خیزش اندیشه در صحنهی نمایش؛
از یونان تا ایران
[مقالهی زیر را برای دو ماهنامهی آینهی خیال (نشریهی فرهنگستان هنر) نوشته بودم که چند روز پیش در شمارهی نهم آن منتشر شد.]
زمانی که حکم مرگ سقراط اعلام میشود و او به جای گریختن از شهر یا فروغلتیدن به دامان ترس و دلهره، اندیشه و بازاندیشی به خود، آتنیان، مرگ، و آینده را پیشه میکند[1]، هنوز سالیان زیادی از نگارش و اجرای نمایشنامهی «ابرها»ی آریستوفانس[2] نگذشته است، و چند دههای از سر کشیدن جام شوکران نگذشته که ارسطو «بوطیقا»ی خود را درباب شعر و شاعری و انواع نمایش از تراژدی گرفته تا کمدی، مینویسد.
فضای حاکم بر چنین روزگاری را که موجب میشود در سه نسل این همه اندیشه و اثر خلق شود و برای قرنها و هزارهها جریانساز و تأثیرگذار باشد، شاید زمانی بتوان بهتر درک کرد که ببینیم در رسالهی «لاخِس» (یا شجاعت) افلاطون، پدران از فرزندان خود میخواهند به دیدن نمایشی که در حال اجراست بیایند تا هم نکتهی جدیدی بیآموزند و هم دستمایهای برای بحث و اندیشیدن درباب زندگی و شجاعت و تربیت فرزندان و جز اینها داشته باشند.[3]
تأمل دقیق بر سر تکتک موارد یادشده میتواند راهگشای ما باشد بر شناخت نمایشنامهنویسی خودمان که عمر آن به زحمت به یکونیم سده میرسد. از رهگذر این تأمل، دستاورد من در چند عبارت خلاصه میشود: تعامل، گفتوگو، و اندیشۀ بههنگام. حضور پررنگ این شاخصهها در یونان آن روزگار موجب پویایی هنر نمایش در آن دیار میشود و نبود اینها یا جلوۀ بسیار کمفروغشان در سرزمین ما عامل غیبت اندیشۀ انتقادی ـ فلسفی (هستیشناسانه) در نمایشنامهنویسی ایرانی میگردد.
سقراط همچون بازیگری در صحنۀ نمایش روزگار در خیابانهای آتن میگردد و به دنبال کسانی است که بتواند دربارۀ مسائل گوناگون «هستی» با آنها گفتوگو کند؛ آریستوفانس در همان روزگار با نوشتن و اجرای نمایش «ابرها» به توصیف و نقد شیوهی اندیشه، رفتار و گفتار سقراط میپردازد و آتنیان به دیدن نمایش ابرها میشتابند و بیشتر دربارۀ تفکرات فیلسوف روزگارشان، سقراط، تأمل میکنند؛ افلاطون نوشتههای فلسفی خود را، که سقراط ِ فیلسوف میداندار آنهاست، به صورت نمایشنامه تحریر میکند تا جذابیتشان بیشتر شود و بدون اینکه بر زبان آورَد جایگاه برتر نوشتار نمایشگونه را بر نوشتار خشک و رسمی فیلسوفانه نشان دهد و باب «بازی» و شیطنت در اندیشۀ جدّی گشوده گردد و عامه رغبت فراوانتری به خواندن و اندیشیدن بیابند؛ و ارسطو با نگارش بوطیقا[4]، تأمل نظری بر سر هنر و ادبیات و فلسفه را به اوج بالندگیاش میرساند تا کتابش تارکی باشد بر پیکرۀ آرامآرام ساخته و جانگرفتۀ هنر و ادب و فلسفۀ یونانیان و نمونۀ جاودانی از چگونگی آغاز کردن و پیش بردن برنامهای درازمدت در باب فرهنگ.
در این یکونیم سده ما کم نمایشنامهنویس نداشتهایم و تعداد نمایشهایی هم که نگارش یافته قابل توجه است. اما شاید آنچه کم داشتهایم و داریم فضای تعامل و گفتوگو و اندیشه است بر همینهایی که نوشته یا اجرا شده است. آن چرخۀ کاملی که از مردم و حاکمان روزگار سقراط و خود او و آریستوفانس (به عنوان نمایندۀ نمایشنامهنویسی انتقادی و تفکری آن روزگار) تا افلاطون و ارسطو را شامل میشد، همواره در سرزمین ما یک جای کارش میلنگیده است. گاه حاکمان دل خوشی از اجرای نمایش نداشتهاند چرا که این نمایشها میتوانسته به انتقاد از سیاست و به فکر واداشتن مردم دربارهی روزگارشان و مصائبی که با آن دست به گریباناند، منجر شود[5]؛ منتقدان هم کمتر شده یا اصلاً نشده که ارسطووار وارد عرصهی نقد و نظریه شوند و بوطیقایی برای نمایشنامهنویسی یک پیکره و هفتسرهی آن تدوین کنند؛ مورخان هم گاه آنقدر از زمینۀ کاریشان کم اطلاع بوهاند که نوشتههایشان چندان درخور اعتنا نیست[6]؛ علاوه بر اینها میتوان کمرمقی تمامی بحثها و حوزههای اندیشهای ـ از اقتصادی و اجتماعی گرفته تا فلسفی و سیاسی ـ را عامل اصلی شکلنگرفتن بحثهای جدّی اندیشهای ـ هستیشناسانه در نمایشنامهنویسی ایران دانست. مثلاً همانطور که در فلسفه در این چند صد سال همچنان بحثهای روزگار فارابی و ابنسینا، آنهم در همان شکل و صورت سنتیاش، دغدغۀ ذهنی بهاصطلاح فیلسوفان (یا بهتر است گفته شود فلسفهخواندهها) است، در نمایشنویسی هم خیلی وقتها همان داستانهای کهن دوباره بازنویسی شده و به روی صحنه میآیند[7] ـ گیرم با فنون نمایشی امروزی.
اما به هررو انگشت گذاشتن بر این کمبود یا نقیصه در نمایشنامهنویسی ایرانی مشکل فروبستهای را نمیگشاید. به همین سبب تلاش میکنم تا در ادامه بپردازم به برخی آثار اثرآفرینانی که تلاش کردهاند تا در این وانفسای امتناعِ اندیشه، اندیشیدن به مسائل مختلف زندگی و اجتماع و هستی و سیاست و انسان و ... را محور قرار دهند.
در تاریخ نمایشنامهنویسی ایران میتوان گفت کمتر درونمایهای است که در نمایشها مورد استفاده قرار نگرفته باشد. شاید نقیصۀ موجود در این عرصه تدوام نداشتن استفاده از مضامین متنوع و مهم اندیشۀ بشری باشد. به هر حال در نمایشنامههای نخستین نمایشنامهنویسان ایرانی مثل فتحعلی آخوندزاده یا کمالالوزارهی محمودی یا مؤیدالممالک فکری ارشاد و حسن مقدّم و ذبیح بهروز و ... مسائلی چون: اخلاق، تقابل سنت و تجدد، خرافات اعتقادی، عشق، جایگاه زن در خانواده و جامعه، قانون، سیاست و مسائل حکومت، اختناق و سانسور، نقد بوروکراسی، عرفان و تصوف، و جز اینها بود؛ که در نمایشنامههای زیر میتوان درونمایههای بالا را ردگیری کرد: ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر، موسیو ژوردان حکیم نباتات و درویش مستعلی شاه مشهور به جادوگر، وزیر خان لنکران یا وزیر خان سراب، سرگذشت مرد خسیس حاجی قره، از آخوندزاده. حاجی مرشد کیمیاگر، از میرزا آقا تبریزی. استاد نوروز پینهدوز، از کمالالوزارهی محمودی. حکام قدیم و حکام جدید، سرگذشت یک روزنامهنگار، از فکری ارشاد. اپرت بچه گدا و دکتر نیکوکار، از میرزادۀ عشقی. جعفرخان از فرنگ آمده، از حسن مقدم. در راه مهر، از ذبیح بهروز. پریچهر و پریزاد، عباسه خواهر امیر، از رضا کمال شهرزاد. البته اینها نمونههای دهههای آغازین هستند و برشمردن همهی موارد تا به روزگار حاضر از حوصلۀ این نوشتار خارج است. تنها به یادکرد نام برخی از مهمترین نمایشنامهنویسان بسنده میکنم: اکبر رادی، بهرام بیضایی، غلامحسین ساعدی، بهمن فُرسی و به ویژه کارهای اندیشهبرانگیز عباس نعلبندیان.[8]
برای نمونه بد نیست بحث رویارویی سنت و تجدد و نفوذ عمیق خرافات در اندیشۀ مردم را در دو نمایشنامۀ «سرگذشت یک روزنامهنگار» نوشتۀ فکری ارشاد با «جعفرخان از فرنگ آمده» به قلم حسن مقدم بررسی کنیم.
«سرگذشت یک روزنامهنگار»، خصلت دوگانۀ کمدی ـ تراژیک دارد. شخصی به نام «خسرو خان» پس از بازگشتن از فرنگستان و گرفتن مدرک دکترای حقوق، ایران را گرفتار فساد و جهل و عقبماندگی میبیند، با پیشنهاد دوستش «میرزا یونس خان» تصمیم به راهاندازی روزنامهای (به نام «زلزله») میگیرند تا از این راه به تنویر افکار مردم یاری برسانند، اما درست خودشان هم گرفتار همین مردم جاهل میشوند و مدام با پیشنهاد رشوه و ... مواجه میشوند و بالاخره کار خاصی از پیش نمیبرند.[9]
«جعفرخان از فرنگ آمده» حکایت جوانی است از یکی از خانوادههای سنتی ایران که پس از سالها زندگی و تحصیل از فرنگ بازمیگردد ولی دیگر هیچ سنخیتی با خانواده و جامعهاش ندارد. چه از لحاظ فکر و چه از نظر ظاهری سراپا غربی شده است و نمیتواند ارتباط معقولی با جامعهی روزگار خود پیدا کند و ثمری برساند. اما بعد هم که به اصطلاح سربهراه شده و خودش را با هنجارهای جامعهی آن روز هماهنگ میکند، از دست نظام فاسد اداری ـ اجتماعی به فغان میآید و درمانده میشود.[10]
در دو نمایشنامهی بالا میبینیم که با وجود تفاوت عمیق میان دو شخصیت اصلی نمایشنامهها، در نهایت در این رویارویی اندیشۀ مدرن و غربی و علمی و منظم با اندیشهی آشفته و فاسدشدهی سنتی، اولی است که شکست میخورَد و نمیتواند یکتنه به مصاف این همه فساد عمیقاً ریشهکرده در تار و پود هزار لایۀ اجتماع و تفکرات مردم رفت.
و وضعیتی کلی از آغازین روزگاران نمایشنامهنویسی و مشکلات پیش روی آن را از زبان «ندیم دیوان» در نمایش «عشق در پیری» فکری ارشاد میخوانیم که به دنبال موضوع قابل نوشتن برای قطعهای از نمایش میگردد:
فضای حاکم بر چنین روزگاری را که موجب میشود در سه نسل این همه اندیشه و اثر خلق شود و برای قرنها و هزارهها جریانساز و تأثیرگذار باشد، شاید زمانی بتوان بهتر درک کرد که ببینیم در رسالهی «لاخِس» (یا شجاعت) افلاطون، پدران از فرزندان خود میخواهند به دیدن نمایشی که در حال اجراست بیایند تا هم نکتهی جدیدی بیآموزند و هم دستمایهای برای بحث و اندیشیدن درباب زندگی و شجاعت و تربیت فرزندان و جز اینها داشته باشند.[3]
تأمل دقیق بر سر تکتک موارد یادشده میتواند راهگشای ما باشد بر شناخت نمایشنامهنویسی خودمان که عمر آن به زحمت به یکونیم سده میرسد. از رهگذر این تأمل، دستاورد من در چند عبارت خلاصه میشود: تعامل، گفتوگو، و اندیشۀ بههنگام. حضور پررنگ این شاخصهها در یونان آن روزگار موجب پویایی هنر نمایش در آن دیار میشود و نبود اینها یا جلوۀ بسیار کمفروغشان در سرزمین ما عامل غیبت اندیشۀ انتقادی ـ فلسفی (هستیشناسانه) در نمایشنامهنویسی ایرانی میگردد.
سقراط همچون بازیگری در صحنۀ نمایش روزگار در خیابانهای آتن میگردد و به دنبال کسانی است که بتواند دربارۀ مسائل گوناگون «هستی» با آنها گفتوگو کند؛ آریستوفانس در همان روزگار با نوشتن و اجرای نمایش «ابرها» به توصیف و نقد شیوهی اندیشه، رفتار و گفتار سقراط میپردازد و آتنیان به دیدن نمایش ابرها میشتابند و بیشتر دربارۀ تفکرات فیلسوف روزگارشان، سقراط، تأمل میکنند؛ افلاطون نوشتههای فلسفی خود را، که سقراط ِ فیلسوف میداندار آنهاست، به صورت نمایشنامه تحریر میکند تا جذابیتشان بیشتر شود و بدون اینکه بر زبان آورَد جایگاه برتر نوشتار نمایشگونه را بر نوشتار خشک و رسمی فیلسوفانه نشان دهد و باب «بازی» و شیطنت در اندیشۀ جدّی گشوده گردد و عامه رغبت فراوانتری به خواندن و اندیشیدن بیابند؛ و ارسطو با نگارش بوطیقا[4]، تأمل نظری بر سر هنر و ادبیات و فلسفه را به اوج بالندگیاش میرساند تا کتابش تارکی باشد بر پیکرۀ آرامآرام ساخته و جانگرفتۀ هنر و ادب و فلسفۀ یونانیان و نمونۀ جاودانی از چگونگی آغاز کردن و پیش بردن برنامهای درازمدت در باب فرهنگ.
در این یکونیم سده ما کم نمایشنامهنویس نداشتهایم و تعداد نمایشهایی هم که نگارش یافته قابل توجه است. اما شاید آنچه کم داشتهایم و داریم فضای تعامل و گفتوگو و اندیشه است بر همینهایی که نوشته یا اجرا شده است. آن چرخۀ کاملی که از مردم و حاکمان روزگار سقراط و خود او و آریستوفانس (به عنوان نمایندۀ نمایشنامهنویسی انتقادی و تفکری آن روزگار) تا افلاطون و ارسطو را شامل میشد، همواره در سرزمین ما یک جای کارش میلنگیده است. گاه حاکمان دل خوشی از اجرای نمایش نداشتهاند چرا که این نمایشها میتوانسته به انتقاد از سیاست و به فکر واداشتن مردم دربارهی روزگارشان و مصائبی که با آن دست به گریباناند، منجر شود[5]؛ منتقدان هم کمتر شده یا اصلاً نشده که ارسطووار وارد عرصهی نقد و نظریه شوند و بوطیقایی برای نمایشنامهنویسی یک پیکره و هفتسرهی آن تدوین کنند؛ مورخان هم گاه آنقدر از زمینۀ کاریشان کم اطلاع بوهاند که نوشتههایشان چندان درخور اعتنا نیست[6]؛ علاوه بر اینها میتوان کمرمقی تمامی بحثها و حوزههای اندیشهای ـ از اقتصادی و اجتماعی گرفته تا فلسفی و سیاسی ـ را عامل اصلی شکلنگرفتن بحثهای جدّی اندیشهای ـ هستیشناسانه در نمایشنامهنویسی ایران دانست. مثلاً همانطور که در فلسفه در این چند صد سال همچنان بحثهای روزگار فارابی و ابنسینا، آنهم در همان شکل و صورت سنتیاش، دغدغۀ ذهنی بهاصطلاح فیلسوفان (یا بهتر است گفته شود فلسفهخواندهها) است، در نمایشنویسی هم خیلی وقتها همان داستانهای کهن دوباره بازنویسی شده و به روی صحنه میآیند[7] ـ گیرم با فنون نمایشی امروزی.
اما به هررو انگشت گذاشتن بر این کمبود یا نقیصه در نمایشنامهنویسی ایرانی مشکل فروبستهای را نمیگشاید. به همین سبب تلاش میکنم تا در ادامه بپردازم به برخی آثار اثرآفرینانی که تلاش کردهاند تا در این وانفسای امتناعِ اندیشه، اندیشیدن به مسائل مختلف زندگی و اجتماع و هستی و سیاست و انسان و ... را محور قرار دهند.
در تاریخ نمایشنامهنویسی ایران میتوان گفت کمتر درونمایهای است که در نمایشها مورد استفاده قرار نگرفته باشد. شاید نقیصۀ موجود در این عرصه تدوام نداشتن استفاده از مضامین متنوع و مهم اندیشۀ بشری باشد. به هر حال در نمایشنامههای نخستین نمایشنامهنویسان ایرانی مثل فتحعلی آخوندزاده یا کمالالوزارهی محمودی یا مؤیدالممالک فکری ارشاد و حسن مقدّم و ذبیح بهروز و ... مسائلی چون: اخلاق، تقابل سنت و تجدد، خرافات اعتقادی، عشق، جایگاه زن در خانواده و جامعه، قانون، سیاست و مسائل حکومت، اختناق و سانسور، نقد بوروکراسی، عرفان و تصوف، و جز اینها بود؛ که در نمایشنامههای زیر میتوان درونمایههای بالا را ردگیری کرد: ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر، موسیو ژوردان حکیم نباتات و درویش مستعلی شاه مشهور به جادوگر، وزیر خان لنکران یا وزیر خان سراب، سرگذشت مرد خسیس حاجی قره، از آخوندزاده. حاجی مرشد کیمیاگر، از میرزا آقا تبریزی. استاد نوروز پینهدوز، از کمالالوزارهی محمودی. حکام قدیم و حکام جدید، سرگذشت یک روزنامهنگار، از فکری ارشاد. اپرت بچه گدا و دکتر نیکوکار، از میرزادۀ عشقی. جعفرخان از فرنگ آمده، از حسن مقدم. در راه مهر، از ذبیح بهروز. پریچهر و پریزاد، عباسه خواهر امیر، از رضا کمال شهرزاد. البته اینها نمونههای دهههای آغازین هستند و برشمردن همهی موارد تا به روزگار حاضر از حوصلۀ این نوشتار خارج است. تنها به یادکرد نام برخی از مهمترین نمایشنامهنویسان بسنده میکنم: اکبر رادی، بهرام بیضایی، غلامحسین ساعدی، بهمن فُرسی و به ویژه کارهای اندیشهبرانگیز عباس نعلبندیان.[8]
برای نمونه بد نیست بحث رویارویی سنت و تجدد و نفوذ عمیق خرافات در اندیشۀ مردم را در دو نمایشنامۀ «سرگذشت یک روزنامهنگار» نوشتۀ فکری ارشاد با «جعفرخان از فرنگ آمده» به قلم حسن مقدم بررسی کنیم.
«سرگذشت یک روزنامهنگار»، خصلت دوگانۀ کمدی ـ تراژیک دارد. شخصی به نام «خسرو خان» پس از بازگشتن از فرنگستان و گرفتن مدرک دکترای حقوق، ایران را گرفتار فساد و جهل و عقبماندگی میبیند، با پیشنهاد دوستش «میرزا یونس خان» تصمیم به راهاندازی روزنامهای (به نام «زلزله») میگیرند تا از این راه به تنویر افکار مردم یاری برسانند، اما درست خودشان هم گرفتار همین مردم جاهل میشوند و مدام با پیشنهاد رشوه و ... مواجه میشوند و بالاخره کار خاصی از پیش نمیبرند.[9]
«جعفرخان از فرنگ آمده» حکایت جوانی است از یکی از خانوادههای سنتی ایران که پس از سالها زندگی و تحصیل از فرنگ بازمیگردد ولی دیگر هیچ سنخیتی با خانواده و جامعهاش ندارد. چه از لحاظ فکر و چه از نظر ظاهری سراپا غربی شده است و نمیتواند ارتباط معقولی با جامعهی روزگار خود پیدا کند و ثمری برساند. اما بعد هم که به اصطلاح سربهراه شده و خودش را با هنجارهای جامعهی آن روز هماهنگ میکند، از دست نظام فاسد اداری ـ اجتماعی به فغان میآید و درمانده میشود.[10]
در دو نمایشنامهی بالا میبینیم که با وجود تفاوت عمیق میان دو شخصیت اصلی نمایشنامهها، در نهایت در این رویارویی اندیشۀ مدرن و غربی و علمی و منظم با اندیشهی آشفته و فاسدشدهی سنتی، اولی است که شکست میخورَد و نمیتواند یکتنه به مصاف این همه فساد عمیقاً ریشهکرده در تار و پود هزار لایۀ اجتماع و تفکرات مردم رفت.
و وضعیتی کلی از آغازین روزگاران نمایشنامهنویسی و مشکلات پیش روی آن را از زبان «ندیم دیوان» در نمایش «عشق در پیری» فکری ارشاد میخوانیم که به دنبال موضوع قابل نوشتن برای قطعهای از نمایش میگردد:
«... بله آقای سرتیپ، خیال میکردم یک پیس بنویسم. فکر کردم که از اوضاع حاضر، هیئت دولت و اشکالاتی که از حیث ضیقِ مالیه و غیره برای آنها حاصل است، چیزی بنویسم، دیدم هیچ ممکن نمیشود. هیچ موقع ندارد. باز خیال کردم که قدری از وضع عدلیه بنویسم و از بعضی محاکمات شنیدنی که روح انوشیروان را شاد میکند ... دیدم نمیشود و باید گرفتار قضات و وکلای عدلیه شوم ... خیال کردم که از وضع معارف مملکتی و عدم انتظام مدارس یا اتحاد پروگرام یا مدارس قدیمه شمهای بنگارم، دیدم دچار دو محضور میشوم ... گفتم خوب است راجع به اوضاع بلدیه و گَردهای کوچه و گل و کثافت و سگ مرده و نهرها و رختشوریخانهها و امراض مزمنه که از این جهت تولید میشود مفصلی بنگارم ... باز دیدم که بیفایده است ... گفتم که در قباحت احتکار و این انباردارهای بیانصاف یک چیزی بنویسم ... این هم باعث رنجش و عداوت غالب بزرگان و رجال و تجار و کمپانیها میشود. پس چه کنم؟ ناچار باید از وضع قشون دولتی و اوضاع نظامی قدیم و مقایسه به اوضاع حاضره شرحی بنویسم ... آنوقت به زلف یار و ابروی نگار برمیخورَد. این هم نشد ... راجع به اوضاع مالیۀ قدیم و ترتیبات دفتری ... بخششهای بیموقع و مواجبها و مستمریها ... وضع حاضره و این خرجتراشیها و ... مواجب هنگفت و گزاف ... بالاخره آن رفیق میگفت یا باید تئاتر حسابی داده و به اصطلاح معروف جل و پوست همه را روی آب انداخت یا هیچ نگفت ... این پیس را بگذار برای شب عید که مجلس در کار باشد و آزادی باشد، سانسوربانسور ... گرفت و گیرها در میان نباشد ... برو آقای فکری یک دو سه پردۀ اخلاقی مخلاقی به هم ببند...»[11]
سخن پایانی این که امید میرود در صورت وجود تعامل و گفتوگوی سالم میان مردم جامعه، روشنفکران (بهویژه نمایشنامهنویسان)، منتقدان و نظریهپردازان، نمایشنامهنویسی ما بتواند هرچه بیشتر مسائل مهم اندیشهی بشر این روزگار را مورد توجه قرار دهد و در بده و بستان با دیگر عرصههای اندیشه، به توانمندی بیشتری برای پیشبرد این مهم دست بیابد.
پینوشتها
1. نک به: رسالهی «کریتون» افلاطون. مجموعهی آثار افلاطون، ترجمهی محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، ج 1، ص 53 به بعد.
2. آریستوفانس (Aristophanes) نمایشنامهنویس همروزگار سقراط است که آثار فراوانی از او به یادگار مانده است که از جملهی آنهاست: وزغها، پرندگان، ابرها. که این آخری در نقد (یا حتا تمسخر) روش بحث سقراطی نوشته شده است. (همچنین نک: م.آ. افلاطون، ج 1، ص48)
3. م.آ. افلاطون. ج 1، صص 163 و 164.
4. بوطیقا یا پوئتیکا (Poetica) که به فن شعر یا هنر شاعری و ... هم ترجمه شده است مهمترین رسالهی (البته ناقص) ارسطو است که به مباحث نقد ادبی و هنر شاعری و نمایشنامهنویسی پرداخته است. این رساله چندین بار به فارسی برگردانده شده است.
5. نمونههای کهن و سنتی این نمایشهای انتقادی را در نمایش میرنوروزی میتوان دید که در گوشه و کنار ایران مرسوم بوده و یکسره انتقاد ریشخندآمیز از پادشاهان بوده است. نک: نمایش در ایران، بهرام بیضایی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چ 1379 ص 53.
6. نک: «اولین نمایشنامههای فارسی، آغازگر دوران جدید ادبی»، حمید امجد، در: کتاب تهران، ج 5 و6. انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چ اول: 1376، ص 287.
7. مثلاً نک: نمایشنامهنویسان ایران: از آخوندزاده تا بیضایی، منصور خلج، نشر اختران، چ اول: 1381، ص 104 به بعد.
8. مثل نمایشنامهی «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگوارههای دورهی بیست و پنجم زمینشناسی یا چهاردهم، بیستم و غیره فرقی نمیکند.» که در این نمایشنامه وضعیتی برزخی به نمایش درمیآید که عدهای از انسانها که معلوم نیست مردهاند یا زنده در آن اسیرند. اینها نمیدانند باید چه کنند (درگیر با پرسشِ «چه باید کرد؟»). به دنبال رهبری میگردند تا راهنمائیشان کند اما کسی این مسئولیت را نمیداند، چون کسی راه را نمیداند.
9. نمایشنامهنویسان ایران، پیشین، صص 52 و 53.
10. یادآور دردسرهای مورگان شوستر، کارشناس گمرک آمریکایی است که برای اصلاح نظام مالیۀ کشور میآید اما پس از هشت ماه، با دیدن فساد لایهبرلایهی حکومت و مردم و جامعهی آن روزگار ایران دیگر نمیتواند بماند و کاری از پیش ببرد. بعدها خاطراتش را در کتابی با نام «اختناق ایران» (ترجمۀ حسن افشار، نشر ماهی 1386) منتشر میکند. (نک: مقالهی «ده سال در آشوب و اغما»، محمد قائد، در سایتاش)
11. «اولین نمایشنامههای فارسی ...»، پیشین، صص 314 و 315. (این سبک نوشتن را که هم همه چیز گفته میشود و هم مدام تأکید میشود که نمیشود گفت و قرار نیست گفته شود، در همین روزگار در مقالات علی اکبر دهخدا هم میبینیم. نک: مقالات دهخدا، به کوشش محمد دبیرسیاقی، انتشارات تیراژه، چ دوم: 1362، از ص 16 تا ص 20)
2. آریستوفانس (Aristophanes) نمایشنامهنویس همروزگار سقراط است که آثار فراوانی از او به یادگار مانده است که از جملهی آنهاست: وزغها، پرندگان، ابرها. که این آخری در نقد (یا حتا تمسخر) روش بحث سقراطی نوشته شده است. (همچنین نک: م.آ. افلاطون، ج 1، ص48)
3. م.آ. افلاطون. ج 1، صص 163 و 164.
4. بوطیقا یا پوئتیکا (Poetica) که به فن شعر یا هنر شاعری و ... هم ترجمه شده است مهمترین رسالهی (البته ناقص) ارسطو است که به مباحث نقد ادبی و هنر شاعری و نمایشنامهنویسی پرداخته است. این رساله چندین بار به فارسی برگردانده شده است.
5. نمونههای کهن و سنتی این نمایشهای انتقادی را در نمایش میرنوروزی میتوان دید که در گوشه و کنار ایران مرسوم بوده و یکسره انتقاد ریشخندآمیز از پادشاهان بوده است. نک: نمایش در ایران، بهرام بیضایی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چ 1379 ص 53.
6. نک: «اولین نمایشنامههای فارسی، آغازگر دوران جدید ادبی»، حمید امجد، در: کتاب تهران، ج 5 و6. انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چ اول: 1376، ص 287.
7. مثلاً نک: نمایشنامهنویسان ایران: از آخوندزاده تا بیضایی، منصور خلج، نشر اختران، چ اول: 1381، ص 104 به بعد.
8. مثل نمایشنامهی «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگوارههای دورهی بیست و پنجم زمینشناسی یا چهاردهم، بیستم و غیره فرقی نمیکند.» که در این نمایشنامه وضعیتی برزخی به نمایش درمیآید که عدهای از انسانها که معلوم نیست مردهاند یا زنده در آن اسیرند. اینها نمیدانند باید چه کنند (درگیر با پرسشِ «چه باید کرد؟»). به دنبال رهبری میگردند تا راهنمائیشان کند اما کسی این مسئولیت را نمیداند، چون کسی راه را نمیداند.
9. نمایشنامهنویسان ایران، پیشین، صص 52 و 53.
10. یادآور دردسرهای مورگان شوستر، کارشناس گمرک آمریکایی است که برای اصلاح نظام مالیۀ کشور میآید اما پس از هشت ماه، با دیدن فساد لایهبرلایهی حکومت و مردم و جامعهی آن روزگار ایران دیگر نمیتواند بماند و کاری از پیش ببرد. بعدها خاطراتش را در کتابی با نام «اختناق ایران» (ترجمۀ حسن افشار، نشر ماهی 1386) منتشر میکند. (نک: مقالهی «ده سال در آشوب و اغما»، محمد قائد، در سایتاش)
11. «اولین نمایشنامههای فارسی ...»، پیشین، صص 314 و 315. (این سبک نوشتن را که هم همه چیز گفته میشود و هم مدام تأکید میشود که نمیشود گفت و قرار نیست گفته شود، در همین روزگار در مقالات علی اکبر دهخدا هم میبینیم. نک: مقالات دهخدا، به کوشش محمد دبیرسیاقی، انتشارات تیراژه، چ دوم: 1362، از ص 16 تا ص 20)
1 نظر:
گویا تکگویی حالش بیشتره.
گویا خدای ِ حاکم بر متن بودن، حالش بیشتره.
انگار گفتوگو در مرام ما نیست، با مزاج ما سازگار نیست.
هی پند و اندرز بده؛ هی حرفهای گهربار صادر کن؛ هی تفت بده. این راحتتر و خوشمزهتره. نمایش و آدمای روی صحنه انگار چنان واقعیت و قاطعیت غیر قابل انکاری داره، که ابداً با اخلاق انزواجو و دنیای عرفانی ما سازگار نیست. حتی خودمونم کار فردی و در پستو حرف زدن رو بیشتر دوست داریم. نمیبینی؟
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی