یادداشتهایی در باب پوپولیسم
این مقاله را برای تهران امروز نوشته بودم که دیروز، ۵ شنبه، چاپ شد. البتّه با این عنوان: هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود
یادداشتهایی در باب پوپولیسم
«مردم» یک واژه است از یکسو و یک واقعیت تام و تمام است از سویی دیگر. تقریباً در تمام نظامهای سیاسی اجتماعی سدههای اخیر و حتّی سدههای پیشتر، مردم نقشی اساسی و گاه یکّه و یگانه داشته و یا یافتهاند. گاه خود مردم موجب یک شورش و انقلاب میشدهاند؛ گاه به تحریک عدهّای سودجو و فرصتطلب، و یا انقلابی و آزادیخواه که بر موج خواست و ارادهی مردم سوار بودند، یا زبان و دردهای آنها را خوب میشناختند، شورشی مردمی به پا میشده است؛ گاه امری صورت میگرفته (مثلاً کودتایی یکشبه) و بعد، از مردم برای به رسمیّت شناختن و شناساندن آن استفاده میشده است. و ... .
به هر رو وجود مردم جزء لازم و عنصر جداییناپذیر بیشتر تحولات و رخدادهای سیاسی اجتماعی و شورشها و انقلابهایی است که در تمام تاریخ و در تمام گسترهی این کرهی خاکی به وقوع پیوسته است. امّا نکتهی جالب و توجّهبرانگیز اینجاست که تمام انقلابهایی که به اسم مردم صورت پذیرفته و تمام شورشهایی که میداندار اصلی آن همین مردم بودهاند، هر یک به نامی و عنوانی متفاوت و دیگرگون مشخّص و دستهبندی شدهاند. با اینکه در هر یک از این شورشها و تحولات، گفته شده است که همه چیز و همه کس مردماند و چیزی خارج از خواست و اراده آنها مطمح نظر کسی نیست و هر چه انجام میشود برای برآورده کردن همان خواست است، امّا وقتی به نتیجهی کارها و روند تصمیمگیریها نگاه میشود به آشکارگی هر چه تمامتر تفاوتها روشن میشوند و، همینجاست که خاستگاه بسیاری از این «ایسم»ها به شمار میآید؛ ایسمهایی که شعار و هدف و بنیان وجودی هر یک مردم است و مردم.
از میان همهی آن ایسمها، آن که بیش و پیش از همه به چشم میآید و نام و عنوانش همهجا و همهوقت یادآور مردم است چیزی نیست مگر «پوپولیسم». خواست این نوشتار کاوشی است در ابعاد معنایی و کارکردی این مکتبِ مردم شعار.
۱. پوپولیسم را مردمباوری، مردمگرایی، مکتب مردمی، و ... معنا کردهاند. تاریخچهی آن را به اواسط سدهی نوزدهم و به جنبشهای مختلفی که در سرزمینهایی مثل شوروی سابق به وقوع پیوسته است، میرسانند. گاه هم بعضی جنبشهای اجتماعی سیاسی اعصار گذشته و حتّی روزگار باستان را پوپولیستی به شمار آوردهاند. جنبشهایی که کسانی مثل اسپارتاکوس به راه میاندازند تا علیه نظام موجود بشورند و مردم را در این راه همراه خود میکنند.
۱.۱. بر سر این مردمگرایی یا مردم باوری حرف و حدیث فراوان است. جان کلام بیشتر بحثها اینجاست که: عدّهای از انقلابیها و آزادیخواهان و کودتاگران به واقع و از سر حقیقتی درونی به مردم و خواستههای آنها توجه دارند. اگر مردم بر زبانشان میآید، کلامی است متناسب با خواست و هدف و اندیشه راستین خودشان. و شماری دیگر از آنها، مردم را برای خودِ مردم نمیخواهند بلکه مردم را بیشتر و پیشتر از هر چیز برای خود و خواستههای سیاسی اجتماعی یا فردی خود میخواهند. به واقع مردم ابزاری هستند در دست اینها تا آنگونه که میخواهند با توسل به آنها و برایستاده بر دوششان مقاصد خود را پیش ببرند.
۱.۲. با اینکه در اینگونه جنبشها تماماً حرف از مردم است، سخن از خواست و اراده و نیازها و دردها و حقوق مردم در میان است، اما به هر رو همین حرفها از زبان کسانی برمیآید که بهنوعی رهبری این مردم را به دست میگیرند و بهواقع میشوند دهان سخنگوی مردم. یعنی که از خود چیزی نمیگویند، بلکه هرچه میگویند حرف تکتک خود همین مردم است؛ ولی از آنجا که میسّر نیست هرکس خودش مستقیماً خواستهاش را بیان کند، یکی نماینده انجام این کار میشود. رهبر جنبشهای پوپولیستی اغلب چنین کسانی هستند و چنان ادّعایی هم دارند.
۲. جنبشهای پوپولیستی و رهبران این جنبشها با یکدیگر تفاوتهای فراوانی دارند و نمیتوان همهی آنها را ذیل یک نام و عنوان و مشخّصه دستهبندی کرد. امّا شعارهایی هست که تقریباً همهی این جنبشها و رهبرانشان سرلوحه خود قرار میدهند و میتوان با برشمردن تعدادی از آنها وجه مشترکی میان انواع پوپولیسم نشان داد.
۲.۱. در پوپولیسم یکسره حرف از مردم است و خواست و ارادهی آنها. مردم همهچیزند و چیزی بیرون از آنها و خواستشان وجود ندارد و هرچه و هرکس هم که بخواهد مقابل این سخن بایستد میشود دشمن مردم، دشمن ملت، دشمن خواست و ارادهی همهی آحاد یکپارچه و یک شعار و یک هدف مردم. ارادهی مردم بر هر چیز قرار بگیرد همان باید تحقق بیابد و نه تنها کسی نباید با آن مخالفتی کند بلکه اساساً کسی نیست که چنین کاری بکند؛ چرا که هر که در جامعه است یکی از مردم است و از آنجا که مردم همه یکپارچه و یکرنگاند، شعارِ یکی شعارِ همه است و تصّور وجود «صدایی دیگر» در چنان جامعهای از همان آغاز برچیده میشود. و آیا اصلاً کسی هست که خلاف خواست مردم چیزی بخواهد!؟
۲.۲. در چنین نظامهایی چند صدایی و چندگونگی و تفاوت و دیگرگونهاندیشی رنگ میبازد. نظام پوپولیستی همه را یکرنگ و یکصدا میخواهد و میبیند. تفاوتها یا باید نادیده گرفته شوند و یا اینکه محو گردیده و از صفحهی هستی کنار گذاشته شوند چرا که این تفاوتها، این صداهای مخالف، همه، خلافِ خواستِ جمع و جماعت حرکت میکنند؛ همه قصد ایجاد تفرقه دارند؛ از یکرنگی، از مردم و اتّحادشان، از برآمدن خواست مردم نگرانند و غم مردم را ندارند بلکه به دنبال نیازها و امیال شخصی خویش هستند و همه مخالفتهایشان از همینجا ریشه میگیرد. نظام پوپولیستی نظامی است که از تضارب آراء و از وجود انواع گونهگون اندیشهها شاد نمیشود سهل است که واهمهاش میگیرد. اختلاف اندیشهها معنایی ندارد، همه باید همانی را بگویند که «مردم» میگویند و مردم یک اسم جمع است. اسمی که خودش مفرد است. مفردی که در قالبِ رهبر آن جنبش سخن میگوید و خواستهی آن اسم جمع را به گوش همه میرساند. در چنین نظامی اختلافِ رنگ و نژاد و طبقه و ثروت و ... نباید به چشم بیاید و همه باید مثل همه باشند!
۲.۳. نظامهای پوپولیستی نظامهایی شعارمحور هستند تا عملگرا. رهبران چنین جنبشهایی مدام حرف میزنند؛ یکسره وعده و وعید میدهند و طرح و برنامه میریزند؛ آنها حرف مردم را میزنند و از آنجا که مردم در عین اتحاد، این بار صد البتّه، یکی نیستند و خواستهای فراوانی دارند، آنها یکریز از آن خواستها و نیازها حرف میزنند و وعده پشت وعده میدهند که چه کردهاند و چه خواهند کرد و چه برنامههایی دارند و درعرض مدّت زمانی بسیار کوتاه همه مشکلات را به یاری خود این مردم مرتفع خواهند کرد. شعارگرا بودن اینگونه نظامها به احساساتی و در نتیجه غیرعقلانی شدن روند جریان این جنبشها هم میانجامد. در این جنبشها معمولاً فردی که از اندکی «کاریزما» برخوردار است (البته معمولاً، نه همیشه) با سر دادن شعارهایی احساساتی که تناسبِ تام و تمامی با خواست مردمی دارد که شنونده آن شعارها هستند، درون مردم را پر از شور و احساس میکنند و با وعدههایی خواستنی و دلفریب به وجد میآوردشان. و مردم در آن شور و حال «آگاه میشوند» که چه ساده میتوانسته خواستههایشان برآورده شود و چه بد بودهاند آن رهبران پیشین که نخواستهاند چیزهایی را که میشود یکشبه برآورده کرد، برایمان برآورند.
۴.۲. برنامههای چنین نظامهایی اغلب یکشبه طرّاحی میشود و هیئتی هم به انجام میرسد. رهبران این نظامها دوست ندارند که رابطهشان با مردم از دور باشد بلکه میخواهند به میان مردم بروند و خواستها و نیازهای آنها را از دهان خودشان بشنوند و حتّا اگر بشود همانجا دستور بدهند تا به مشکلهای اظهار شده رسیدگی شود.
۵.۲. نظامهای پوپولیستی نظامهایی پارادوکسیکال و متناقضسرشتاند. این تناقض در همهی ابعاد وجودی چنین نظامهایی، رهبرانشان، و شعارهایی که سرمیدهند ریشه دارد.
ـ اولین تناقض مهم اینجاست که مدام حرف از مردم است امّا فراموش میشود که این مردم، تنها، یک واژه نیست. توجّه نمیشود که مردم یک چیز یکّهٔ مجردِ ذهنیِ بسیط نیست بلکه حقیقتی است بیرونی و عینی و متکثّر و هزاران تکّه. اهمیّت این تناقض وقتی آشکار میشود که بدانیم با گفتن اینکه مردم یکی و یکدل و یکشعارند، خواست بسیاری از مردم که به واقع چنین نیستند خیلی آرام و مرموز نادیده گرفته میشود؛ و بدون اینکه به آنها گفته شود حقِّ ارائهی نظر ندارید در عمل چرخه را بهگونهای چرخاندهاند که همین معنا در نهایت به دست آید. در یک معنا نظام پوپولیستی یعنی نظام خفقان برای اقلیّتها امّا خفقانی با گازهای بیبو و تیغهای پنبهسان.
ـ دومین تناقض چنین نظامهایی در نوع و چگونگی شعار مردمگراییشان است. آنها همه مردم را یکپارچه و یکدل میدانند، خواست همه مردم را بیان میکنند، با همه دوست هستند و قصدشان تنها خدمترسانی است؛ امّا از آنجا که در عمل به بنبستهایی برمیخورند و نمیتوانند وعدههای چپوراست داده شده را برآورده کرد، مجبور میشوند:
اوّلاً: یک دشمن هولناک بتراشند (حتی اگر شده آن دشمن، دشمنِ فرضی باشد) و یکسره بگویند که این دشمن یا دشمنان مانع برآمدن خواست و ارداهی مردم هستند. برآمدن این خواستهها به ضرر این دشمن است، نابودی او را به دنبال دارد، نقاب از چهرهی پلید سالیان سال پنهان شده او برمیدارد و رسوای خاص و عاماش میکند، و همین است که این دشمنِ پلیدِ نابکارِ بدسیرت، تابِ دیدنِ خواست برآمدهی این مردم را ندارد و مدام سنگاندازی و مشکلتراشی میکند.
دوم اینکه: با برنیامدن بسیاری از آن شعارها و درعوض برآمدن اعتراضات پنهان و آشکارِ «مردم»، مجبور میشوند وعدههایی نوتر و رنگینتر سر بدهند. مدام وضع موجود را توجیه میکنند، آن را «تا حدود زیادی» مطلوب اعلام میکنند و نارساییها را نه تنها به گردن آن دشمن فرضی یا شاید هم واقعی میاندازند، بلکه با ارائه شعارهای تازهتری که ادعا میشود عملی است و حسابشده و نتیجهی کار کارشناسی، باز هم انبان وعدههای داده اما برنیامده خود را سنگین و سنگینتر کنند و این شیوه هم میشود شیوه مکرّرشان. وعده پشت وعده مثل آن دروغ که برای توجیهاش مجبور میشوی هزار دروغ دیگر سرهم کنی.
سوم اینکه: چنین نظامهایی از یکسو مدام بر این تاکید میکنند که باید بر سر اهداف و خواستها و شعارها پابرجا بود و از هیچ سختیای هراسی به دل راه نداد و ثابت و استوار به جستجوی نیازها گام برداشت، امّا از آنسو بسیار موجسوار و بادگرا هستند. از آنجا که خواستههای مردم، هر روز یک چیز نیست و از آنجا که همین چیزها هم اغلب برآورده نمیشوند و برآورده شدن یا نشدنشان خواستهای جدیدی را به دنبال میآورد، این نظامها مجبورند هر روز متناسب با جهت باد شعار بدهند. اگر امروز سفید، سفید است فردا میتواند سیاه باشد. ایرادی ندارد؛ مهم این است که بشود توجیهاش کرد. رهبران چنین جنبشهایی ابایی از تناقضگویی ندارند. از این که سخنان و شعارها و اهداف پیشین را انکار یا فراموش کنند واهمهای و یا تردیدی به خود راه نمیدهند. تناقضگویی اساساً از بعضی جهات میشود سرشت چنین نظامهایی. امّا نکتهی جالب اینجاست که چنین تناقضگوییهایی صدالبتّه هنر میخواهد و کار هر کسی نیست. از همین رو در چنین نظامهایی نه تنها از شخصیّتهای کاریزماتیک بهره میگیرند بلکه همواره تلاش میشود کسانی سخنگوی خواست مردم و برنامههای نظام شوند که در سخنوری و سخنبافی و سفسطهبازی ید طولایی داشته باشند.
۳. نظامهای پوپولیستی ممکن است هرگونه مرام سیاسی اجتماعی متفاوت با یکدیگری داشته باشند. تاریخ و تنوع چنین نظامهایی از دو قرن پیش تا به حال و از کشورهای غرب تا شرق زمین نشانگر این است که این نظامها گاه راستگرا هستند گاه چپگرا، گاه مارکسیستیاند، گاه ناسیونالسیتاند، و گاه ملغمهای از همهی اینها. عمر این نظامها اغلب چندان طولانی نیست و علت آن هم انباشت وعدههای تحقّق نیافته است. وعدههایی که آنقدر گرانبار میشوند که روزی به ناچار سدّ «مردم» را میشکند و آنها را به شورشی دیگر و نظامی دیگر، نظامی برای مردم و از خود مردم، میکشاند.
۴. بسیاری از انقلابهایی که در قرن بیستم در جهان شاهدشان بودهایم به نوعی انقلابهای پوپولیستی بودهاند. چنین انقلابهایی بیشتر در جوامعی رخ میدهد که معمولاً موسومند به جوامع جهان سومی. جوامعی که نظامهای دموکراتیک ریشهی استوار، و تاریخی دور و دراز در آنها ندارد و همواره ملتهب چنین انقلابها و شورشهایی هستند. جوامعی که یا بهگونهای مستعمره بودهاند و یا از تبعیض نژادی رنج میبردهاند و یا ... . رهبرانی هم که رهبری این جنبشها را به دست گرفتهاند اغلب افرادی بودهاند که در آغاز در عمل نشان دادهاند که واقعاً به فکر مردم هستند، از خود مردم هستند، اندیشهای و هدفی و خواستی جز مردم ندارند، و حتّی بعضیهایشان قربانیان نظامهای پیشین بودهاند، زندان رفتهها و شکنجه دیدههایی بودهاند که از برکت همین زندگی به این درجه نائل شدهاند. (برای درک عینیتر ماجرا میتوان به نمونههایی چون نلسون ماندلا، هوگو چاوز و فیدل کاسترو دقّت کرد).
۵. استفادهی ابزاری از مردم و دادن شعارهای رنگارنگ به اسم مردم و بهره گرفتن از آنها در برهههای مختلف و به وقت ضرورتها، البته تنها مختص به رهبران همیشگی جنبشهای پوپولیستی نیست. گاه حتّی روشنفکران و اندیشمندان و فلاسفه و ... هم به مناسبتها، و خواسته و ناخواسته، دست به دامان پوپولیسم میشوند و یا به دام آن گرفتار میآیند. چنین نمونههایی را به خوبی میتوان در انتخاباتها یا شورشهای مختلف بعضی از کشورها ردیابی کرد. گاه حتی ظرافت کار از این هم بیشتر است و خود آن قشرِ به اصطلاح روشنفکر و اندیشمند، کارها و شعارهای پوپولیستی سر میدهد و ناخواسته آب به آسیاب کسانی میریزد که از این شعارها خوب میتوانند استفاده بکنند و بهنوعی با این کارشان ملعبهی دست قدرتمداران مردمگرا یا پوپولسیت میشوند.
۶. بررسی ابعاد گوناگون و بحثانگیز پوپولیسم نیازمند مطالعهای بسیار وسیعتر و دقیقتر است. مطالعهای که همراه شود با نمونهها و شواهد فراوان عینی. چرا که پوپولیسم به عنوان یکی از دهها ایسم پرنفوذ موجود در جامعهی جهانی این دو سده، آنقدر تکثّر معنایی و مفهومی و کارکردی یافته که جمع کردن همهی آنها ذیل یک نام واحد تا حدودی از دقّت کار تحقیقی میکاهد.
منابع:
۱. دانشنامهی سیاسی، داریوش آشوری.
۲. مقالهی «پوپولیسم» در دانشنامه اینترنتی ویکیپدیا.
۳. مقالهی «پوپولیسم چیست؟»، از لاری گامبون.
۴. مقالهی «پوپولیسم: چیستی یک نام»، از ارنستو لاکلائو.
۵. مقالهی «تناقض درونی پوپولیسم، یا چرا عدالت یکی از مشتقات نفت نیست»، از مراد فرهادپور.
۶. مقالهي «پوپولیسم روشنفکری»، از پیام یزدانجو.
یادداشتهایی در باب پوپولیسم
«مردم» یک واژه است از یکسو و یک واقعیت تام و تمام است از سویی دیگر. تقریباً در تمام نظامهای سیاسی اجتماعی سدههای اخیر و حتّی سدههای پیشتر، مردم نقشی اساسی و گاه یکّه و یگانه داشته و یا یافتهاند. گاه خود مردم موجب یک شورش و انقلاب میشدهاند؛ گاه به تحریک عدهّای سودجو و فرصتطلب، و یا انقلابی و آزادیخواه که بر موج خواست و ارادهی مردم سوار بودند، یا زبان و دردهای آنها را خوب میشناختند، شورشی مردمی به پا میشده است؛ گاه امری صورت میگرفته (مثلاً کودتایی یکشبه) و بعد، از مردم برای به رسمیّت شناختن و شناساندن آن استفاده میشده است. و ... .
به هر رو وجود مردم جزء لازم و عنصر جداییناپذیر بیشتر تحولات و رخدادهای سیاسی اجتماعی و شورشها و انقلابهایی است که در تمام تاریخ و در تمام گسترهی این کرهی خاکی به وقوع پیوسته است. امّا نکتهی جالب و توجّهبرانگیز اینجاست که تمام انقلابهایی که به اسم مردم صورت پذیرفته و تمام شورشهایی که میداندار اصلی آن همین مردم بودهاند، هر یک به نامی و عنوانی متفاوت و دیگرگون مشخّص و دستهبندی شدهاند. با اینکه در هر یک از این شورشها و تحولات، گفته شده است که همه چیز و همه کس مردماند و چیزی خارج از خواست و اراده آنها مطمح نظر کسی نیست و هر چه انجام میشود برای برآورده کردن همان خواست است، امّا وقتی به نتیجهی کارها و روند تصمیمگیریها نگاه میشود به آشکارگی هر چه تمامتر تفاوتها روشن میشوند و، همینجاست که خاستگاه بسیاری از این «ایسم»ها به شمار میآید؛ ایسمهایی که شعار و هدف و بنیان وجودی هر یک مردم است و مردم.
از میان همهی آن ایسمها، آن که بیش و پیش از همه به چشم میآید و نام و عنوانش همهجا و همهوقت یادآور مردم است چیزی نیست مگر «پوپولیسم». خواست این نوشتار کاوشی است در ابعاد معنایی و کارکردی این مکتبِ مردم شعار.
۱. پوپولیسم را مردمباوری، مردمگرایی، مکتب مردمی، و ... معنا کردهاند. تاریخچهی آن را به اواسط سدهی نوزدهم و به جنبشهای مختلفی که در سرزمینهایی مثل شوروی سابق به وقوع پیوسته است، میرسانند. گاه هم بعضی جنبشهای اجتماعی سیاسی اعصار گذشته و حتّی روزگار باستان را پوپولیستی به شمار آوردهاند. جنبشهایی که کسانی مثل اسپارتاکوس به راه میاندازند تا علیه نظام موجود بشورند و مردم را در این راه همراه خود میکنند.
۱.۱. بر سر این مردمگرایی یا مردم باوری حرف و حدیث فراوان است. جان کلام بیشتر بحثها اینجاست که: عدّهای از انقلابیها و آزادیخواهان و کودتاگران به واقع و از سر حقیقتی درونی به مردم و خواستههای آنها توجه دارند. اگر مردم بر زبانشان میآید، کلامی است متناسب با خواست و هدف و اندیشه راستین خودشان. و شماری دیگر از آنها، مردم را برای خودِ مردم نمیخواهند بلکه مردم را بیشتر و پیشتر از هر چیز برای خود و خواستههای سیاسی اجتماعی یا فردی خود میخواهند. به واقع مردم ابزاری هستند در دست اینها تا آنگونه که میخواهند با توسل به آنها و برایستاده بر دوششان مقاصد خود را پیش ببرند.
۱.۲. با اینکه در اینگونه جنبشها تماماً حرف از مردم است، سخن از خواست و اراده و نیازها و دردها و حقوق مردم در میان است، اما به هر رو همین حرفها از زبان کسانی برمیآید که بهنوعی رهبری این مردم را به دست میگیرند و بهواقع میشوند دهان سخنگوی مردم. یعنی که از خود چیزی نمیگویند، بلکه هرچه میگویند حرف تکتک خود همین مردم است؛ ولی از آنجا که میسّر نیست هرکس خودش مستقیماً خواستهاش را بیان کند، یکی نماینده انجام این کار میشود. رهبر جنبشهای پوپولیستی اغلب چنین کسانی هستند و چنان ادّعایی هم دارند.
۲. جنبشهای پوپولیستی و رهبران این جنبشها با یکدیگر تفاوتهای فراوانی دارند و نمیتوان همهی آنها را ذیل یک نام و عنوان و مشخّصه دستهبندی کرد. امّا شعارهایی هست که تقریباً همهی این جنبشها و رهبرانشان سرلوحه خود قرار میدهند و میتوان با برشمردن تعدادی از آنها وجه مشترکی میان انواع پوپولیسم نشان داد.
۲.۱. در پوپولیسم یکسره حرف از مردم است و خواست و ارادهی آنها. مردم همهچیزند و چیزی بیرون از آنها و خواستشان وجود ندارد و هرچه و هرکس هم که بخواهد مقابل این سخن بایستد میشود دشمن مردم، دشمن ملت، دشمن خواست و ارادهی همهی آحاد یکپارچه و یک شعار و یک هدف مردم. ارادهی مردم بر هر چیز قرار بگیرد همان باید تحقق بیابد و نه تنها کسی نباید با آن مخالفتی کند بلکه اساساً کسی نیست که چنین کاری بکند؛ چرا که هر که در جامعه است یکی از مردم است و از آنجا که مردم همه یکپارچه و یکرنگاند، شعارِ یکی شعارِ همه است و تصّور وجود «صدایی دیگر» در چنان جامعهای از همان آغاز برچیده میشود. و آیا اصلاً کسی هست که خلاف خواست مردم چیزی بخواهد!؟
۲.۲. در چنین نظامهایی چند صدایی و چندگونگی و تفاوت و دیگرگونهاندیشی رنگ میبازد. نظام پوپولیستی همه را یکرنگ و یکصدا میخواهد و میبیند. تفاوتها یا باید نادیده گرفته شوند و یا اینکه محو گردیده و از صفحهی هستی کنار گذاشته شوند چرا که این تفاوتها، این صداهای مخالف، همه، خلافِ خواستِ جمع و جماعت حرکت میکنند؛ همه قصد ایجاد تفرقه دارند؛ از یکرنگی، از مردم و اتّحادشان، از برآمدن خواست مردم نگرانند و غم مردم را ندارند بلکه به دنبال نیازها و امیال شخصی خویش هستند و همه مخالفتهایشان از همینجا ریشه میگیرد. نظام پوپولیستی نظامی است که از تضارب آراء و از وجود انواع گونهگون اندیشهها شاد نمیشود سهل است که واهمهاش میگیرد. اختلاف اندیشهها معنایی ندارد، همه باید همانی را بگویند که «مردم» میگویند و مردم یک اسم جمع است. اسمی که خودش مفرد است. مفردی که در قالبِ رهبر آن جنبش سخن میگوید و خواستهی آن اسم جمع را به گوش همه میرساند. در چنین نظامی اختلافِ رنگ و نژاد و طبقه و ثروت و ... نباید به چشم بیاید و همه باید مثل همه باشند!
۲.۳. نظامهای پوپولیستی نظامهایی شعارمحور هستند تا عملگرا. رهبران چنین جنبشهایی مدام حرف میزنند؛ یکسره وعده و وعید میدهند و طرح و برنامه میریزند؛ آنها حرف مردم را میزنند و از آنجا که مردم در عین اتحاد، این بار صد البتّه، یکی نیستند و خواستهای فراوانی دارند، آنها یکریز از آن خواستها و نیازها حرف میزنند و وعده پشت وعده میدهند که چه کردهاند و چه خواهند کرد و چه برنامههایی دارند و درعرض مدّت زمانی بسیار کوتاه همه مشکلات را به یاری خود این مردم مرتفع خواهند کرد. شعارگرا بودن اینگونه نظامها به احساساتی و در نتیجه غیرعقلانی شدن روند جریان این جنبشها هم میانجامد. در این جنبشها معمولاً فردی که از اندکی «کاریزما» برخوردار است (البته معمولاً، نه همیشه) با سر دادن شعارهایی احساساتی که تناسبِ تام و تمامی با خواست مردمی دارد که شنونده آن شعارها هستند، درون مردم را پر از شور و احساس میکنند و با وعدههایی خواستنی و دلفریب به وجد میآوردشان. و مردم در آن شور و حال «آگاه میشوند» که چه ساده میتوانسته خواستههایشان برآورده شود و چه بد بودهاند آن رهبران پیشین که نخواستهاند چیزهایی را که میشود یکشبه برآورده کرد، برایمان برآورند.
۴.۲. برنامههای چنین نظامهایی اغلب یکشبه طرّاحی میشود و هیئتی هم به انجام میرسد. رهبران این نظامها دوست ندارند که رابطهشان با مردم از دور باشد بلکه میخواهند به میان مردم بروند و خواستها و نیازهای آنها را از دهان خودشان بشنوند و حتّا اگر بشود همانجا دستور بدهند تا به مشکلهای اظهار شده رسیدگی شود.
۵.۲. نظامهای پوپولیستی نظامهایی پارادوکسیکال و متناقضسرشتاند. این تناقض در همهی ابعاد وجودی چنین نظامهایی، رهبرانشان، و شعارهایی که سرمیدهند ریشه دارد.
ـ اولین تناقض مهم اینجاست که مدام حرف از مردم است امّا فراموش میشود که این مردم، تنها، یک واژه نیست. توجّه نمیشود که مردم یک چیز یکّهٔ مجردِ ذهنیِ بسیط نیست بلکه حقیقتی است بیرونی و عینی و متکثّر و هزاران تکّه. اهمیّت این تناقض وقتی آشکار میشود که بدانیم با گفتن اینکه مردم یکی و یکدل و یکشعارند، خواست بسیاری از مردم که به واقع چنین نیستند خیلی آرام و مرموز نادیده گرفته میشود؛ و بدون اینکه به آنها گفته شود حقِّ ارائهی نظر ندارید در عمل چرخه را بهگونهای چرخاندهاند که همین معنا در نهایت به دست آید. در یک معنا نظام پوپولیستی یعنی نظام خفقان برای اقلیّتها امّا خفقانی با گازهای بیبو و تیغهای پنبهسان.
ـ دومین تناقض چنین نظامهایی در نوع و چگونگی شعار مردمگراییشان است. آنها همه مردم را یکپارچه و یکدل میدانند، خواست همه مردم را بیان میکنند، با همه دوست هستند و قصدشان تنها خدمترسانی است؛ امّا از آنجا که در عمل به بنبستهایی برمیخورند و نمیتوانند وعدههای چپوراست داده شده را برآورده کرد، مجبور میشوند:
اوّلاً: یک دشمن هولناک بتراشند (حتی اگر شده آن دشمن، دشمنِ فرضی باشد) و یکسره بگویند که این دشمن یا دشمنان مانع برآمدن خواست و ارداهی مردم هستند. برآمدن این خواستهها به ضرر این دشمن است، نابودی او را به دنبال دارد، نقاب از چهرهی پلید سالیان سال پنهان شده او برمیدارد و رسوای خاص و عاماش میکند، و همین است که این دشمنِ پلیدِ نابکارِ بدسیرت، تابِ دیدنِ خواست برآمدهی این مردم را ندارد و مدام سنگاندازی و مشکلتراشی میکند.
دوم اینکه: با برنیامدن بسیاری از آن شعارها و درعوض برآمدن اعتراضات پنهان و آشکارِ «مردم»، مجبور میشوند وعدههایی نوتر و رنگینتر سر بدهند. مدام وضع موجود را توجیه میکنند، آن را «تا حدود زیادی» مطلوب اعلام میکنند و نارساییها را نه تنها به گردن آن دشمن فرضی یا شاید هم واقعی میاندازند، بلکه با ارائه شعارهای تازهتری که ادعا میشود عملی است و حسابشده و نتیجهی کار کارشناسی، باز هم انبان وعدههای داده اما برنیامده خود را سنگین و سنگینتر کنند و این شیوه هم میشود شیوه مکرّرشان. وعده پشت وعده مثل آن دروغ که برای توجیهاش مجبور میشوی هزار دروغ دیگر سرهم کنی.
سوم اینکه: چنین نظامهایی از یکسو مدام بر این تاکید میکنند که باید بر سر اهداف و خواستها و شعارها پابرجا بود و از هیچ سختیای هراسی به دل راه نداد و ثابت و استوار به جستجوی نیازها گام برداشت، امّا از آنسو بسیار موجسوار و بادگرا هستند. از آنجا که خواستههای مردم، هر روز یک چیز نیست و از آنجا که همین چیزها هم اغلب برآورده نمیشوند و برآورده شدن یا نشدنشان خواستهای جدیدی را به دنبال میآورد، این نظامها مجبورند هر روز متناسب با جهت باد شعار بدهند. اگر امروز سفید، سفید است فردا میتواند سیاه باشد. ایرادی ندارد؛ مهم این است که بشود توجیهاش کرد. رهبران چنین جنبشهایی ابایی از تناقضگویی ندارند. از این که سخنان و شعارها و اهداف پیشین را انکار یا فراموش کنند واهمهای و یا تردیدی به خود راه نمیدهند. تناقضگویی اساساً از بعضی جهات میشود سرشت چنین نظامهایی. امّا نکتهی جالب اینجاست که چنین تناقضگوییهایی صدالبتّه هنر میخواهد و کار هر کسی نیست. از همین رو در چنین نظامهایی نه تنها از شخصیّتهای کاریزماتیک بهره میگیرند بلکه همواره تلاش میشود کسانی سخنگوی خواست مردم و برنامههای نظام شوند که در سخنوری و سخنبافی و سفسطهبازی ید طولایی داشته باشند.
۳. نظامهای پوپولیستی ممکن است هرگونه مرام سیاسی اجتماعی متفاوت با یکدیگری داشته باشند. تاریخ و تنوع چنین نظامهایی از دو قرن پیش تا به حال و از کشورهای غرب تا شرق زمین نشانگر این است که این نظامها گاه راستگرا هستند گاه چپگرا، گاه مارکسیستیاند، گاه ناسیونالسیتاند، و گاه ملغمهای از همهی اینها. عمر این نظامها اغلب چندان طولانی نیست و علت آن هم انباشت وعدههای تحقّق نیافته است. وعدههایی که آنقدر گرانبار میشوند که روزی به ناچار سدّ «مردم» را میشکند و آنها را به شورشی دیگر و نظامی دیگر، نظامی برای مردم و از خود مردم، میکشاند.
۴. بسیاری از انقلابهایی که در قرن بیستم در جهان شاهدشان بودهایم به نوعی انقلابهای پوپولیستی بودهاند. چنین انقلابهایی بیشتر در جوامعی رخ میدهد که معمولاً موسومند به جوامع جهان سومی. جوامعی که نظامهای دموکراتیک ریشهی استوار، و تاریخی دور و دراز در آنها ندارد و همواره ملتهب چنین انقلابها و شورشهایی هستند. جوامعی که یا بهگونهای مستعمره بودهاند و یا از تبعیض نژادی رنج میبردهاند و یا ... . رهبرانی هم که رهبری این جنبشها را به دست گرفتهاند اغلب افرادی بودهاند که در آغاز در عمل نشان دادهاند که واقعاً به فکر مردم هستند، از خود مردم هستند، اندیشهای و هدفی و خواستی جز مردم ندارند، و حتّی بعضیهایشان قربانیان نظامهای پیشین بودهاند، زندان رفتهها و شکنجه دیدههایی بودهاند که از برکت همین زندگی به این درجه نائل شدهاند. (برای درک عینیتر ماجرا میتوان به نمونههایی چون نلسون ماندلا، هوگو چاوز و فیدل کاسترو دقّت کرد).
۵. استفادهی ابزاری از مردم و دادن شعارهای رنگارنگ به اسم مردم و بهره گرفتن از آنها در برهههای مختلف و به وقت ضرورتها، البته تنها مختص به رهبران همیشگی جنبشهای پوپولیستی نیست. گاه حتّی روشنفکران و اندیشمندان و فلاسفه و ... هم به مناسبتها، و خواسته و ناخواسته، دست به دامان پوپولیسم میشوند و یا به دام آن گرفتار میآیند. چنین نمونههایی را به خوبی میتوان در انتخاباتها یا شورشهای مختلف بعضی از کشورها ردیابی کرد. گاه حتی ظرافت کار از این هم بیشتر است و خود آن قشرِ به اصطلاح روشنفکر و اندیشمند، کارها و شعارهای پوپولیستی سر میدهد و ناخواسته آب به آسیاب کسانی میریزد که از این شعارها خوب میتوانند استفاده بکنند و بهنوعی با این کارشان ملعبهی دست قدرتمداران مردمگرا یا پوپولسیت میشوند.
۶. بررسی ابعاد گوناگون و بحثانگیز پوپولیسم نیازمند مطالعهای بسیار وسیعتر و دقیقتر است. مطالعهای که همراه شود با نمونهها و شواهد فراوان عینی. چرا که پوپولیسم به عنوان یکی از دهها ایسم پرنفوذ موجود در جامعهی جهانی این دو سده، آنقدر تکثّر معنایی و مفهومی و کارکردی یافته که جمع کردن همهی آنها ذیل یک نام واحد تا حدودی از دقّت کار تحقیقی میکاهد.
منابع:
۱. دانشنامهی سیاسی، داریوش آشوری.
۲. مقالهی «پوپولیسم» در دانشنامه اینترنتی ویکیپدیا.
۳. مقالهی «پوپولیسم چیست؟»، از لاری گامبون.
۴. مقالهی «پوپولیسم: چیستی یک نام»، از ارنستو لاکلائو.
۵. مقالهی «تناقض درونی پوپولیسم، یا چرا عدالت یکی از مشتقات نفت نیست»، از مراد فرهادپور.
۶. مقالهي «پوپولیسم روشنفکری»، از پیام یزدانجو.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی