سخن

یادداشت‌های ادبی ـ انتقادی محمد میرزاخانی

نام:
مکان: نا کجا, بی کجا, Iran

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

سرقت ادبي هم سرقت بزرگان؛ نگاهي به يك ترجمه


درباره‌ي سرقت ادبي و انواع و اقسام آن نوشته‌هايي هست و براي هريك نام و عنواني. نام‌ها يا عناويني چون نسخ يا انتحال، مسخ يا اقاره، سلخ يا المام، نقل، شيادي و دغل‌كاري، حل، عقد، ترجمه، اقتباس، توارد، تتبع و تقليد؛ كه شرح چيستي و چگونگي‌شان را مي‌توان در فنون بلاغت و صناعات ادبي مرحوم جلال‌الدين همايي ديد.
اين ماجرا در ايران سر درازي دارد و اگر كسي آن را دنبال كند معلوم نيست به كجاها برسد. چه بسا اساساً يكي از دلايل عقب‌ماندگي فرهنگي اين مملكت را بتوان همين مورد به حساب آورد؛ موردي كه پيشتر با عنوان امتناع انديشه از آن ياد شده، و حالا هم مي‌توان عنوان پخته‌خواري بر آن گذاشت. البته بعضي سرقت‌ها مثل موردي كه مي‌خواهم در زير به آن اشاره كنم بسيار مشهود و به اصطلاح «تابلو» هستند و بعضي كه خيلي هم متداول‌تر است، پنهاني و ناآشكاراَند.

اما آنهايي كه مادام بواري را خوانده‌اند و با ترجمه‌ي مرحوم محمد قاضي و رضا عقيلي و كيفيّت آن آشنا هستند، مي‌دانند كه بيش از چهل سال از عمر اين ترجمه مي‌گذرد و ويرايش‌ نهايي آن هم كه بعدها با نام ايشان و شادروان رضا عقيلي منتشر شده، باز سال‌هاست چاپ و منتشر مي‌شود. اما حدود پنج سال پيش ترجمه‌ي جديدي از مادام بواري به بازار آمد به قلم محمد مهدي فولادوند.
اين ترجمه به همّت انتشارات جامي و در سال 1379 براي نخستين بار منتشر گرديد. دو سه سال پيش كه اين ترجمه را ديدم برايم اين پرسش پيش آمد كه با وجود ترجمه‌ي كسي چون محمد قاضي، دليل وجودي چنين ترجمه‌اي چيست؟ به هرجهت به پرسش خودم چندان اهميّت ندادم تا امسال كه يكبار ديگر اين پرسش در سرم زنده شد. اين بار دو ترجمه را كنار هم گذاشتم و بدون هيچ زحمت و دقّتِ آنچناني، پي بردم كه جناب فولادوند ، گويا، مرتكب همان ماجراي سرقت ادبي شده‌اند، آنهم از نوع مشهود و تابلويش. و البته در جاهاي مختلف ترجمه‌ي خودشان، كيفيّت اين سرقت فرق مي‌كند و بسامدش بالا و پايين مي‌رود _ كه شرح‌اش خواهد آمد.
اما اگر بخواهم در يك جمله و به اختصار بگويم كار آقاي فولادوند چه و چگونه بوده، بايد بگويم:
ايشان مادام بواري مرحوم قاضي را گذاشته‌اند جلوي خود و شروع كرده‌اند به خواندنش؛ بعد آرام آرام كه جلو رفته‌اند، مثل يك ويراستار ميان‌مايه و نه خيلي حرفه‌اي، ترجمه‌ي قاضي/عقيلي را ويرايش كرده‌اند و آنهم ويرايش از نوع ويرايش‌هاي ذوقي. يعني اينكه مثلاً:
به جاي "بين" بگذارند: ميان.
به جاي "تكان مي‌داد" بگذارند: مي‌لرزاند.
به جاي "بوته" بگذارند: گياه.
به جاي "ياوه‌سرايي" بگذارند: غلنبه‌سرايي.
به جاي "شارلاتان" بگذارند: شيّاد.
به جاي "ازدواج" : زناشويي.
به جاي "ته صحنه": انتهاي صحنه.
و......... .
يعني كاري كه نياز نبوده يك محمد مهدي فولادوند نامي بيايد و آن را انجام دهد. بلكه به هر دانش‌آموز يا دانشجوي معمولي و نه چندان نخبه‌اي هم چنين كاري سپرده شود و بهش گفته شود كه جناب عالي اين كتاب را ببر و بخوان و در هنگام خواندن بعضي واژه‌ها را كه نمي‌پسندي، تا جايي كه معنا تغيير نكند، تغيير بده، (مثل تغييراتي كه در كار جناب فولادوند ديديم) نتيجه چيزي مي‌شود از نوع همين ترجمه‌ي محمد مهدي فولادوند.
من براي نمونه يك قسمت از ترجمه‌ي قاضي/عقيلي را مي‌نويسم و تفاوت‌هاي ترجمه‌فولادوند را با آن نشان مي‌دهم. اين كار را تا حدودي مثل تصحيح نسخه‌هاي خطّي انجام مي‌دهم. هرجا كه تفاوتي بود آن را تيره مي‌كنم و متن فولادوند را داخل { } مي‌آورم. هرجا هم كه تيره نبود يعني كاملاً دو ترجمه يكسانند.

« جمعيت در پاي {كنار} ديوار و بين {ميان}نرده‌ها به رديف {صف} ايستاده بودند. در گوشه‌ي خيابان‌هاي مجاور آگهي‌هاي بزرگي بود {نصب شده بود} با حروف عجيبي {كج و معوجي} كه پي‌درپي تكرار مي‌كردند {مي‌شدند}: لوسي دولامرمور... لاگاردي... اپرا... و غيره. هوا صاف بود؛ مردم احساس گرما مي‌كردند و عرق از سروروي همه جاري بود {فرو مي‌ريخت}. دستمال‌هاي از جيب بيرون كشيده شده پيشاني‌هاي قرمز شده را پاك مي‌كردند. گاه‌گاه، باد نيمه گرمي {گرمي} كه از جانب رودخانه مي‌وزيد، شرابه‌هاي چادر جلو در قهوه‌خانه را تكان مي‌داد. با اين حال {با وجود اين} كمي پايين‌تر، بر اثر جريان هواي سردي كه با بوي پيه خوك و چرم و روغن مخلوط بود، احساس خنكي مي‌شد. اين بو از كوچه‌ي شارت {ارّابه‌خانه} مي‌آمد كه در آنجا مغازه‌هاي چليك‌سازي بزرگي وجود {قرار} داشت و چليك‌هاي سيصد ليتري براي شراب مي‌ساختند.
"اما" از ترس اينكه مبادا مضحك جلوه كند خواست تا قبل از ورود به تماشاخانه گشتي در بندر بزنند و بواري از بيم گم شدن بليط‌ها آنها را به دست گرفت و دستش را در جيب شلوار كرد و به شكمش تكيه داد.
از لحظه‌ي ورود به سرسراي {سالن} تماشاخانه قلب "اما" تپيدن گرفت. از ديدن جمعيتي كه از راهرو سمت راست شتابزده يكديگر را زور {هل} مي دادند، و او خود از پله‌ها به طرف قسمت اول لژ بالا مي‌رفت، بي‌اراده لبخندي ناشي از غرور بر لبش نقش بست. مثل بچه‌ها خوشش آمد كه انگشت خود را روي درهاي بزرگ گل و بوته دار زور بدهد با نفس عميقي هواي غبارآلود راهروها را فرو داد، و وقتي در لژ خود نشست {جاي گرفت} قامتش را به لوندي {تبختر} يك دوشس خم كرد{پيش داد}.
كم‌كم سالن پر مي‌شد. تماشاچيان دوربين‌هاي خود را از غلاف‌‌ها بيرون مي‌كشيدند، و چون از دور آشنايان خود را مي‌ديدند با هم سلام و تعارف مي‌كردند. اينان آمده بودند تا از {تا} خستگي كار و كسب روزانه‌ي خود {خود را} با تماشاي هنرهاي زيبا به در آيند {از تن به در كنند}. ليكن بي‌آنكه كاروكاسبي را فراموش كنند با هم صحبت از پنبه و نيل و الكل نود درجه {درصد} مي كردند. در آنجا كله‌هاي پيرمرداني به چشم مي‌خورد كه آرام و بي‌حالت بودند و از سفيدي رنگ مو و رنگ پوست كله به مدل‌هاي {مدال‌هاي} نقره‌اي مي‌مانستند {شباهت داشتند} كه بخار سرب آنها را كدر كرده باشند {باشد}. جوانان زيبا با لباس‌هاي تميز بركف سالن مي‌خراميدند و قسمتي از كراوات‌هاي گلي يا سبزشان را به نمايش از يقه‌ي جليقه بيرون گذاشته بودند، و مادام بواري از آن بالا با نظر تحسين به ايشان مي‌نگريست كه هر يك بر عصاي سر طلايي خود تكيه داده و با كف دستكش‌هاي زردرنگ خود عصا را گرفته بودند.» (صفحه‌ي 438-440 از ترجمه‌ي قاضي/عقيلي. در مقايسه با صفحه‌ي 262-264 از ترجمه‌ي فولادوند.)

و باقي اين ترجمه را همين طور بگيريد و برويد با همين منوال جلو. البته همانگونه كه در آغاز گفتم در كار آقاي فولادوند نوسان هم هست. بعضي جاها ديگر خودِ خودِ متن قاضي/عقيلي مي‌شود بدون ذرّه‌اي تغيير، و گاه هم تفاوت‌ها بيشتر مي‌شود. و البتّه تمام تفاوت‌ها هم، چنان كه مشاهده شد، محدودند به همين نمونه‌هاي ذوقي. (كه همان‌گونه كه ديده مي‌شود همان موارد ذوقي را هم همه‌جا يادشان نمانده و دقّت نكرده‌اند تا تغيير دهند. مثلاً "زور دادن" را بعضي جاها به "هل دادن" تغيير داده‌اند ولي بعضي جاها را از قلم انداخته‌اند.) به غير از موارد نادر و جزئي كه يك موردش هم در همين مختصر بود (مدل‌ها > مدال‌ها). كه البتّه اگر فرصتي بود در نوشته‌اي ديگر به تفاوت‌هاي اين دو ترجمه در مواردي كه اساساً اين چيزي است و آن چيز ديگر خواهم پرداخت.

امّا چند نكته براي پايان كلام:
يك. اگر قرار باشد كساني چون محمد مهدي فولادوند دست به چنين كارهايي بزنند ديگر جوانان را عشق است و... .
دو. آقاي فولادوند كه كارهاي ديگري هم ازشان در بازار هست، و آنهم كارهايي چون ترجمه‌ي قرآن، با اين‌كار خود بخواهند يا نه كارهاي ديگر خود را هم زير سؤال برده‌اند. البتّه من هميشه از ترجمه‌ي قرآن ايشان استفاده مي‌كنم و يك-دو بار هم آنرا كامل از آغاز تا پايان خوانده‌ام. و صد البتّه كه كار خوب و خواندني‌ايست؛ امّا اگر قرآن‌شان هم.... .
سه. ايشان با اينكه براي ترجمه‌ي خود مقدّمه‌اي هم نوشته‌اند (كه البته اين مقدّمه‌ي دو صفحه‌اي، خود، روشنگر خيلي چيزها ازجمله خبر نداشتن آقاي فولادوند از داستان و رُمان و دنياي پهناور ادبيّات است) اصلاً در آن، اشاره‌اي به ترجمه‌ي قاضي/عقيلي نكرده‌اند. گويي كه چنين چيزي اصلاً نيست و يا اگر هم هست ايشان نشنيده‌ و نديده‌اند.
چهار. اگر آخر و عاقبت نويسنده‌ها و مترجمان اين مملكت اين است كه آخر عمري براي يك لقمه نان دست به اينگونه كارها بزنند، پس.... بدا به حال اين مملكت.

8 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

kheyli jaleb bood ! albate man ziyad baa in joor chiza moshkel nadaram ! rasti man farbodam ...

سه‌شنبه اسفند ۱۶, ۰۲:۱۷:۰۰ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

سلام
آقا مطمئنيد که اين دو مترجم (
فولادوندی که قران را ترجمه کرده و اين فولادوندی که مادام بوواری را باز نويسی کرده) يک نفر هستند؟

چهارشنبه اسفند ۱۷, ۱۰:۰۲:۰۰ بعدازظهر  
Blogger میم میم گفت...

تا آنجا كه من مي‌دانم، بله. اين دو يكي هستند.

پنجشنبه اسفند ۱۸, ۰۹:۵۰:۰۰ قبل‌ازظهر  
Blogger میم میم گفت...

تا آنجا كه من مي‌دانم، بله. اين دو يكي هستند.

پنجشنبه اسفند ۱۸, ۰۹:۵۰:۰۰ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

فکر می کنم شما با این زبان تندت آخر سرت را بر باد می دهی

جمعه خرداد ۲۶, ۱۲:۵۹:۰۰ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

سلام و تشكر از دقت و راهنمای ، حالا این فولادوند هم لابد شبیه سر دبیر مجله شهروند در تورونتو خودش را شا عر و نویسنده و مترجم میداند؟؟؟؟؟؟؟؟.

دوشنبه تیر ۲۶, ۰۹:۱۹:۰۰ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

از ریز بینت لذت بردم
با احترام

دوشنبه آبان ۲۲, ۰۱:۳۹:۰۰ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

منم هر از گاهي كار ترجمه مي كنم ولي واقعا متاسفم براي چنين اشخاصي

داود قاسمي فرد

یکشنبه فروردین ۲۶, ۱۱:۲۹:۰۰ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی