سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۴

تبريك

اكبر عزيز صاحب وبلاگ شده و ازين به بعد مي‌توانم نوشته هاي خوب و خلاقه‌اش را، كه به گمانم تماماً داستان باشد، در اينجا بخوانم.

سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۴

انتقاد از بابك احمدي به بهانه‌ي دفاع از سنت

دکتر محمد دهقانی، مترجم و نویسنده* و استاد دانشگاه تهران، در نشریه‌ی کتاب ماه ادبیات و فلسفه (شماره‌ی 79) یادداشتی نوشته‌اند با عنوان دفاع از سنّت**.

ايشان در این یادداشت به مقوله‌ی حمله به سنت یا سنت‌های ادبی پرداخته‌اند و این حمله را که امروزه خود به یک سنت جدید بدل شده است، محکوم کرده و مورد انتقاد قرار داده‌اند. ایشان یادآور می‌شوند که این «انتقادها بیشتر متوجه دانشکده‌های ادبیات و نحوه‌ی تدریس متون کهن در این دانشکده‌ها شده است. می‌گویند استادان دانشکده‌های ادبیات جز روخوانی متون ادبی و لغت معنی کردن کار دیگری انجام نمی‌دهند؛ نظریه‌های ادبی و ادبیات معاصر در این دانشکده‌ها تدریس نمی‌شود؛ ...». ایشان خود اشاره دارند به این که قصد ندارند از دانشکده‌های ادبیات و آنچه در آنجا می‌گذرد، دفاع کنند و خودشان هم انتقادهای فراوانی به آنها دارند. اما با این وجود با کمال صراحت یادآور می‌شوند که «نخستین و مهم‌ترین کار دانشکده‌های ادبیات همان روخوانی متون کهن و لغت معنی کردن است»؛ البته ایشان این شرط را هم ضروری می‌دانند که «این کار باید به شیوه ی درست و به دست استادان دلسوز و مجرب صورت بگیرد، نه به دست نوآموختگانی که می‌خواهند با اطلاعات مدرن و اینترنتی خود دانشجویان را حیران و انگشت به دهان کنند.»
ایشان بعد به کنایه و طعنه به انتقاد از کسانی می‌پردازند که با آراستن گفته‌ها و نوشته‌های خود به زیور قلب و دروغین، و با آسمان ریسمان کردن (که بنا به توصیف ایشان چنین چیزی است: "پیوند دادن آراء بارت و فرای*** و فوکو و دریدا با شاهنامه و مثنوی و هفت پیکر و رساندن تبار پست‌مدرنیسم به شعر فرخی و منوچهری و جست و جوی شالوده‌شکنی در شعر سنایی") می‌خواهند دانشجویان کم‌حوصله را در پای مجلس وعظ دراز خود بنشانند. و در ادامه می‌نویسند: «اگر خواندن و درس دادن مثنوی و حافظ برای جلب مشتری کافی نیست، چه اشکالی دارد که کمی دریدا و فوکو و هایدگر و ویتگنشتاین و روان شناسی و جامعه شناسی با آن قاطی کنیم و مشتری را راضی و خوشحال نگه داریم.» در ادامه با همان لحن پرطعن و کنایه به مواردی از همین قبیل می‌پردازند و از جمله به این اشاره می‌کنند که کسانی که نمی‌توانند از روی متون درست بخوانند، آمده‌اند و پرداخته‌اند به بازخوانی متون. خودشان هم یک نمونه می‌آورند از کسی که گلستان سعدی را بازخوانی کرده و بسیاری از واژه‌ها و عبارات را اشتباه خوانده است.****
از همین ماجرا ایشان به این‌جا می‌رسند که «متون کلاسیک ما ریشه در فرهنگی اصیل و بسیار وسیع دارند.» پس بنابراین درست خواندن این متون لازمه ی[به تعبیر ایشان: مستلزم] احاطه بر آن فرهنگ وسیع است. و انتقاد می‌کنند از کسانی که تنها با داشتن آگاهی از نظریه‌های ادبی غرب و بدون داشتن آگاهی عمیق از متون کلاسیک ما و فرهنگ گسترده‌ی بالیده بر این ریشه‌ی استوار، به سراغ تفسیر این متون رفته‌اند. جالب است که این بار علیرغم بیشتر مواردی که در این یادداشت به طعن و کنایه و بدون اشاره ی مستقیم به کاری یا نویسنده ای از آن/او انتقاد کرده‌اند، این بار، به گونه‌اي ديگر، آشکار و پنهان می‌گویند:«کسی که احیاناً با نظریه‌های ادبی غرب آشنایی دارد، اما ادبیات فارسی نخوانده است، نمی تواند یکباره به سراغ کتابی چون تذکره‌الاولیا برود و از آن تفسیری به دست بدهد.» ایشان چنین تفسیری را از آنجا که "مبنای علمی ندارد"، امری بی‌حاصل و نهایتاً "نوعی تفنن" به حساب می‌آورند.
فعلاً به کلّیّت مقاله‌ی آقاي محمد دهقاني و سایر مدّعیات مطرح شده در آن کاری ندارم. تنها به همین مورد اخیر می‌پردازم و باقی موارد را به بعد موکول می‌کنم.
اما چنین کسی که با اندیشه‌های غربی آشنایی کافی دارد و کتابی هم درباره‌ی تذکره‌الاولیا نوشته و ادبیات فارسی هم نخوانده، ظاهراً کسی نیست جز بابک احمدی؛ و آن کتاب هم چیزی نیست مگر چهار گزارش از تذکره الاولیا (نشر مركز، چ اول 1376). اما اینکه آقای دهقانی در کتاب بابک احمدی چه دیده اند که موجب شده در نوشته‌ی خود هر طور شده، پنهان و آشكار، انتقادی بر آن وارد کنند، پرسشی است که پاسخ‌اش برای من آشکار نیست.
اما پیش از هر چیز، چند پرسش:
1. آقای دهقانی با چه معیار و منطق یا حتّا آگاهی‌یی می‌گویند که بابک احمدی ادبیات فارسی نخوانده؟ (یا بهتر است بگوییم: ادبیات فارسی نمی‌داند) آیا منظور ایشان این است که رشته‌ی تحصیلی او ادبیات فارسی نبوده؟ ظاهراً که چنین منظوری ندارند.
2. آیا کسی که رشته‌ی تحصیلی‌اش ادبیات فارسی نبوده، نمی‌تواند مثل کسی که در این رشته تحصیل کرده، یا حتّا بهتر از او، فارسی بداند؟
3. آیا بابک احمدی در نوشته‌هایش ردّی از ادبیات فارسی نخواندن (:ندانستن)‌اش به جای گذاشته؟
4. آیا ادبیات فارسی خواندن (:دانستن) تنها به این است که فرد یک سری متون کهن را خوانده باشد، یا اینکه ادبیات و یا فارسی دانستن علاوه بر اینها به این هم هست که در عمل، به هنگام نوشتن و ارائه و بیان گفته ها و اندیشه‌ها، آشکار شود که آ‌ن را می‌دانیم یا نه؟
5. آیا بابک احمدی که زبان مادری‌اش فارسی است و چندین کتاب به این زبان نوشته و در همان کتاب چهار گزارش هم نشان می‌دهد که تا حدود نسبتاً قابل توجهي با منابع دست اول زبان فارسی (در محدوده‌ي همان حوزه‌اي كه در آن قلم زده است) آشناست، دستِ‌کم به اندازه‌ی برخي از مستشرقینی که گروهي از اساتید کهنه و نوی دانشگاه، جان و دل قربانشان می‌کنند هم فارسی نمی داند که نوشته‌ها و تحقیقات آنها می شود درّ و گهر و بر دیده می‌نشیند و قدر می‌بیند و بسیاری از نویسنده‌ها و مترجمان توانایمان***** عمرشان را صرف ترجمه‌ی آنها به فارسی می کنند، و در توصیف عمق و دقّت نظر نویسنده و نوشته‌اش چه سخنانی که نمی‌گويند، اما نوشته‌ی بابک احمدی می‌شود کاری تفننی که مبنای علمی ندارد؟
6. این مبنای علمی‌یی که می‌گویند در نوشته‌ی بابک احمدی وجود ندارد، چه گونه چیزی است؟
7. چه کس معیار زبان فارسی و ادبيات‌دانیِ دیگران است و اساساً با چه معیار و میزانی می‌توان سطح درک و دریافتِ یک فرد را از یک حوزه ‌ی اندیشه‌یی، به دقّت، روشن کرد؟
8. آیا ایشان در ذهن خود، نوشته‌ی بابک احمدی و درک ایشان را از مقوله‌ای که به آن پرداخته‌اند، با چه کسانی و با چه نوشته‌هایی سنجیده‌اند؟ آیا مدّنظر ایشان نوشته‌های امثال فروزانفر و زرین‌کوب و شفیعی کدکنی است؟ یا اینکه به کمتر از اینها هم قانع‌اند؟
9. اگر نوشته‌ی بابك احمدي آنی نیست که باید باشد و بیشتر از سر تفنن نوشته شده:
9.1. اولاً چه ایرادهای درست و حسابی و غیرقابل اغماضی در آن وجود دارد؟
9.2. درثانی چه کسی دراین حوزه کتابی بهتر از این نوشته است؟
9.3. چه ایرادی دارد که کسی، نه از سر تفنّن بلکه به جد، با داشتن آن گونه اطلاعات (یعنی تسلّط بالنّسبه عمیق بر اندیشه‌ی ادبی-فلسفی غرب) به سراغ این متون برود تا ببینیم/ببیند از این پهنه‌ی بی‌کران چه بیرون می‌آورد و به چه دريافت‌هایی می‌رسد؟
و... .
البته من خوب می‌دانم که در یک یادداشت دو صفحه‌ای نمی‌شده است به همه‌ی این موارد که تازه به یک قسمت کوچک آن نوشته مربوط‌اَند ، پاسخ گفت؛ و به‌راستی توقع چنین چیزی را هم نداشته و ندارم. اما نکته اینجاست که اگر ما چنین یاداشت‌هایی را محمل کلّی‌گویی‌ها و نیش و کنایه های گذری و غیر دقیق قرار دهیم، و به بهانه‌ی دفاع از چیزی، ده‌ها چیز دیگر را به‌جا و نابه‌جا، به انتقاد بگیریم، درست است؟ و آیا با چنین کاری راه را بر مخالفان این مسائل نمی‌گشاییم که آنها هم با کلّی‌گویی‌ها و آسمان ریسمان کردن‌ها و با اشاره‌های نادقیق و با کنایه‌ها، هر چه موردِ نظرشان است بگویند و اثبات کنند و به نتیجه‌ی دلخواه‌شان هم برسند؟
نیاز به توضیح ندارد که قصد من از این نوشتار دفاع از بابک احمدی و کتاب او نیست؛ بلکه منظور من انتقاد به نوشته‌هایی است که حتّا با فرض درست بودن بعضی مدعیاتشان، به سبب کلّی گویی و غیرعلمی بودن شیوه‌ی بیان‌شان و بدون مبنا بودن این نحوه‌ی انتقادشان، اساساً نوشته‌شان نقض غرض مي‌شود. خودشان در واقع با این نوشته، مرتکب کاری می‌شوند که به خاطر همان کار، دیگری را محکوم کرده‌اند.(تازه همان کار، یعنی همان غیرعلمی بودن نوشته‌ی موردنظرشان، را به هیچ وجه اثبات هم نکرده اند و چه بسا به راحتی هم نتوانند اثبات کنند.)
اما از منظری دیگر این پرسش‌ها هم مطرح است:
1. مگر کتابی چون تذکره‌الاولیا چگونه کتابی است که کسی چون بابک احمدی که دست کم به شهادت نوشته‌هایش از کتاب‌خوان‌ترین آدم‌های این روزگار است، نمی‌تواند از آن، یک خوانش درست و حسابی داشته باشد؟
2. مگر با آن رویکردی که بابک احمدی پیش گرفته که در واقع چهار بار تذکره‌الاولیا را خوانده و هر بار بر مسئله‌ای خاص تمرکز کرده، نمی‌توان (فارع از اینکه چه اندازه ادبیات فارسی می دانیم و با فرهنگ و اندیشه‌ی آن آشنا هستیم) چنین کاری را که هیچ ادعای کشف و کرامتی هم ندارد، پیش برد؟
3. آیا همین که این‌گونه افراد به سراغ چنین متونی بروند باعث نمی شود که از منظرهایی دیگرگون و متفاوت با آنچه تا به حال بوده، به این متون نگاه شود؟ و آیا تعدادی از کتاب‌های خوبی را که در گستره‌ي ادبیات فارسی و اندیشه‌ی عرفانی داریم، کسانی ننوشته‌اند که به هرجهت یا رشته‌ی تحصیلی‌شان ادبیات فارسی نبوده و یا اینکه به اندازه‌ي استادان متوغّل دانشگاه با آن متون سروکار نداشته‌اند؟ آیا این کتاب‌ها و نویسنده‌هایشان چنین وضعیّتی ندارند: عشق صوفیانه از جلال ستاری. هستی‌شناسی حافظ از داریوش آشوری.
حال از این مسائل که بگذریم، آیا خود ایشان حاضرند به عنوان کسی که به هر جهت ظاهراً با ادبیات فارسی و متن ها و اندیشه ها و فرهنگ گسترده و عمیق آن آشنایی خوبی دارند، به جای این گفته که نوشته‌ی بابک احمدی غیرعلمی و تفننی است، بنشینند و درست و دقیق این کتاب را نقد کنند و غیرعلمی بودنش را با منطق و استدلال و به شیوه ای منتقدانه ولی منصفانه (یا بالعکس) نشان بدهند؟ تا با این کار هم امثال من به چیستی کتاب بابک احمدی و ضعف و سستی‌هایش پی ببریم و هم شیوه‌ی نقد کردن چنین متن‌هایی را از ایشان بیاموزیم؟ و هم یاد بگیریم که اگر قرار باشد در چنین حوزه‌ای کسی قلم بزند، مي‌بایست چه مبانی علمی‌یی را رعایت کند؟
...........................................................................................
پي‌نوشت‌ها
* از نوشته‌هاي ايشان مي‌توان به اين مورد اشاره كرد:
_ پيشگامان نقد ادبي در ايران
و از ترجمه‌هايشان مي‌توان اينها را نام برد:
_ هند و چين، از كازانتاكيس
_ گدا، از نجيب محفوظ
_ اسطوره، از؟ انتشارات علمي و فرهنگي
** در آغاز همين نوشته‌شان اشاره مي‌كنند كه پيشترها در همين مجله‌ي كتاب ماه (ش20) مقاله‌اي نوشته‌اند با عنوان "ستيز با سنت".
*** بنده نفهميدم كه منظور ايشان از اين فراي چه كسي است و به هر جهت نامش چه جايي دارد در ميان بارت و فوكو و دريدا؛ من تنها ريچارد فرايِ باستان‌پژوهِ را مي‌شناسم.
**** ايشان اشاره نكرده‌اند كه اين بازخواني يا تصحيح را چه كسي انجام داده و در كجا منتشر شده است.
*****براي نمونه نگاه شود به ترجمه‌هاي زرياب خويي، شفيعي كدكني، و... .

یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۴

عبدالکریم سروش در روز آنلاین

گفتگوی دکتر عبدالکریم سروش با مریم کاشانی در روزآنلاین به اینجا میرسد که:

دولت پنهان. منافع اقتصادي باندهاي مختلف. گروه هاي طالباني...با چه مجموعه پيچيده اي رو به رو هستيم به اين ترتيب.
بله، بگوييد فاشيسم پنهان. مجموعه بسيار پيچيده، زشت، کريه المنظر و کريه الباطني پديد آمده است. من واقعا فرديد را براي دولت کنوني، مثل اشتراوس مي دانم براي دولت بوش.
لوي اشتراوس؟
بله، مشهور است که نئوکان ها به او متکي هستند و وامدار و الهام گيرنده از او. فرديد هم کم و بيش دارد چنين نقشي را بازي مي کند. با اين تفاوت که اشتراوس يک فيلسوف منظم بود با تاليفات متين و سنگين [اگر فرديد نگويد او هم يهوديست] اما فرديد چه داشت، جز يک ذهن پريشان و يک زبان هذيان گو و دشنام گو؟ کمترين دشنامش به مخالفانش اين بود که آنها فراماسون هستند.

چون من شناختی از چنین لوی اشتراوسی که تهدیدی برای دولت بوش باشد ندارم، دوست داشتم اگر یکی از عزیزان میتواند، بزرگواری بکند و من را از این آدم و اندیشه ها و آثارش یک کم آگاه کند.
موقع خواندنِ مطلب گمان کردم که پرسشگر اشتباه کرده و به جای "لئو" گفته "لوی"؛ امّا وقتی دیدم دکتر سروش تأیید میکند و میگوید لوی اشتراوس موردنظرش که تهدیدی برای دولتِ بوش است، صاحبِ آثاری چنین و چنان است (البتّه بدونِ نام بردن) برایم پرسش ایجاد شد.
حال مرا دریابید.