سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

پنجشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۳

از فرانکولا تا فرانکولا گری 2

یک) پیام در فرانکولا هم مثل چند اثر قبلی خود از واژه سازی و از توجه به زبان غافل نیست. به تناسب نام فرانکولا, واژه هایی مثل" فرانکولاگری" , " فرانکولاییت" ," فرامانکولا" ," آمریکولا" و واژه های دیگری مثل " هیولاییت", " خفنکبوت"(خفاش/عنکبوت), توروریست( تروریست/توریست) و... می سازد.
دو) فرانکولا در سه سال ماجراجویی اش این سه مرحله را طی می کند: 1.شناخت خود؛ 2.تبدیل شدن به یک فوق ستاره جهانی؛ 3.آرام آرام از اوج به حضیض آمدن ورفتن به سوی مرگ
سه) فرانکولا من را حالا بیشتر از هر چیز دارد به یاد " صحرای تاتارها " می اندازد.
چهار) فرانکولا قصد کرده فقط خون انسانهای " شریف و نجیب " را بمکد. او در این مسیر, ابتدا زنان را برای این منظور به خانه اش می آورد ولی کاری از پیش نمی برد. نهایتش این است که باهاشان می خوابد.وگاه زن های " بی حیا هم اصل قضیه" را می چسبند. و چقدر نویسنده از این تدبیر سکسی در داستان استفاده می کند. در حقیقت بسیاربسیار جای خالی ی واقعیتی به نام سکس در آثار فارسی خالی است. اما به کار بردنش با هر تدبیری هم جای تأمل دارد. خدا کند فقط کارکرد جذابیت بخشی نداشته باشد. جالب است که در ادامه ی داستان توسط مطالعاتی که بر روی فرانکولا انجام می شود " کارشناسان پالیوزولوژی.... به نیروی جنسی بی مثال فرانکولا پی برده اند." حتی پس از شهرت جهانی یافتن فرانکولا هر شرکتی و هر محصولی با مارک فرانکولا به بازار می آ ید که از جمله این کالاها می توان به " کاندوم فرانکولایی " اشاره کرد. فرانکولا بعد برنامه هایش را روی مردها و کودکان هم پیاده می کند که باز به نتیجه ای نمی رسد. گویی فرانکولا موجودی اخته و ناتوان است که می خواهد با فرانکولاگری, خود را ثابت کند؛ از گمنامی و خاموشی بیرون بکشد؛ گویی " گوژپشتی" است بی بهره از هر قدرت وجذابیت که حال با چنین تدابیری می خواهد خود را بالا بکشد؛ آنهم تا سطح فرانکنشتاین و دراکولا, وحتا از آنها هم بالاتر.
پنج) رمان فرانکولا از منظری خاص آدم را به یاد آثاری مثل دنیای سوفی می اندازد که مروری هستند بر یک سری مقولات اندیشه ای. فرانکولا هم به نوعی مروری است بر اندیشه ها و نظریات پست مدرنیستی: از اندیشه های نیچه بگیر تا دریدا و لیوتار و بودریار و... و همچنین گاه یادکردی دارد از کسانی مثل افلاطون و هگل و...؛ و جالب اینکه در جایی از فرانکولا می خوانیم: "شاید همه ی اینها به نظرت سفسطه بازی یا فلسفه بافی بیاید ( آن وقت ها که می نوشتم بعضی ها به نوشته های ام می گفتند تاریخ-نظریه, اما به نظر خودم داستان-نظریه با مسماتر است." گویی فرانکولا نوشته شده تا بعضی از نظریه ها را از خشکی ی قالب نظریه ای در بیاورد ودر عمل, در فرایند زندگی ی فرانکولا, در دل یک رمان, نشان دهد.
شش) پیش ازاین تا آنجا که یادم می آید تنها یک رمان خوانده ام که در آن تصویر هم وجود داشته باشد: آزاده خانم و نویسنده اش, و حالا فرانکولا دومین کار از این نوع است.
هفت) فرانکولا با یک سیرک به اوج شهرت می رسد. در این دوره که در اوج است سفری به اروپا می کند و فرهنگ اروپا و اروپاییان را خیلی برتر و فرهیخته تر از فرهنگ " مبتدل " آمریکایی-هالیوودی در می یابد.اما در نهایت هنگامی که می خواهد اروپا را ترک کند نظرش عوض می شود ؛ او خودش هم می شود طرفدار همان فرهنگ مبتذل , و فریاد بر می آ ورد که " زنده باد واقعیت ! زنده باد ابتذال ! " گویی او به حقیقت بزرگی پی برده است.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی