سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

سه‌شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۳

دشت گریان


دیروز اولین فیلم را پس از هفت-هشت روز از شروع جشنواره ی فیلم فجر توانستم ببینم. فیلم دشت گریان از آنجلو پولوس.ساخته ی سال2004 . فیلم را تقریباً خیلی اتفاقی توانستم ببینم .
دیروز ساعت 2 رفتم سینما فلسطین برای دیدن این فیلم؛ آنقدر سینما شلوغ بود که پس از نیم ساعت منتظر ماندن, منصرف شدم و می خواستم برگردم که یکباره دستی از غیب برون آمد ویک بلیت به من داد.نمی توانم حالم را در آن لحظه ی بی نظیر وصف کنم. به هر رو رفتم و فیلم با حدود 10 دقیقه تأخیر شروع شد.درباره ی این فیلم که در کل خیلی خوب بود چند نکته در ذهنم هست که می نویسم:
زمان فیلم حدوداً 160 دقیقه بود که نسبت به فیلم های عادی طولانی است .
ماجرای فیلم گویا اغلب در سرزمین یونان و در سه-چهار دهه ی نخست این قرن می گذرد.
داستان فیلم شرح ویرانی خانمان ها, ویرانی چند نسل, آوارگی ها, و بی خانمانی هاست.
یونان از یک سو گرفتار جنگ جهانی و جنایت های وحشیانه ی فاشیست هاست که گویی با خود چنین پیمان بسته اند که هر چه هست ویران کنند و هر که هست از دم تیغ بگذرانندش_ البته چنان که از فیلم معلوم می شد یونانی ها با ایتالیایی ها (با سربازان موسولینی) می جنگیدند واز سوی دیگر گرفتار درگیریهای داخلی بودند: میان چریک ها و دولت.
داستان فیلم مثل بسیاری داستان های دیگر در عین جنگ و بی خانمانی , درآمیخته با عشق است. عشق به اِلِنی : دختری که هم از آغاز, زندگی اش با بی کسی آغاز می شود و در بی کسی بالای جنازه ی فرزندش به پایان می رسد.
النی پس از سالها در به دری , بازگشته. جوانی از یکسو و پیرمردی از سویی دیگر عاشقش می شوند.
النی با جوان ازدواج می کند وبعد(به نوعی) صاحب دو پسر می شود.
روستایی که در آن, این ماجراها روی می دهد جای بیش از اندازه زیبایی است. آنقدر زیبا و آنقدر دلنواز که آدم هر لحظه آرزو می کند کاش می شد _ حتی برای مدتی کوتاه _ در آنجا زندگی کند.
نیمی از فیلم در آب می گذرد: در آبهای رودخانه, آبهای دریا, آبهای ناشی از سیل که روستا را کلاً فرا می گیرد. و بیشتر زیبایی های بصری فیلم هم برآمده از همین آبهاست؛ کارگردان و عواملش هم به خوبی توانسته اند این صحنه ها را بسازند و بر ذهن و اندیشه ی بیننده بهترین تأثیرها را بگذارند.
موسیقی ی فیلم, تقریباً بیشتر از نصفش, مربوط به خود فیلم است: از صدای قطار گرفته تا صدای سازهایی که شخصیت های فیلم در سراسر فیلم می نوازند, که بسیار زیبا شده ؛ جز در بعضی مواردی ( مثل صدای قطار) که گاه تکرارش زیاد بود و حتا گاه می شد حدس بزنی که الان قرار است قطار بیاید و... . و موسیقی هایی هم که بر روی فیلم گذاشته بودند اغلب خیلی متناسب با فضای فیلم بودند.
چند جای فیلم, که گویا خلاف عفت عمومی بوده (!), به صوابدید مسولان این امر بریده شده بود.گویی آن صحنه ها چیز کودکی بوده که مقداریش اضافی به نظر می رسیده .
چند سکانس فوق العاده در فیلم هست که اگر بگوییم کارگردان فقط فیلم را به خاطر این چند سکانس ساخته به هیچ وجه مبالغه نیست.
یک) قرار است پیرمردی( همان که عاشق شده بود) تشییع شود. تشییع او بر روی آب است و با قایق های پارویی؛ ابتدا از نمایی نسبتاً دور یک کلک دیده می شود جنازه ای در وسط آن وچند نفر ایستاده , والبته سطح گسترده ی آب را. اما بعد, دوربین فضای گسترده تری را نشان می دهد که می بینی تمام اهل روستا ,هر چند نفر با یک قایق پارویی, به دنبال کلک روانند وایستاده در حال پارو زدن.
دو) صحنه ی بی نظیر دیگر که مثل خود فیلم حالتی دوگانه داشت, از یکسو بسیار زیبا و از سویی دیگر خشن و حتا وحشیانه: از درختی بسیار بزرگ, نوزده( وشاید بیست ) گوسفند از پاهای عقب شان آویخته شده بودند؛ رگهای گردن این گوسفند را زده بودند و خونشان جاری شده بود و نقش شگفتی بر زمین به جا گذاشته بود.آب بینی گوسفندی که از همه پایین تر آویخته شده بود آویزان بود و حدودبیست-سی سانتی متری می شد .

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی