سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

سه‌شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۷

دعوت به مراسم گردن‌زنی


یک. دو سه هفته قبل شروع کردم به خواندن لولیتاخوانی در تهران نوشته‌ی آذر نفیسی (+)، اما پس از خواندن حدود یک‌سوم کتاب، سه چهار روز قبل رهایش کردم و علتش هم یک چیز بیش‌تر نبود: ارجاعات فراوان آن متن به آثار ولادیمیر ناباکوف. به غیر از خود لولیتای نابوکوف که اسم کتاب خانم نفیسی از آن گرفته شده، بارها به باقی آثار این نویسنده‌ی نام‌دار روسی اشاره می‌شود و گاه تکه‌هایی هم از متن‌هایشان می‌آید. تصمیم گرفتم در کنار خواندن لولیتاخوانی در تهران، آرام‌آرام، نوشته‌های داستانی ناباکوف را هم بخوانم؛ البته نه مثل لولیتاخوانی به انگلیسی بلکه به فارسی، چون با این‌که این آثار را به انگلیسی هم دارم ولی دیدم خواندن انگلیسی برای من چندین بار وقت‌گیرتر است از خواندن فارسی. پس عطای اوریجینال خواندن را به لقای فارسی خواندن بخشیدم و در گام اول رفتم سراغ دعوت به مراسم گردن‌زنی که نامش قند توی دلم آب می‌کرد و مدام بی‌صبرانه دوست داشتم بدانم این چه داستانی‌ست که چنین عنوان شگفت و غیرمعمول و یکه‌ای دارد.

دو. دعوت به مراسم گردن‌زنی را یک شبه خواندم و بالاخره به خیل آن‌هایی پیوستم که دیگر وقتی این کتاب را می‌بینند یا نامش را می‌شنوند، حسرت نمی‌خورند که چرا نمی‌دانند این چه کتابی‌ست و داخلش چه خبر است! داستان دقیقن عین اسمش است: قرار است طی یک مراسم، گردن مرد سی‌ساله‌ای [دقیقن هم‌سن من!] به نام سین‌سیناتوس س. را بزنند، و، می‌زنند ـ درست در صفحه‌ی آخر داستان.

دو. یک. دعوت به مراسم گردن‌زنی خیلی شبیه داستان‌های کافکاست. به‌ویژه شباهت آن به محاکمه فوق‌العاده شدید است، یا دست‌کم من چنین حسی داشته و دارم. آغاز هر دو داستان آن‌جایی‌ست که دو جوان، هر دو حدودن سی ساله، به جرمی نامعلوم محکوم شده‌اند و قرار است محاکمه شوند. تا پایان هر دو داستان، چیز روشنی درباره‌ی جرم محکومان، یا علت دقیق محکومیت‌شان، گفته نمی‌شود. در هر دو داستان در مجموع خواننده‌ها با مجرم‌ها احساس هم‌راهی و هم‌دلی می‌کنند و تا پایان کتاب نمی‌توانند باور کنند که متهم واقعن جرمی هم داشته باشد. یعنی معلوم است که جرم‌ها جرم به معنای معمول نیست. شاید مهم‌ترین جرم یوزف کا. در محاکمه و سین‌سیناتوس س. در دعوت به مراسم گردن‌زنی این باشد که جرمی ندارند و مثل دیگران نیستند و کِدِر اند، مبهم اند، شفاف نیستند: یعنی آن‌طوری نیستند که جامعه یا حکومت می‌طلبد: مثل یک شیشه‌ی تر و تمیز که داخلش دیده می‌شود، آن‌سویش دیده می‌شود، و چیزی ندارد که «مبهم» باشد. حجم هر دو داستان تقریبن یک اندازه است، حدود دویست صفحه (نکته‌ی جالب این‌که الان تازه به تعداد صفحات محاکمه نگاه می‌کنم: 220 صفحه؛ و گردن‌زنی: 224 صفحه! البته در ترجمه‌ی فارسی‌شان). در هر دو داستان در آخرین صفحه مرگ شخصیت اصلی روایت می‌شود. یوزف کا. چاقو می‌خورَد و سین‌سیناتوس س. گردنش می‌خورَد. رفتار بازجوها، زندان‌بان، وکیل مدافع، و در مجموع دستگاه حاکمه در هر دو کتاب تمسخرآلود و غریب است (تک‌تک موارد شباهتِ این مورد آن‌قدر زیاد است که برشمردن‌اش نیازمند یک نوشته‌ی مستقل و مفصل است). و خلاصه دعوت به مراسم گردن‌زنی نسخه‌بدل محاکمه یا هم‌زاد آن است در سرزمینی دیگر با فاصله‌ی زمانی حدودن ده ساله.
بعید نمی‌دانم که ناباکوف موقع نوشتن این کتاب از محاکمه بی‌خبر بوده است. محاکمه حدود سال 1926 برای نخستین بار منتشر می‌شود، آن‌هم به زبان آلمانی. دعوت به مراسم گردن‌زنی در سال 1936 برای نخستین بار منتشر شده؛ و دست‌کم ایده‌ی نوشتن‌اش هم دو سه سال قبل به سر ناباکوف زده است.
هر دو شخصیت اسم کوچک‌شان کامل ذکر شده: یوزف / سین‌سیناتوس؛ اما تنها حرف اول نام خانوادگی‌شان آمده: ک / س. البته تفاوت‌هایی هم هست: یوزف کا. از آغاز تا پایان تلاش می‌کند بی‌گناهی‌اش را به دادگاه و هیأت حاکمه ثابت کند؛ اما سین‌سیناتوس س. کاری به دادگاه و هیأت حاکمه ندارد. فقط می‌خواهد یک چیزی بگوید، یک چیزی بنویسد، برای همسرش مثلن، که بالاخره درست نمی‌فهمیم چه می‌نویسد و چه می‌گوید.

دو. دو. ترجمه‌ی دعوت به مراسم گردن‌زنی می‌لنگد. کتاب را احمد خزاعی ترجمه و نشر قطره چاپ کرده است. کار هر دو ایراد دارد. نوسان زیادی در ترجمه دیده می‌شود، گاهی خوب و خواندنی و روان می‌شود و با زبانش حال می‌کنی و گاهی می‌رماندت. به همین‌طور است تایپ کتاب. خزاعی تکلیفش را هم با زبان داستان و هم، اساسی‌تر از آن، با زبان فارسی روشن نکرده است. بعضی جاها انگار زبان فارسی را خوب نمی‌داند (خوب در مقابل آن‌چه که باید باشد، والا حرف زدن را و فارسی نوشتن را هر کس که ایرانی و فارس‌زبان باشد و دست‌بالا دو کلاس درس خوانده باشد، می‌داند، و، این هنری نیست). کاش ترجمه را کسی مثل عبدالله کوثری یا مهدی سحابی یا نجف دریابندری یا رضا رضایی یا لیلی گلستان یا امثال این‌ها انجام داده بودند یا دست‌کم کاش خود خزاعی وقت بگذارد (یا می‌گذاشت!) و یک دو بار متن ترجمه‌اش را واو به واو بخواند و مورد بازبینی قرار دهد.

سه. در اینترنت گشتم ببینم در این چند سالی که دعوت به مراسم گردن‌زنی به فارسی ترجمه و منتشر شده (چاپ نخست: 1382) آیا چیز به‌دردبخوری درباره‌اش نوشته شده یا نه. جالب این‌که حتا یک نوشته هم نیافتم. حتا یکی! یعنی چهل پنجاه یافته‌ی اول گوگل را نگاه کردم. هیچ ِ هیچ. تنها یکی بود که آن‌هم تکه‌ای از یادداشت مترجم را آورده بود؛ و تنها حرف حساب خود نویسنده همین بود که: ترجمه‌ی کتاب خوب نیست! در عوض صدها بار نام این کتاب (یعنی دعوت به مراسم گردن‌زنی) روی مقاله‌ها و گزارش‌ها و نقدها و یادداشت‌های وبلاگ‌نویس‌ها و روزنامه‌نگارها نشسته بود. یعنی خیلی‌ها از این اسم خوش‌شان آمده و روی نوشته‌های خودشان این نام را گذاشته‌اند، حالا یا با اشاره به این‌که این نام از کجا آمده یا بی اشاره به آن. نکته‌ی جالب‌تر این‌که خانم آذر نفیسی، نویسنده‌ی لولیتاخوانی در تهران، گویا خودش یکی از ناباکوف‌شناسان مطرح دنیاست و کتابی هم در نقد رمان‌های ناباکوف نوشته است:
Anti-Terra: A Critical Study of Vladimir Nabokov’s Novels

باز گلی به گوشه‌ی جمال خانم نفیسی. احتمالن نقدش هم باید خواندنی باشد، مثل مقاله‌های کم‌نظیرش در حوزه‌ی نقد ادبی که چند تایش را پیشترها خوانده‌ام. به‌ویژه نوشته‌ی درخشانش را در مورد هزار و یک شب.

چهار. کارهای ناباکوف را شش هفت مترجم مختلف ترجمه کرده‌اند: احمد خزاعی، امید نیک‌فرجام، بهمن خسروی، رضا رضایی، ، عباس پژمان، محمد نجفی، و... . که هیچ کدام را هنوز نخوانده‌ام. امید که کار هر یک بهتر از دیگری باشد.

پنج. فعلن قصد ندارم یادداشت خاصی درباره‌ی دعوت به مراسم گردن‌زنی بنویسم. زمانی که باقی آثار ناباکوف را خواندم این کار را خواهم کرد. حتمن. تا آن روز! که قطعن خیلی دور نیست!

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی