سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۳

2ما و شعر

در ادامه ی نوشته ی پیشین درباره ی شعر

یک) بعضی معتقدند شعر امروزه جای خود را داده به داستان و رمان. یعنی پیش از این خیلی حرف ها و اندیشه ها را مردم ترجیح می دانند با زبان شاعرانه, در قالب یک شعر, در محدوده ای کوتاه, و در بستری استعاری, بگویند. اما چنان که مشاهده می شود داستان , که از منظری خاص بسیار نویافته تر است, توانسته هم آن همه بار را بر دوش خود بکشد و هم اساساً اندیشه ها را جولانی تازه وادار کرده به طوری که امروزه هنوز که هنوز است, هر روزه چیزهای جدید از دل داستان می کشند بیرون: و باز داستان ,خود, اندیشه ی بسیاری را به چالش کشیده تا در زوایای آن اندیشه و بازاندیشی ِ مدام داشته باشند, و توانایی های بی کرانه اش را تا حدّ امکان بشناسند و به کار ببندند: مطالعه در باب روایت و چیستی و کارکردها و گونه هایش؛ مطالعه ی ساختارهای داستانی؛ مطالعه ی زبان و توانایی های بی نهایت ناشناخته مانده ی آن؛ مطالعه ی داستان و ارتباط آن با روانکاوی و... و...؛ حتا فراوان می بینیم و می شنویم که اساساً داستان( و بیشتر از آن رمان) در حقیقت جای فلسفه و فلسفه ورزی را گرفته, وحتا خیلی از اندیشه های فلسفی گاه برآمده از بستر داستانند. البته اینها به این معنا نیست که مسایلی از این قبیل را فقط می توان در داستان دنبال کرد, اما گویی داستان تعریف و کارکرد کاملاً دیگرگونی از آ نها ارایه کرده و هم چنان هم دارد به این کار ادامه می دهد. آیا فکر می کنید بشود دستاورد های این صد-دویست ساله ی داستان نویسیِ جهان را با دستاوردهای شاعران سنجید: دستاوردهای کافکا,پروست, جویس, فاکنر, بورخس, مارکز, رشدی, کنراد, همینگوی, کارور, و ده ها نفر دیگر از این نوع را با شاعران همین دوره مقایسه کرد.
دو ) شعر در یافتن اش دشوار است و ارتباط برقرار کردن با مستلزم خواندن مکرر و بلکه زندگی کردن با آن است؛ شعر به یک-دو بار خواندن, نه حجاب از چهره ی خود بر می دارد نه تو را به اندیشه وامی دارد و نه چندان در خاطر ثبت و جاگیر می شود؛ و امروزه هم که مدام شیوه های نو می آیند و خود را می آزمایند, این دشواری چند برابر شده و خواننده اصلاً فرصت نمی کند این همه وقت و انرژی مصروف آن کند. تا چه رسد به اینکه بخواهد د رباب آن به مطالعه ای که نتیجه اش دریافت جدید از معنا و کارکرد شعر باشد, برسد؛ یا هی حالا مکرر در مکرر بخواند تا ببیند بالاخره این شعر و آن شاعر آیا چیز جدیدی و قابل توجه ازشان پس از این همه خواندن به دست می آید یا خیر.
سه) شعر را بیش از هر چیز خود شاعرها( یا چه بسا شاعر نماها) از رونق و شور و حال انداخته اند. از بس هر که با هر توانایی ای آمد و شعر گفت بدون اینکه لااقل خودش چهار دفعه آنرا درست خوانده و سبک-سنگین کرده باشد, این باعث افول جدّی شعر شد. یعنی ظاهر سهل الوصول شعر باعث شده خیلی بدون مطالعه یا تعمق ویژه ای, مدام به صدور شعر از خود دست بیازند؛ و در نتیجه خواننده هم که چند دفعه با چنین شعرهایی روبه رو شود چه بسا به این نتیجه برسد که عطای این گونه شعرها را به لقایشان ببخشد.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی