سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۵

تأويلِ تأويل‌ها

اين مقاله را به سفارش دوستِ عزيزم منوچهر دين پرست، براي ويژه‌نامه‌ي "هرمنوتيك" روزنامه‌ي اطلاعات نوشته بودم كه ديروز (پنج‌شنبه اول تير) چاپ شد.


1. تأويل چيست؟ تأويل تأويل‌ها چيست؟ و اساساً عبارتِ "تأويلِ تأويل‌ها" چه معنايي دارد؟
درباره‌ي واژه‌ي تأويل و معادل‌هاي آن، مفهوم‌اش و هزارويك مسئله‌اي كه به آن مرتبط است، تا به حال هزاران كتاب و مقاله نوشته شده است. پس هدف اين نوشته طرح ديگر بار آن نوشته‌ها و انديشه‌ها نيست.
2. يك پرسش: تأويلِ تأويل‌ها يا تأويلِ تأويل‌ها؟ درست است، هر دو يكي‌ست؛ امّا همچنين هر دو يكي نيستند. پس پرسش را ديگر بار مطرح مي‌كنم: تأويل كردنِ تأويل‌ها؟ يا: تأويل‌ترينِ تأويل‌ها؟ اين بار كژتابيِ موجود در عبارت عريان مي‌شود. ما با نوشتنِ عبارتِ "تأويلِ تأويل‌ها" دنبال بهترين تأويل (يا بخوانيد: برداشت، تفسير، فهم، خوانش، يا...) هستيم، يا دنبالِ تأويل كردن تأويل‌هاي ديگر، تأويل‌هاي پيشين؟ و يا به دنبالِ هر دو ايم؟
3. در پاسخ به پرسشِ بالا هر طرف را كه بگيريم در دامن تأويل آويخته‌ايم. حتّا اگر همه‌ي گفته‌ها را رها كنيم و طرح نوتري دراَفكنيم هم باز فرقي نمي‌كند. ماجرا همانست كه هست. ما در چارچوبِ تأويل كار مي‌كنيم، مي‌انديشيم، و تأويل مي‌كنيم. راه يا مفرِّ برون‌شو اي وجود ندارد. و از اين گزيري نيست.
4. من تأويل مي‌كنم، پس هستم. انسان موجودي‌ست تأويل‌كننده، يا تأويلي. موجودي‌ست كه در روياروييِ با پديده‌ها، انديشه‌ها، پرسش‌ها، رويدادها، و... به ناگزير آنها را با محكِ انديشه، باور، دانش، نظر، هدف، و شخصيّتِ خود مي‌سنجد. و طرفه اينكه همه‌ي مواردِ اخير، خود، برآمده از بسياري امورِ ديگرند: زمان و مكان زندگي، موقعيّت و جايگاهِ اجتماعي- اقتصادي، سطح آگاهي و دانش و تجربه (يا خوانده‌ها، ديده‌ها و شنيده‌ها)، لحظه‌اي كه در آن مي‌زيد و مي‌خواهد تصميم بگيرد، اطرافيان، حالاتِ روحي و رواني، و بسياري چيزهاي ديگر.
5. در اثبات گزاره‌ي بالا مي‌توان به مواردي از اين قبيل اشاره كرد: اينكه انسان‌هاي گوناگون در موقعيّت‌هاي مشابه تصميم‌هاي گوناگون مي‌گيرند (تا چه رسد به موقعيّت‌هاي نامشابه)؛ اينكه تأويل‌ها يا برداشت‌هايشان از متني مشترك گاه زمين تا آسمان متفاوت است، كسي چيزي مي‌فهمد و كسي ديگر ضدِّ آن چيز؛ اينكه هر نهاده‌اي يك برابر نهاده‌اي دارد؛ و... . و همين است كه به آفريده شدن هر روزه‌ي متن‌هاي جديد و ارائه شدن نظرگاه‌هاي تازه مي‌انجامد.
6. بر پايه‌ي گزاره‌ي بالا، مي‌توان چنين گفت: تأويل، اساسِ انديشه است؛ موتور نوآوري و آفرينندگي است. با تأويل است كه تضاربِ آرا معنا مي‌يابد، و دادوستد انديشه‌ها تحقّق مي‌يابد. تأويل از دلِ يك متن (هر متني، چه نوشتاري و چه جز آن، يعني هر پديده به مثابه‌ي يك متن) تأويل‌هاي ديگر را بيرون مي‌كشد. تأويل سينه‌ي متن را مي‌درد و نهفته‌هايش را آشكار مي‌كند. امّا درست در همين‌جا، از آنجا كه خود يك تأويل است، تأويل‌هاي ديگر هم با او چنين رفتاري پيش مي‌گيرند؛ مي‌شكافندش، و دروني‌هايش را هويدا مي‌كنند. و اينجا زنجيره‌ي تأويل‌ها شكل مي‌گيرد. زنجيره‌يي ناپيدا كران. و همين‌جاست كه آن پرسشِ ديگر رخ مي‌نمايد: تأويلِ تأويل‌ها، تأويل‌ترين تأويل‌ها، بهترين تأويل‌ها، كدام است؟ از ميان اينهمه تأويل و تفسير و نگاه و ... كدام‌يك بر ديگري‌ها برتري دارد؟ و كدام را مي‌توان قرباني ديگري كرد؟ و اساساً آيا در اين ميان تأويلِ برتري/بدتري وجود دارد؟ تأويلي كه بر ديگر تأويل‌ها بچربد و يا تأويل‌هاي ديگر بر او بچربند؟ و اين تأويل را چه كسي بايد و مي‌تواند مشخّص كند؟ و با كدام معيار(يا تأويل)؟ و آيا يافتنِ تأويلِ تأويل‌ها، خود، يك تأويلِ جديد نيست؟ يك اَبَرتأويل؟ و آنگاه آيا اين تأويلِ اخير هم در دلِ تاريخِ تأويل‌ها، در كنار ديگر تأويل‌ها قرار نمي‌گيرد و هم‌رتبه‌ي آنها نيست؟ پس اَبَرتأويل هم خود يك تأويل است. همين و بس. تأويلي هم‌رُتبه‌ي ديگران. يك ناسازه: اَبَرتأويل يك اَبَرتأويل نيست.
7. از تأويل، هرمنوتيك، تفسير و جز اينها برداشت‌ها(تأويل‌ها)ي متفاوتي وجود دارد: از برداشت‌هايي از اين نوع كه براي تأويل حدّ و مرز قائل‌اند تا آنهايي كه تأويل را بي‌حدّ و مرز مي‌دانند؛ يعني از آنها كه متن را، در نهايت، بسته و محدود (با هر دامنه‌اي) مي‌دانند تا آنها كه آن را گشوده (بي هيچ دامنه‌اي) مي‌دانند. امّا تقريباً وقتي گفته مي‌شود "تأويل"، همه گويا در ابتدايِ امر چيز يكساني در ذهن دارند يا دست‌كم اينطور گمان مي‌رود. ولي در قلمرو نظريه و نظريه‌پردازي، امر ديگرگون مي‌شود. ده‌ها نظريه از دلِ همين واقعيّتِ به‌ظاهر مشترك بيرون مي‌آيد. و هر نظريه سويه‌يي از معنا و مفهوم ( يا همان تأويل) را مي‌گيرد و ديگر سويه‌ها را يا نمي‌بيند و يا رَد مي‌كند. پس ناسازه‌اي ديگر: تأويل يك چيز است، تأويل‌ يك چيز نيست.
8. تفاوتِ تأويل با تفسير در چيست؟ هرمنوتيك چه نسبتي با تأويل دارد؟ آيا مي‌توان گفت كه تأويل از سويي نقطه‌ي مقابلِ تفسير (و معادل‌هاي آن: شرح، توصيف، توضيح، و...) است؛ و از سويي ديگر خود نوعي از تفسير است يا حتّا به‌عكس گفت هر نوع تفسيري خود يك تأويل است؟
9. در هنگامِ تأويل، صاحبِ اثر و قصد و نيّتِ او (نيّتِ مؤلّف) كجاست؟ آيا مي‌بايد تأويل مبتني باشد بر بنيان‌هاي از پيش تعيين شده‌اي كه، به هر رو، نيّتِ مؤلّف را مُدام پيش چشم داشته باشد؟ يا اينكه مثلِ بسياري از اصحابِ هرمنوتيك بايد به بي‌اهميّتيِ نيّتِ مؤلّف اذعان داشت؟ امّا نكته‌ي شگفتي كه از اين منظر به دست مي‌آيد، جابه‌جايي جايگاهِ تأويل‌كننده است. بر پايه‌ي اين سخن كه در امر تأويل تنها چيزي كه كم‌ترين اهميّتي ندارد همانا نيّتِ اثرآفرين است، ديگر تأويل‌كننده‌ي متن (يا همان خواننده) خود مي‌شود آفريننده‌ي معنا. اين بار خواننده به‌گونه‌اي بر جايِ صاحبِ اثر تكيه مي‌زند و به كارِ آفرينشِ معناي متن (و حتّا از جهتي خودِ متن) دست مي‌زند. و حاصل چنين امري چنين چيزي‌ست: نويسنده خواننده است و خواننده نويسنده. خواننده همان‌قدر در معناي متن و فهم آن نقش دارد كه نويسنده. اگر نويسنده با نهايتِ تلاش و تمامِ دقّت اثري مي‌آفريند، به‌راستي هنوز كاري نكرده است چرا كه همه‌ي اينها مي‌بايست از صافيِ ذهن، زبان و انديشه‌ي خواننده گذر كند و به واژگان و زبان او ترجمه و معنا شود. پس خواننده دستِ‌كم آفريننده‌ي معناي دريافتيِ خود است. معنايي شخصي. همان‌كه انديشمندانِ حوزه‌ي هرمنوتيك درباره‌ي تأويل مي‌گويند: هر تأويلي يك تأويلِ شخصي است.
10. اين ما هستيم كه تأويل‌ها را برمي‌گزينيم يا آنها ما را؟ به‌راستي آيا تأويل‌ها ابژه‌هايي هستند سرگردان كه ما چشم مي‌چرخانيم و مي‌گرديم و آنهايي را كه دلپسندمان باشند برمي‌گزينيم يا خير؟ يا حتّا آيا ما در مقامي هستيم كه خودمان تأويل‌ها را از نيست به هست درآوريم و جامه‌ي وجود به تن‌شان كنيم يا خير؟ ساده‌تر اينكه آيا ما به عنوانِ خواننده در گزينش يا آفرينشِ تأويل‌ها نقشي داريم؟ يا اينكه رابطه به‌عكس است؟ يعني آيا همان‌گونه كه برخي از انديشمندان قرنِ بيستم درباره‌ي زبان مدّعي‌اَند كه اين ما نيستيم كه بر زبان سيطره داريم و بر آن حكم مي‌رانيم بلكه اين زبان است كه بر ما مسلّط است و اساساً اين تسلّطِ زبان بر ما، شرطِ اصلي و هستي‌شناسانه‌ي ماست، (احمدي، 581) آيا چنين گفته‌اي درباره‌ي تأويل هم راست درمي‌آيد؟ تازه با در نظر داشتن اين نكته كه تأويل دانشي است در چارچوبه‌ي زبان و علّتِ وجودي‌اش هم اساساً از زبان و معناتابي‌هاي آن برخاسته است. انديشمندي گفته است: وجود انسان را بدون زبان مي توان تصوّر كرد امّا بدون تأويل نه!
11. علمِ هرمنوتيك (اگر بحث‌هاي مرتبط با علم بودن يا نبودن‌اش را كنار بگذاريم) علمي است در گستره‌ي آنچه كه مي‌توانيم آن را علوم انساني بخوانيم. در ضمن هرمنوتيك تاريخچه‌ي دور و درازي را پشتِ سر گذاشته است: از ريشه‌ي يوناني‌اَش و ارتباطش با هرمس تا آن‌جايي كه آن را علم فهم و تفسيرِ كتاب‌هاي مقدّس به شمار مي‌آورده‌اند. و تا به امروز كه ديگر آن‌را نمي‌توان به يك معنا يا كاربُردِ ويژه فروكاست؛ گرچه از منظري كلّي مي‌توان "نظريه‌ي عمومي تأويل" از آن تعبير كرد. به هر رو چه در معنا و كاربرد قديمي‌اَش و چه در معنا و كاربردهاي امروزي‌ترش، چيزي كه همواره همراهِ اصليِ هرمنوتيك است و به نوعي شناسه‌ي آن است همان تأويل است. جالب اين‌جاست كه بعضي از بزرگ‌ترين انديشمندانِ سده‌ي اخير نوعِ كار و انديشه‌ي خود را در چارچوبه‌ي هرمنوتيك و تأويل معنا كرده‌اند. هايدگر اساساً فلسفه را همان تأويل مي‌داند (پالمر، 20) و تحليل‌هاي ارائه شده در اثر نام‌آورِ خود هستي و زمان را «هرمنوتيكِ دازاين» مي‌خوانَد. به گفته‌ي گادامر، هايدگر «ساختار زمانمند دازاين را چون حركتِ تأويل، تأؤيل كرد، چنان‌كه تأويل در مقام فعاليّتي در جريان زندگي رخ ندهد، بل خود شكل زندگي انسان باشد.» (ريكور، 116) به باور هايدگر، تأويل كارش افشاگري و آشكاركنندگيِ ناگفته‌ها و پنهان‌شده‌هاست. از نگاهِ هايدگر هر تأويلي بايد ناقضِ ضابطه‌مندي‌هاي آشكارِ متن باشد. تأويلي كه پابند به اصل است، تأويلي كه مي‌خواهد بداند منظورِ خودِ آفريننده‌ي اثر دقيقاً چه بوده، تأويلي ابلهانه است: كاري است از نوعِ بت‌پرستي كه مبتني بر خام انديشي است و بس. از همين روست شايد، كه هايدگر را هرمنوتيكي‌ترين انديشمند همه‌‌ي دوره‌ها به شمار مي‌آورند و كارش را سراسر ژرف‌كاوي هرمنوتيك قلمداد مي‌كنند. تا آنجا كه بعضي مي‌گويند كه اساساً هايدگر خود يك‌تنه بافتِ علمِ هرمنوتيك را از بيخ و بُن ديگرگون كرد. از منظري ديگر هايدگر هرمنوتيك را با پديدارشناسي يكي مي‌داند _ البتّه با در نظر گرفتنِ اين نكته كه او از هر دويِ اين واژه‌ها تعبير ويژه‌ي خود را دارد. در همين راستا انديشمند بزرگ و نظريه‌پرداز هرمنوتيكي معروف، گئورگ گادامر، هم بر اين باور است كه علمِ هرمنوتيك همان هستي‌شناسي و پديدارشناسي فهم است. (پالمر، 271) معروف است كه فرانسيس بيكن كار خود را تأويل طبيعت مي‌خوانده است. در ضمن اغلب نيچه را پايه‌گذار نوعِ جديدي از نگاه به هرمنوتيك به شمار مي‌آورند. خطِّ فاصلِ هرمنوتيكِ سنّتي با هرمنوتيكِ نو. هرمنوتيك از نوعِ راديكال‌اَش؛ از همان نوعي كه بعدها به دستِ هايدگر و ديگران بسيار بيشتر شكافته شد.
12. بعضي تأويل را به افراطي و غيرِ افراطي دسته‌بندي كرده‌اند. ولي آيا در گستره‌ي هرمنوتيك و در دامانِ نظريه‌هاي تأويل اساساً مي‌توان از چنين چيزي سخن گفت؟ آيا تأويلِ افراطي معنايِ مشخّصي دارد؟ و اساساً اگر جواب مثبت است، اين تأويل چگونه تأويلي است؟ رابطه‌ي اين مسئله با نسبي‌باوري چگونه رابطه‌اي است؟ چه معياري مي‌توان براي افراطي بودن يا نبودنِ چيزي يافت كه خود از اساس تكيه‌اش را به‌نوعي بر افراط (يا بخوانيد گذر كردن) از متن و معناي يكّه‌ي آن نهاده است؟ در كنار تأويل‌هاي افراطي يا غير افراطي، ماجراي اختلافِ تأويل‌ها را چه مي‌توان كرد و آيا اساساً دليلي دارد كه بخواهيم براي اختلافِ تأويل‌ها چاره‌اي بيانديشم تا اين همه نظر پراكنده را مجموع و نزديك‌به‌هم كنيم؟ آيا در واقع اين اختلافِ تأويل‌هاست كه مسئله‌ساز است (چنانكه گادامر باور دارد)؛ يا افراط‌كاري‌هاست كه آسيبِ تأويل‌گري شناخته مي‌شوند؟ (چنانكه اُمبرتو اِكو مي‌گويد) و يا اينكه اساساً بحث چيز ديگري است و آن اينكه بحث ديگر اختلافِ تأويل‌ها نيست بلكه اختلافي است درونِ تأويل. اختلافي در نهاد يا در ژرفاي خودِ تأويل (همان‌گونه كه ريكور مي‌گويد). هم‌چنين در راستاي اين اختلافِ تأويل‌ها و مسئله‌ي تأويلِ افراطي اين پرسش به ذهن متبادر مي‌شود كه آيا همه‌ي تلاش‌هايي كه در زمينه‌ي تأويل مي‌شود بر اين پايه بنا شده‌اند كه بالاخره يك حقيقتي، يك هسته‌ي مركزي يا بنياني‌اي، وجود دارد كه با شكافتنِ پوسته‌ها و با زدودنِ زوائد (كاري كه نتيجه‌ي امر تأويل است) جلوه نمايد و ما در نهايت به آن برسيم؛ چيزي از نوع معنايِ نهاييِ متن. به گمانم بسياري بر اين باورند و اساساً اگر اين سخن (يعني معناي نهاييِ متن) را رَد كنيم آنگاه هرمنوتيك و هرگونه تأويلي را كاري عبث به حساب مي‌آورند؛ كاري از نوع كندنِ چاله‌هايي بدون هدف و پُر كردن چاله‌هاي قبلي با خاكِ برآمده از چاله‌هاي جديد. به گمانم اگر كسي در گستره‌ي هرمنوتيك حرف از معناي نهايي بزند بايد گفت از اساس هرمنوتيك را با علومِ ديگر و بلكه با ابزارها اشتباه گرفته است (گيرم كه اين حرف نقضِ خود را در دل خود داشته باشد! كه من معناي نهايي هرمنوتيك را فهميده‌ام و آنهايي كه بر آن باورِ معناي نهايي‌اَند، نه.)؛ ابزارهايي از نوع منطق، علوم بديعي و جز اينها. هرمنوتيك را شايد بتوان به‌گونه‌اي همان انجام دادن و به سرانجام رساندنِ هايدگري (همان Vollbringen) بدانيم؛ و همان‌گونه كه هايدگر زبان را خانه‌ي هستي مي‌نامد كه «در مأواي آن انسان هستي دارد و انديشمندان و شاعران هم نگاهبانان اين مأوايند و نگاهباني‌شان همان به سرانجام رساندنِ افشاپذيري هستي است زيرا كه با كلام‌شان اين افشاپذيري را به زبان مي‌آورند و آن را در زبان نگاه‌داري مي‌كنند.» (هايدگر، 282) مي‌توان همين گفته‌ها را به هرمنوتيك و تأويل هم تسرّي داد. در هرمنوتيك چه بسا هدف يافتن معنايِ نهايي نباشد بلكه جستجوي هماره‌ي معنا باشد. جستجوي مُدام و ژرف‌كاوي هميشگي، و نه رسيدن به آخرين معنا كه رسيدن به معناها، دست يافتن و راه يافتن به ساحت‌هاي معنايي ناب، ناشناخته و دست‌نيافته، رسيدن به سرزمين‌هاي بكرِ معنا به‌سان يك كاشف، يك جهان‌گرد: جوينده‌ي جهان معناها. سرزمين‌هايي كه نه پاي هيچ موجودي كه حتّا انديشه‌ي تنابنده‌اي هم به آن نرسيده است.
-----------------------------------------------
منابع:
احمدي، بابك. ساختار و تأويل متن: شالوده‌شكني و هرمنوتيك (ج دوم). نشر مركز. چ سوم: 1375.
پالمر، ريچارد. ا. علم هرمنوتيك: نظريه‌ي تأويل در فلسفه‌هاي شلاير ماخر، ديلتاي، هايدگر، گادامر. ترجمه‌ي محمد سعيد حنايي كاشاني. انتشارات هرمس. چ اول: 1377.
ريكور، پُل. زندگي در دنياي متن: شش گفتگو يك بحث. ترجمه‌ي بابك احمدي. نشر مركز. چ دوم: 1378.
كوزنز هوي، ديويد. حلقه‌ي انتقادي: ادبيّات، تاريخ و هرمنوتيك فلسفي. ترجمه‌ي مراد فرهادپور. انتشارات روشنگران و مطالعات زنان. چ دوم: 1378.
نيچه، فردريش؛ مارتين هايدگر، هانس گئورگ گادامر، ...{و ديگران}. هرمنوتيك مدرن: گزينه‌ي جستارها. ترجمه‌ي بابك احمدي، مهران مهاجر، محمد نبوي. نشر مركز. چ اول: 1377.
هايدگر، مارتين. «نامه درباره‌ي انسان‌گرايي». در: متن‌هايي برگزيده از مدرنيسم تا پست مدرنيسم. ترجمه‌ي عبدالكريم رشيديان. نشر ني. چ سوم: 1382.