار ندارد، از زبان‌هاي مرده حرف مي‌زنيد. آيا شما در صدها زبان زنده‌ی دنيا كه در همين عصر تكلّم مي‌شوند، گشته‌ايد و مطالعه كرده‌ايد كه ببينيد كداميك از آنها زنده‌تر هستند و كدام‌يك بيشتر به مرگ نزديكند؟
ببخشيد ولي منظور من دقيقاً اين نبود. من هيچ‌وقت نگفتم كه كلاً يكسري زبان‌هاي زنده وجود دارند و يك سري زبان‌هاي مرده. از نظر من يك بخش يا پاره‌اي از مرگ در هر زباني وجود دارد و تقابل زندگي و مرگ در زبان يك تقابل نادرست است. گزاره‌ی سنتي درباره‌ی زبان اين است كه زبان به خودي خود زنده است و نوشتار بخش مرده‌ی زبان است و اين چيزي است كه عليه آن مي‌ستيزم. بنابراين قصد ندارم خودم را با گفتن اين حرف كه امروزه سلسله‌اي از زبان‌ها كم‌وبيش زنده‌اند، مشغول كنم. زبان‌هاي كم يا بيش قدرتمند وجود دارند ـ براي مثال در سطح فني يا اقتصادي، يا سطح علمي يا نظامي ـ زبان‌هايي وجود دارند ـ مثل انگليسي، روسي، چيني ـ كه نه فقط ميليون‌ها سخنور دارند بلكه مردم و ملت‌هايي كه به آن زبان‌ها تكلم مي‌كنند از مردم و ملت‌هاي ديگر قدرتمندتر هستند.
شما يك تقابلي ميان زبان گفتار و زبان نوشتار و رابطه‌ی ميان آنها ايجاد كرديد...
آه ... نه اين تضاد نيست. كار من در اين چند سال اخير بسط دادن يا بهتر است بگويم كه بسطِ كامل مفهوم نوشتار است. بسط دادن مفهوم نوشتار تا به آنجا كه زبان گفتار هم از جهاتي جزو نوشتار است. منظورم اين است كه چيزي هست كه آنها آرشه ـ نوشتار (arche- ecriture) مي‌نامم كه در زبان گفتار پنهان است و تلويحاً اشاره دارد بر اينكه مفهوم نوشتار، دگرگون شده و تغيير شكل داده است. بنابراين تضادي ميان آنها نيست. براي مثال از جهاتي در نوارهاي ضبط‌صوت نوشتار وجود دارد.
شما گفته‌ايد كه بايد فكر كردن به رسانه‌هاي متعدّد ـ گفتاري و نوشتاري ـ را متوقف كنيم و اينكه بايد اين كار را از جنبه‌ای اخلاقي انجام دهيم و اينكه دو صورت (media) زبان فراتر از خير و شر هستند. اين نظر، شما را با كساني مثل مارشال مك‌لوهان كه درباره‌ی مديوم با واژگاني بسيار اخلاقي سخن مي‌گويند {«ميكروفن هيتلر را خلق كرد»} و جز اينها هم‌رديف مي‌كند.
به گمان من در گفتمان مك‌لوهان نوعي ايدئولوژي وجود دارد كه من با آن موافق نيستم، چرا كه او بسيار خوش‌بين است. امكان بازگشت يا احياي مجدد جامعه‌ی‌ شفاهي؛ جامعه‌ی شفاهي‌اي كه از دستگاه‌هاي نوشتاري و امثال آن خلاص شده است. از نظر من اين انديشه، يك اسطوره‌ی بسيار سنتي است كه سابقه‌اش به خيلي قديم‌ها به افلاطون و روسو و... مي‌رسد و فكر مي‌كنم به‌جاي انديشيدن به اينكه ما در پايان عصر نوشتار زندگي مي‌كنيم بايد چنين بينديشيم كه ما در عصر گسترش نوشتار، عصر گسترش چشمگير، اجتناب‌ناپذير و قاطع نوشتار به سر مي‌بريم. دست‌كم در مفهوم جديد آن... منظورم نوشتار الفبايي نيست، بلكه منظور مفهوم جديد نوشتار در دستگاه‌هاي نوشتاري است كه در اين روزگار از آنها بهره مي‌گيريم (مثلاً ضبط‌‌صوت) و اين هم نوعي از نوشتار است.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی