سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

سه‌شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۳

2دشت گریان

با دیدن دشت گریان برای چندین و چندمین بار به این نتیجه رسیدم که یا فیلم را باید در سینما دید یا به کلی قید دیدنش را زد. تأسف می خورم به حال خودم و هم نسلام که نمی توانیم به صورت طبیعی فیلم ها را به موقع و همزمان با مردم همه ی جهان ببینیم. البته باید اعتراف کنم اگر همون طوری هم فیلمها را با تلویزیون و... نبینیم چه کار می توانیم بکنیم.گویا فعلاً چاره ای نداریم جز این که با این وضعیت بوگندو بسازیم.
وقتی دشت گریان را دیدم بیشتر از هر چیز به یاد فیلم دیگر آنجلوپولوس " نگاه خیره ی اولییس " افتادم.هر دو فیلم نسبتاً طولانی هستند,در هر دو جلوه های بصری, حرف اول را می زنند. هر دو سرشار از اندیشه ای نوستالژیک ومحزون هستند, و البته فکر می کنم نگاه خیره ... برای قشر خاص تری باشد؛
در یک قسمت از دشت گریان قرار است همه روستا را آب فرا بگیرد به طوری که همه با قایق این سو آن سو بروند؛مسلماً نمی شده آب را راه بیاندازند توی آن روستای بزرگ به همین خاطر تصمیم گرفته اند که روستا را داخل آب ببرند؛ یعنی متوسل شده اند به ماکت سازی و...و... که انصافاً خوب از پس اش برآمده اند.
موسیقی کارکرد مفهومی خاصی در این فیلم دارد. چند نفر از اهالی روستا که نوازنده اند می خواهند با وجود مخالفت فاشیست ها از یک سو ومخالفت حکومت مرکزی از سوی دیگر, یک کنسرت مانندی راه بیاندازند. واز آنجا که جای مناسبی برای اجرای کار خود نمی یابند, قرار می گذارند به یک بار بروند که البته به دلایلی آنجا هم موفق به انجام این کار نمی شوند. گویی موسیقی در اینجا زبانی است استعاری: زبان مردم. مردمی که چیز زیادی نمی خواند جز حق طبیعی ی زندگی. حقی که فاشیست ها چیزی از آن سر در نمی آورند.این طور است که گویا می خواهند به هر قیمتی شده , موسیقی شان را اجرا کنند و زبان خاموش سازها را گویا کنند: گویای این حقیقت که ما هستیم, زنده ایم و حق زندگی داریم, واین هم نشانه اش: صدای سازهای مان: صدای ویولن, صدای گیتار, صدای کلارینت, صدای آکاردیون,و...و..و
در اواخر فیلم از به هم پیوستن آرام و یک به یک نوازنده ها, یکی از زیباترین سکانس های فیلم آفریده می شود: در کنار ساحل پارچه ها و پرده های سفید فراوانی آویخته شده که در باد, رقص شورانگیزی به راه انداخته اند. در این حین, نوازنده ها یک یک در حالی که مشغول نواختنِ سازند, از میان پرده ها می گذرند و در نهایت, همه لب ساحل به هم می پیوندند وکاری زیبا خلق می کنند.
در فیلم این موتیف ها نقش مفهومی_زیبایی شناختی ی ویژه ای داشتند: باران, رودخانه و ریل قطار هر دو به عنوان یک حایل, زن
بعضی جاهای فیلم می رفت به سمت سور ریال شدن, که بیشتر از هر چیز گویا مرتبط است به سبک ویژه ی فیلم سازی ی آنجلوپولوس.

1 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

این فیلم واقعا شاهکار بود ،اونجایی هم که آب روستا رو گرفت دقیقا منظورش آتلانتیس بود که اونم آب گرفت و گم شد.اکثر فیلم تکرار امروزی افسانه های باستانی یونان که بی تاثیر از افسانه های ما ایرانیان نیست
واقعا که فیلم بی نظیری بود

دوشنبه شهریور ۱۳, ۰۴:۰۱:۰۰ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی