چند یادداشت دربارهی نسخهی خطّی
این مقاله را چند ماه پیش برای ویژهنامهی نسخههای خطی خردنامهی همشهری نوشته بودم.
اگر مصحّح نسخهی خطی را یکی از (دقیقترین) خوانندگانِ آن متن به حساب بیاوریم، چه پیش خواهد آمد؟ و اگر متن را از منظری هرمنوتیکی بنگریم، "نیّتِ متن" با "نیّتِ مولّف" چه تناسب یا ارتباطی خواهد داشت؟ و ارتباطِ این دو مسأله با مصحّح یک متن که گویی خوانندهای برتر است و به نوعی در جایگاهِ نویسندهی اصلی متن نشسته و آن را آماده میکند تا خوانندگانِ دیگر بخوانند، چگونه ارتباطی است؟
میدانیم که در امر خطیر و ظریفِ تصحیح نسخههایِ خطی قدیمی و جدید (که موردِ اخیرش را میتوان در دست نوشتههایی که بعد از مرگِ نویسندگان و شعرایِ معاصر قرار است منتشر گردد، مشاهده کرد) به گونهای مصحّح حرفِ آخر را میزند. مصحّح است که در نهایت فلان واژه را که واضح نیست یا خط خوردگی و افتادگی دارد، بالاخره یک چیز میخواند؛ مصحّح است که لحنِ جملهها را با گذاشتن علائم نگارشی مشخّص میکند؛ و هموست که دشواریها و یا ابهامهایِ متن را تا حدودی برایِ خوانندگان روشن میکند. حال این پرسش مطرح است که نسخهی خطّی چه نقشی در خوانش خود و در نهایت در تصحیح و ویرایشاش، دارد؟ و شاید بتوان پرسش را سادهتر و کوتاهتر کرد:
نسخهی خطّی چگونه متنی است؟
نسخهی خطّی، متنی متناقض گونه است: متنی یکّه و متکثّر. متن پیش رویِ توست: تویِ خواننده، تویِ مصحّح؛ عینی و ملموس است؛ همان است که هست؛ امّا همین که قصد کردی آن را بخوانی، گفتههای آن را دریابی، و چه بسا در جایگاهِ یک مصحّح و ویراستار آن را تصحیح و ویرایش کنی، تکثرش آشکار میشود. پرسشها یکیک سرازیر میشوند:
آیا توانستهای متن را کامل و درست بخوانی؟ آیا واژه هایی را که واضح نبوده اند، اشتباه نخواندهای؟ آیا کاتبِ نسخه، خود، مرتکبِ اشتباهاتی نشده که تو هم متوجه نشدهای و همانگونه غلط خوانده و دریافتهای که او نگاشته؟ و... . البتّه آشکار است که پرسشهایی از این گونه (مثل خوانش درست یا نادرست متن) را میتوان دربارهی هر متنی (اعم از خطی و چاپی) مطرح کرد. اما تفاوت از آن جایی آغاز میشود که از یاد نبریم اولاً؛ نسخهی خطی برخلاف نسخهی چاپی در صدها و هزارها نسخه موجود نیست؛ درثانی نویسندهاش نیست تا بر چاپ آن نظارت داشته باشد، و بعد از چاپ هم بتواند غلطهای احتمالی را برای چاپهای بعدی اصلاح کند و موارد مبهم و ناروشن را روشن کند. و سوم و چه بسا مهمتر از همه این که همهی خوانندگان با نسخهی خطی ارتباط مستقیم ندارند (چرا که اولاً عدهی اندکی به یک نسخهی خطی دسترسی دارند، در ثانی در صورت دسترسی هم هر کسی از عهدهی خواندن آن برنمیآید) بلکه آنها با متنی تصحیح شده روبه رو هستند. در واقع خوانندگان همان متنی را باید بخوانند که مصحٌح (به سانِ یک اَبَرخواننده) خوانده و فهمیده. این جا مسألهی نسخهی خطّی و مصحّح و روش تصحیح و غیره هم خواه ناخواه مطرح میشود که برایِ دوری از درازایِ کلام از سر آن میگذرم.
2. اگر هم چون افلاطون، بر این باور باشیم که نوشته فرع گفتار بوده و در واقع هم چون یک سمّ و دارویِ مضرّ است، به طریق اولی باید دانست که نسخهی خطّی مضرترین داروست. اگر افلاطون بر این باور بود که نوشته اغلب هنگامی خوانده میشود که دیگر نویسندهاش حضور ندارد و خواننده معلوم نیست از آنچه میخواند، چه برداشتی کند، مسلّماً اگر مشکلاتِ موجود در نسخ خطّی و مسائل مرتبط با آنها را بر گفتهی افلاطون بیافزاییم، در می یابیم که ماجرایِ نسخهی خطّی بارها بدتر از آن چیزی است که افلاطون میاندیشیده. البته میدانم که حرفهای افلاطون هم دربارهی کتابهای چاپی نبوده!
در موردِ هر نسخهی خطّی همواره پرسشهایی از این گونه وجود دارد:
1. نسخه منحصر به فرد است یا چند نسخهی دیگر از آن متن (در جاهایِ مختلف و نگاشته شده به دستِ کاتبانِ متفاوت) موجود است؟
2. نسخه خطِّ خوب و خوانایی دارد یا نه؟
3. آیا نسخه افتادگی دارد یا نه؟ و سال یا دورهی نگارش آن چه زمانی است؟
4. نام و مشخّصاتِ نویسندهی متن موردِ نظر معلوم است یا نه؟
5. آیا کاتبِ نسخه، فردِ باسواد و آگاهی بوده یا اینکه از زبان یا موضوع کتابتِ خود چندان سر در نمیآورده است؟
6. آیا نسخه طیّ دورههایِ مختلف توسطِ دیگران دست کاری و چیزی به آن افزوده یا از آن کاسته نشده است؟ و... .
با دقّت به پرسشهایِ بالا و پرسش هایی نظیر اینها در مییابیم که اگر گفتهی افلاطون درموردِ هر گونه متن نوشته شدهای صدق میکند، حکماش دربارهی نسخ خطّی بسیار شدیدتر است.
3. اگر همچون بسیاری از متفکّران و نویسندگان و منتقدان معاصر بپذیریم که زبان، همه چیز است و چیزی خارج از زبان (:متن) وجود ندارد و محمل زبان در دل متن، همان متنیّتِ متن (یا متن به مثابه ی متن؛ متن در جامهی نوشتار) است، ناگزیر باید باور داشته باشیم که متن بافتهای است که تار و پودش واژگانند و ارتباطهایِ آشکار و نهان معنایی، موسیقایی، ایدئولوژیکی آنها، ارتباط هایِ طولی و عرضی، و ارتباط هایِ همنشینی و جانشینی و غیره است. از همین روست که ارزش نسخهی خطّی و درعینحال دشواریِ خواندن و تصحیح و ویرایشاش آشکار میشود. از این منظر، هر واژه یا عبارتی در جایِ خود اهمیّتِ ویژه و ممتازی مییابد و خواننده یا مصحّح به هنگام خواندن یا تصحیح خود با کاری دقیق و پر از ظرافت رو به روست. او برایِ تکتکِ واژههایی که میخواند (یا میفهمد) به گونهای باید توجیه داشته باشد؛ تا جائیکه اغلب کار مصحّح و ویراستار نسخ خطّی بسیار سختتر، زمانبَرتر، و حسّاستر از کار خودِ نویسندهی متن است. نویسنده چه بسا الزاماً برایِ تکتک واژههایِ متن خود چندان نیندیشیده و به خیلی ظرافتها هم دقّتِ بخصوصی نکرده، امّا مصحّح (مخصوصاً اگر از متن مورد نظرش چندین نسخهی متفاوت و ناهمگون موجود باشد) ناگزیر باید برایِ واو به واوِ تصحیح یا ویرایش یا هر آنچه از متن دریافته و به رشتهی تحریر در آورده بیندیشد و اینجاست که مسائل مرتبط با نسخه شناسی، تصحیح نسخ، تقدّم و تأخّر زمانی نسخ، یکّه یا متعدّد بودن نسخهها، و غیره مطرح میگردد. شاید مصحّح یک نسخهی خطّی (که چه بسا یک نسخهی منحصر به فرد باشد و یا دهها نمونهی ناهمگون در دهها کتابخانهی جهان داشته باشد) به قول ویتگنشتاین، باید واژه ها را همچون بوها حس کند، بو بکشد:
«چگونه واژهی "مناسب" را پیدا میکنم؟ چگونه میانِ واژهها انتخاب میکنم؟ بدونِ تردید چنان است که گویی آنها را با تفاوتهای ظریف بوها مقایسه میکنم: این زیاد ... است، آن زیاد ... است،_ این یکی درست است._ امّا همیشه نباید قضاوت کنم و توضیح بدهم؛ اغلب ممکن است فقط بگویم "این که درست نیست". راضی نمیشوم، ادامه میدهم. بالاخره واژهای پیدا میشود. "این درست است". گاهی میتوانم بگویم چرا. اینجا جستن، یافتن، این جور است.»(پژوهشهایِ فلسفی، ص 385)
و شاید هم مثل بعضی اصحابِ هرمنوتیک (همچون پُل ریکور) بتوان گفت که خواننده (یا مصحّح که خود یک خوانندهی اصلی است و به تعبیری میتوان گفت خواننده-نویسنده است) الزاماً نیازی به دانستن نظر مولّفِ اصلی ندارد؛ چرا که متن، خود، کامل است. خودبسنده است. زبان در هر شکلی که عرضه شود "گویای (معنای) خویش است". به همین دلیل است که خواننده (در این جا خواننده یا مصحّح نسخهیِ خطّی) میتواند به تنهایی گفتوگو کند؛ زیرا "متن میتواند به پرسشهای محقّقی که جویایِ پاسخ است، جواب دهد". از همین منظر است که "پرداختن به متن" برابر است با "درنظر گرفتن مولّف به منزلهی شخصی مرده".(حلقهی انتقادی، ص203)
۴. یک) تا کجا باید در تصحیح و خوانش یک نسخه از دادههای درونمتنی بهره جست و متن را با خودِ متن سنجید؟
دو) از کجا باید از نسخهها (متنها)ی دیگر یاری گرفت؟
سه) و از کجا باید به دادههای برونمتنی متوسّل شد؟
آیا خیلی موارد پیش نمیآیند که نویسنده مجبور شود از چیزهایی بیرون از متن بهره بگیرد. آیا این کار، کار رایجی نیست؟ و آیا اساسا در عرصههای علومانسانی و ادبیات، دریافت حقیقی ̎همواره تاریخی و شخصمند نیست̎؟ (باختین، ص۱۷۰)
۵. نسخهی خطّی اغلب ارزشمند است و می تواند به منزلهی ثروت به شمار آید امّا ثروتی همواره در خطر و رو به زوال. هر نسخهی خطّی تاریخ دور و درازی دارد و عمری پشتِ سر گذاشته و خاطرهها با خود دارد. این نسخهها سند هستند: سندی یادآور گذشته و گذشتگان و هم یادآور عصری دیگرگون؛ عصری متفاوت با عصر ماشین و سرعت. هر نسخه شیئی است با ارزشی متفاوت نسبت به نسخهی دیگر. بعضی بسیار باارزش، بعضی دیگر کمارزش و فریبنده. نسخهی خطّی سرنوشتی نامعلوم پیش رو داشته و دارد: یا در دستِ دلّالان و کتاببازان دست به دست میگردد، یا به دستِ مصحّحی توانا میرسد و به زیور طبع آراسته میشود، یا از رویِ آن عکس گرفته میشود و به همان صورت به بازار راه مییابد و یا در کتابخانههایِ خوب یا بد در انتظار و یا در معرض میماند. نسخهی خطّی زمانگیر است: از نوشته شدن تا کتابتش در چند نسخهی مجزا گرفته تا تصحیح و ویرایشاش. نسخهی خطّی منبع کژتابیها و بدخوانیها و بدفهمیهاست. این نسخهها منشأ بازیهایِ زبانیاند: به بازی دامن میزنند، هم خودشان به خودیِ خود بازیتاب هستند و هم مقابلهشان با نسخههایِ دیگر همان متن، به این بازی بیشتر دامن میزند؛ و از همین روست که به شگفتیها و جنبههایِ آشکار و پنهانِ زبان رخنه کرده، آنها را آفتابی میکنند. اغلب، این نسخهها در نهایت راه به تکثّر میبرند: به تصحیحهایِ مختلف از یک اثر بر پایهی یک یا چندین نسخه توجه کنید. به پاورقیها و نسخه بَدَلها ملاحظه کنید. به تفسیرهایِ متفاوت و ناهمسان از واژهها و عباراتِ نسخهها دقّت کنید. نسخههایِ خطّی در تصحیحهایی که یک نسخه اصل قرار میگیرد و باقیِ نسخهها با آن مقابله میشود، با یکدیگر به رقابت میپردازند تا خود اصل باشند و باقی نسخ فرع. و اینجا همکاریِ مصحّح با یک نسخهی خاص برایِ بردنِ این مسابقه حائز اهمیّت است. حال اگر مصحّحی دیگر با همان نسخهها همین بازی را راه بیاندازد و نسخهی دیگری را پیروز میدان کند، شاهد خواهیم بود که تا چه اندازه بازیِ نسخهها، بازیِ گونهگونِ متنها، بینهایت میشود. پس: بازیِ نسخههایِ خطّی پایانی ندارد. و گواهِ این مدّعا این که در این عصر که علیالظّاهر باید کمتر حرف از نسخهی خطّی به میان آید، شاهد هستیم که این نسخهها هر یک اهمیّتی یافتهاند و تبدیل به مسألهای شدهاند: مسألهای که باید به آن اندیشید و برایش پاسخی درخور یافت.
پینوشتها:
ـ میخاییل باختین؛ سودای مکالمه، خنده، آزادی؛ گزیده و ترجمهی محمد جعفر پوینده؛ نشر چشمه، ۱۳۸۰.
ـ لودویگ ویتگنشتاین؛ پژوهشهای فلسفی؛ ترجمهی فریدون فاطمی؛ نشر مرکز، ۱۳۸۰.
ـ دیوید کزنز هوی؛ حلقهی انتقادی: ادبیات، تاریخ و هرمنوتیک فلسفی؛ ترجمهی مراد فرهادپور؛ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۷۸.
2 نظر:
درود بر شما... راستش اهالي وبلاگستاني كه دنبال فكر و انديشه باشند و در حوزههايي مانند روشنفكري ديني فعاليت كنند به عدد انگشتان دو دست هم نميرسند. خوشحال شدم از آشنايي با شما و ماشاالله به اين پست طولاني... اميدواريم اختلاف نظر بين دكتر سروش و نصر هم برطرف شود... همينطور شما را دعوت ميكنم در صورت تمايل براي تبادل لينك من به شخصه آمادگي دارم. سپاس
اين آيدي وبلاگ انگليسيام بود كه ميتواني به آن هم سر بزني برادر. متشكرم
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی