از فرانکولا تا فرانکولاگری
دیشب فرانکولای پیام را خریدم و خواندم. در یک کلام باید بگویم کار نسبتاً خوبی است.اما حالا نگاه کوچکی به فرانکولا:
یک) فرانکولا یا پرومته ی پسامدرن عنوان اولین رمان پیام یزدانجو است که در همین چند روزه وتوسط نشر مرکز به بازار آمده است. پیش از, از یزدانجو یک مجموعه ی داستان کوتاه با نام شب به خیر یوحنا منتشر شده بود, و حدود بیست کتاب هم با ترجمه ی پیام به بازار آمده است؛ بیشتر ترجمه ها در قلمروی مدرنیسم تا پسامدرنیسم جای می گیرند. البته چند فیلم نامه هم در لیست ترجمه های او قرار دارد. در ضمن پیام امسال, تازه, سی ساله می شود دو) فرانکولا را می توان یک اثر پست مدرنیستی به حساب آورد, با بسیاری از مولفه های یک اثر پست مدرن.
سه) من پس از خواندن فرانکولا(وبهتر است بگویم در حین خواندن آن) مدام یاد این آثار می افتادم: 1.سلاخ خانه ی شماره ی پنج 2. بارون درخت نشین 3. دَه مُرده 4. آزاده خانم ونویسنده اش 5. همنوایی شبانه ی اُرکستر چوبها ؛ و البته هیچ دلیل خاصی هم برای این تداعی ها ندارم.
چهار) فرانکولا در برگیرنده ی ماجراهایی است که طی سه سال بر موجودی( هیولایی) به همین نام رفته است. در ضمن آشکار است که نام فرانکولا ترکیبی است از فرانکنشتاین و دراکولا.
پنج) ظاهراً فرانکولا آخرین بازمانده از نسل هیولا ها یا موجودات غیر انسانی قدیم است. وقتی فرانکولا پی به این واقعیت می برد در صدد بر می آید تا " هر چه زودتر روح هیولایی" ی خود را به شکوفا یی برساند ودر نتیجه قادر شود تا " انتقام خود را از این انسان مغرور مکار" بگیرد.
شش) شخصیت فرانکولا چند بار( مثلاً در صفحه ی 103 ) من را به یاد مایکل جکسُن و بعضی کارهایش انداخت.
هفت ) فرانکولا خود را سنتزِ فرانکنشتاین ودراکولا می خواند. او می خواهد نشان دهد از زن ها بیزار است.فرانکولا از میان یک عالمه حیوان و... عنکبوت را به عنوان نماد خود بر می گزیند.
هشت) فرانکولا به نوعی دیگر هم گرفتار یک مثلث می شود, اما این بار گرفتار مثلث عشقی:مثلثی که یک ضلع آن دختری است به نام اسمرالدا, ضلع دیگرش دختری دیگر با نام استلا, و ضلع سوم هم خودش است. خود فرانکولا. فرانکولایی که خود را " عصاره ی اعلای تاریخ " می داند, و " عطش فروکش ناپذیری به نوشیدن خون ومیل مهار ناپذیری به ویران گری " دارد.
نه) فرانکولا ابتدا در یک واحد آپارتمانی زندگی می کند اما از آنجا که آنجا را برای " فرانکولاگری " مکان مناسبی نمی بیند به جایی نسبتاً دور از مرکز شهر میرود و با رفتن اش وقایع سال نخست فرانکولاگری اش به پایان می رسد.
ده) فرانکولا در آغاز, کار خود را با مطالعه_ آن هم مطالعه ای تطبیقی_ شروع می کند: کتاب هایی مثل فرانکنشتاین و دراکولا را می خواند, همه ی فیلم هایی را که از روی این آثار ساخته شده, می بیند.وخلاصه مطالعه ی مفصلی می کند تا دریابد که اولاً دیگرِ هیولاها چگونه بوده اند در ثانی آنها چه نقصی داشته اند که حالا او باید برای خود آن نقص ها را مرتفع کند. چرا که او فرانکولا است,فرانکولایی که " آینده " از آنِ اوست. فرانکولایی که عهد کرده "داغ هر چه خوبی است و هر چه آدم خوب است بر دل این دنیای دیوانه بگذارد. " فرانکولایی که همچون فروغ می خواند: واین منم, فرانکولا, در آستانه ی سفر به دیگر سو.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی