اسلامهراسی: گفتوگوی دکتر سید حسین نصر با الشرقالاوسط
متن زیر گفتوگوی نشریه «الشرق الاوسط» است با دکتر سیّد حسین نصر در آتلانتا در ایالت جورجیای آمریکا، با موضوع «اسلامهراسی». این اوّلین گفتگوی دکتر نصر با این نشریه عربزبان است.
اسلامهراسی مفهومی است که قرنها قدمت دارد از سویی و از سوی دیگر سابقهی آن به ۱۱ سپتامبر و بعد از آن میرسد. بههررو اسلامهراسی یعنی هراس بهجا یا نابهجای دنیای غیرمسلمان از دنیای مسلمان و خودِ مسلمانان.
این گفتوگو را مستقیماً از عربی به فارسی درآوردهام. این اوّلین ترجمّهی رسمی من از زبان عربی است. موقع ترجمه هم متأسّفانه هیچ فرهنگِ واژگانی نداشتم. در چندین مورد به مشکل برخوردم که دوست عزیزم مجید منتظرمهدی راهنمائیم کرد. با سپاس از او.
متن را دو-سه روز بعد از انجام گفتوگو ترجمه کرده بودم که دو-سه هفته پیش در تهران امروز هم منتشر شد.
ـ اسلامهراسی یک اصطلاح نسبتاً تازهای است. نظر شما درباره این واژه چیست؟ آن را چطور چیزی میدانید؟ آیا یک چیز ساختگی و ظاهری است؟ اگر این طور است، چه دستهایی پشت آن هست؟
ـ اولاً که واژه اسلامهراسی (Islamophobia) چه از نظر مفهوم و چه از نظر واقعیت بیرونیاش چیز جدیدی نیست، ولی واژهای است که تازگیهای بیشتر به کار میرود. اسلامهراسی واژهای است که از واژه عربی «اسلام» و واژه لاتین «phobia» (به معنی ترس و هراس) مشتق شده و که در این صورت جدید معنایش میشود «هراس از اسلام». و این مساله برمیگردد به قرن هفتم هجری، زمانی که مسلمانان اسپانیا را فتح کردند، و بعد به اینکه جوامع غربی ـ آنهم نه فقط بخش جنوبی و شرقی دنیای مسیحیّت و حوالی دریای مدیترانه بلکه تمام قاره اروپا ـ دیدند که با وجود اسلام ماهیّت و هستی آنها به خطر میافتد. این ترس و هراس زمانی بیشتر شد که پس از گذشت چند سده از آن ماجرای تصرّف اسپانیا به دست مسلمانان، دولت عثمانی هم سرزمینهای وسیعی از شرق اروپا را به تصرّف خود درآورد. به همین سبب این اندیشه هراس از اسلام کلاً چیز جدیدی نیست.
اما واژه اسلامهراسی و کاربرد جدیدش برمیگردد به اعمال برخی از نحلههای دینی تندرو که اسلام را ایدئولوژیک کرده و از آن برای دشمنی و ستیز با غرب بهره میگیرند. و اینجا غرب میبیند که در معرض تهدید است و این تهدید از جانب اسلام صورت میگیرد، در پی چنین مسئلهای است که مفهوم اسلامهراسی شکل گرفته است. و الان هم اسلامهراسی آشکار است و تردیدی در آن نیست. و بسیاری از نیروهای غربی برای رسیدن به مقاصد و اغراض سیاسیـاقتصادی خود درصدد نابودی این صورت آشکار اسلامهراسی هستند. دنیای امروزی اسلام هم که از جهات گوناگونی چون اقتصاد، سیاست، و نیروی نظامی بسیار بسیار ضعیفتر از غرب است. بنابراین این اندیشه که اسلام خطری است که غرب را تهدید میکند اندیشهای است که هیچ انگیزهای در ورای آن نیست مگر مقاصد سیاسی.
ـ مسلمانان برای ایستادن در مقابل این اسلامهراسی چه کار باید بکنند؟
ـ اول از همه چارهای نیست جز اینکه نشان داده شود اسلام و تمدّن اسلامی و گروههای اسلامی همگی ضد غرب نیستند. و این فرضیه در آنجایی که مصالح غرب با مصالح گروههای اسلامی داخل دنیای اسلام در تعارض قرار میگیرد، انعکاس مییابد. به همین سبب این طور نیست که گمان کنیم غرب از اسلام یا حتی از بیشتر گروههای قدرتمند آن هراس دارد. بلکه این هراس از آن نیروهایی ناشی میشود که مصالح غرب را در دنیای اسلام به خطر میاندازد. حقیقت این است که هراسافکنی و وحشتآفرینی اموری نادرستند، اموری که حقیقت را تحریف کرده و واقعاً مخالف شریعت اسلامند. و این اندیشه که بعضی از مسلمانان برای مخالفت با اسلامهراسی به فشار و خشونت متوسّل میشوند دقیقاً همان کاری است که موجب تقویت آن ظاهر اسلامهراسی میشود. به همین سبب پناه بردن به هراسافکنی و ایجاد ترس و وحشت بدترین شکل مقابله با اسلامهراسی است، که اگر در آن افراط شود نمیتوان از دستش خلاص شد. راه خلاص از اسلامهراسی گفتوگو و همفکری، و تعقّلورزی است و اینکه از غرب بخواهیم به این بیندیشد که چرا برخی از گروههای اقلیّت اسلامی به مخالفت و دشمنی علیه غرب پناه آوردهاند؟ و این را به جهان نشان دهند که این دشمنی و خشونت ضدّ غرب نیست بلکه ضدّ اتهاماتی است که غرب، اسلام و مسلمانان را به خاطر آن تخطئه میکند.
ـ پیامدهای انتشار کاریکاتورهای موهن دانمارکی را چطور میبینید؟ و آیا این کار تا ابد موجب تغییر کردن و به هم خوردن رابطه غرب و دنیای اسلام خواهد شد؟
ـ اول از همه بگویم که کوچکترین تردیدی در ناپسندی و زشتی کاریکاتورها نیست که در واقع تعمّدی در ترسیم و انتشار آنها بوده است. از این جور کاریکاتورها هیچ گاه از چهره حضرت عیسی (ع) نمیکشند. مسئله کاریکاتورها دو جنبه دارد: جنبه اول به خود چهره پیامبر (ص) برمیگردد که این کار به خودی خود آنچنان تحریککننده نیست تا موجب عکسالعملهای خشن و عصبی از نوع آنچه تا به حال دیدهایم بشود. این بدان سبب است که این تصاویر که از جنبه هنری بسیار ضعیف و بیاهمیّت هستند، تصاویری هندی، عثمانی، و ایرانی هستند که مثلاً پیامبر را در حال رفتن به معراج ترسیم کردهاند. این را باید تاکید کنم که تصویر معراج رفتن پیامبر را مسلمانان در بسیاری از کتابهای بزرگ اسلامی دیدهاند. همه آنچه بعد از کشیدن آن تصاویر روی داد برآمده از سویه دیگر آن تصاویر بود، یعنی چهره پیامبر در شکل کاریکاتوری و ارتباط ایشان با وحشتافکنی و ارهاب، که این مورد اخیر غم و درد عمیقی در دل و جان مسلمانان اقصی نقاط دنیا پدید آورد و همانطور که بنده در مناسبتهای مختلف گفتهام، آن اندیشهای که پشت این کاریکاتورها بوده و بعد هم وقتی دولت دانمارک از پذیرفتن اینکه حتّی از مسلمانان دنیا عذرخواهی کند سر باز زد، موجب افزایش آلام مسلمانان و جریحهدار شدن احساساتشان گردید.
و به نظر من این ماجرا موجب تغییر روند روابط غرب و دنیای اسلام شده است اما تا ابد این طور نخواهد ماند. تغییر به این معنا که آنچه متفکران غیرمذهبی غرب درباره آزادی انسان میگویند اسمی بیش نیست که پوشالی بودن آن آشکار است، چرا که انواع فراوانی از آزادیها هست که جوامع غربی آن را نپذیرفتهاند، مثلاً آزادی دینی و اجتماعی و مهمتر از اینها آزادی تاریخی، یعنی کسی حق ندارد درباره حقایق و وقایع تاریخی آزادانه بررسی و تحقیق کند و نظر نویی ابراز کند، مثلاً درباره هولوکاست، و اموری دیگر از این قبیل که مطلقاً تحقیق در آنها آزاد نیست. پس هیچ جامعهای نیست که در آن آزادی کامل وجود داشته باشد زیرا ما انسانهایی هستیم که با یکدیگر زندگی میکنیم، و به همین سبب در هر جامعه محدودیّتهای ویژهای برای آزادی ما انسانها وضع شده است. برای مثال در جامعه اسلامی ما، هر کس نسبت به همسایه خویش حقوقی بر عهده دارد، مثلاً نباید در حیاط خانهاش سروصدا کرده و آسایش همسایهاش را به هم بزند. پس به مجرّد داشتن همسایه مقداری از آزادی ما سلب میشود. در حقیقت آگاهی تمدّن اسلام از این مسئله بسیار حائز اهمّیّت است که بدانند یک نفاق بزرگی در غرب ایجاد شده است که نامش چیزی نیست جز آزادی و آزادگی.
ـ آیا میتوان ماجرای کاریکاتورهای موهن را به «جنگ تمدّنها» تعبیر کرد؟
ـ به هیچ وجه. اختراع اصطلاح جنگ تمدّنها امر کاملاً ناموفّقی بوده است. در حقیقت آنچه که شاهد آن هستیم جنگ امر دینی و سکولار یا غیردینی است و نه جنگ تمدّنها. و به همین سبب است که امروزه شاهدیم کاتولیکهای ایتالیایی خیلی بیشتر از آنکه به همسایگان بیدین فرانسوی خود نزدیک باشند به مسلمانان نزدیکند. پس اینکه بگوییم تمدّن غربی همان تمدّن مسیحی است اشتباه است چرا که خیلی از مسیحیان از طریقت مسیحی روی برگرداندهاند؛ و این باور هم که تمام مسلمانان غربستیز هستند به همان اندازه نادرست است. تأثیرپذیری گسترده مسلمانان از رسم و رسوم و هنرها و موسیقی غربی آشکار است، حتی در نوع پوشششان این امر را میتوان آشکارا مشاهده کرد. پس اگر واقعاً جنگی میان تمدّنها هست، چرا جوانان مسلمان از پوشیدن لباسهایی مثل جین که مربوط به تمدّن دیگری است، خودداری نمیکنند؟
پس در واقع آنچه که از آن به جنگ تمدّنها نام میبرند چیزی نیست مگر حرفهایی چون گفتههای ساموئل هانتینگتون، که هر اتّفاقی را که در دنیا رخ میدهد به جنگ تمدّنها تعبیر میکنند. ولی به نظر من شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد آنچه رخ میدهد نه برآمده از جنگ تمدّنها بلکه برخاسته از جنگ دین و غیردین است.
ـ برخی بر این باورند که اسلام آزادی اعتقاد و اندیشه و نظر را برای افراد محدود کرده است. چه نظری در این باره دارید؟
ـ در ادیان، چه اسلام یا مسیحیّت یا یهودیّت یا بودایی یا هر دین دیگر، آزادی فردی به کسی اعطا نمیشود بلکه روح و جان ما از درون ذاتاً آزادند. این آزادی ذات نیست بلکه آزادی ذات انسان از نفساش است. امّا در کنار آن تمام ادیان از جمله اسلام قیودی برای آزادی فردی وضع کردهاند. مثلاً آنچه که از آن به آزادی عقیده و برداشت تعبیر میشود، به فرد اجازه میدهد که بدنش را بر اساس آزادی عقیده و سلیقه هر گونه که خواست بپوشاند یا عریان کند، حال آنکه دین به مومنانش این آزادی کامل را نداده که هر طور که خودشان خواستند بدنشان را بپوشانند و عریان کنند و دلیل این حکم، ایجاد توازن اجتماعی است.
پس جامعه غربی آشکار غیردینی یا سکولار شده است، و در نظر آنها احکام دینی خاص درباره آزادی عقیده و برداشت اینقدر ضعیف به شمار میآید. خود من شخصاً معتقد به این نیستم که اسلام آزادی عقیده را سلب کرده و اینکه انگار اسلام تنها دینی است که چنین خاصیتی دارد. آزادی عقیده امری است مربوط به جوامع دموکراتیک آنهم مشروط به اینکه هنجارهای اجتماعی این جوامع رعایت شده و نادیده گرفته نشود، و این مسئله چیز جدیدی در اسلام نیست. اسلام در فرصتهای مختلف، به شیوهای کاملاً عملی، میزان بسیار گستردهای از آزادی را به عقل انسان برای بحث و تفکّر اعطا کرده، به ویژه در دوران طلایی اسلام. ولی نباید فراموش کرد که، این آزادی مطلق و بیقیدوبند نیست.
ـ پیشنهاد شما برای رویارویی با چنان وقایع و مشکلاتی در آینده چیست؟ آیا لازم میدانید که قوانین بینالمللی خاصّی برای ممنوعیّت بیاحترامی به ادیان و انبیا صادر شود؟
ـ اوّل از همه پیشنهاد من درمورد آنچه به اسلام مربوط میشود این است که شدیداً از شیوههای عقلانی کهنه و تاریخمصرفگذشته دوری کنیم. احساسات و عواطف خشونتآمیز و جنجالطلبانه، و خشم و خروش را کنار بگذاریم. و از آن طرف باید در گفتوگوهای اندیشهای و دینی جامعه غربی که موجب توانمندیشان میشود شرکت کنیم و آنها را نادیده نگیریم، باید هدف آنها را از تاکید بر اهمّیّت احترام به اعتقادات و مقدّسات و دین و مذهب جوامع و تمدّنهای دیگر درک کنیم. و هنگامی هم که از احترام متقابل صحبت میشود بر هر دو طرف واجب است که برای طرف دیگر احترام قائل باشند. و آنهایی هم که به مقدّسات ایمان ندارند باید به مومنانِ به آن مقدّسات احترام بگذارند، وگرنه پس انسانیّت کجا رفته است؟ و بر مومنان هم واجب است که به حقوق جوامعی که به عقایدِ آنها ایمان ندارند احترام بگذارند. پس بر این اساس حمله کردن اروپاییها به مقدّساتِ یهودی خود هیچ ربطی به مسلمانان ندارد. ولی اگر به مقدّسات و چهرههای تاریخی اسلام هر نوع حمله و بیاحترامیای کردند، برای همه مسلمانان بینهایت اهمّیّت مییابد و نباید به سادگی از آن بگذرند. بر آنها واجب است که به شیوهای منطقی و با ارادهای دینی و روحیهای استوار در مقابل آن بایستند و درعینحال نیازی به دستیازی خشونت نیست.
به نظرم نیازمند به قوانین بینالمللی هستیم که ضامن تحقّق یافتن احترام متقابل به ادیان، انبیا، ائمه و رهبران دینی گروهها و جوامع مختلف باشد. ولیکن متاسّفانه فقط حرف قوانین بینالمللی زده میشود، امّا پرسش اینجاست که: این قانون بینالمللی چیست؟ اَبَرقدرتان قوانین بینالمللی را بهعمد زیر پا میگذارند، چرا که بنا به اعتقاد آنها ما در دنیایی زندگی میکنیم که خودمان در آن بر خودمان میخندیم. بههرحال بودن چنین قوانینی بسیار بهتر است از نبودنشان.
ـ آیا قیودی برای گفتگوی میان تمدّنها و فرهنگها میبینید؟ و به نظر شما لازمههای زندگی همراه با مسالمت میان همه فرقهها و گروهها چیست؟
ـ پیش از هرچیز، معتقدم گفتوگوی بین فرهنگها و تمدّنها دچار محدودیّتها و قیودی شده است. و این قیود از آغاز قرن بیستویک میلادی آغاز شد، قرنی که با گفتوگوهای بیشمار مشخّص شده است، بیشترشان هم مربوط است به بعد از فاجعه یازده سپتامبر. بنده در این پنج سال در بسیاری از گفتوگوهای میان ادیان اسلام و مسیحیّت و یهودیّت و فرهنگها و ادیان دیگر اروپا و شمال آفریقا به عنوان بخشی از جهان اسلام، و هند و آمریکا و جاهای دیگر دنیا شرکت کردهام. و از همه اینها میتوان به این نتیجه رسید که روابط میان اسلام و مسیحیهت رو به بهبود نهاده بود مخصوصاً قبل از ظهور تندروی و بنیادگرایی آنهم نه تنها در اسلام و میان مسلمانان بلکه در میان اصولگرایان مسیحی، همانطور که الان میان مسلمانان و هندوها هرزمانی که مجالی به دست آمده تمایل به نزدیکی و گفتوگوی دو جانبه بیشتر شده است، حتی بعد از حوادث اسفباری که در نتیجه جنگهای حزبی با ظهور بنیادگرایان افراطی هندو و مسلمان پیش آمده است. باید گفت که بنیادگرایی افراطی روی دیگر سکولاریسم به حساب میآید.
سختگیریهای کلیسای کاتولیک و ترس از قدرت و شکوه آن موجب شده بود که بنیادگرایی در قرون وسطی وجود نداشته باشد. و همینطور در دوره خلافت عباسی، زمانی که اسلام در نقطه اوج عظمت و اقتدار و بالندگی خود بود، این نوع بنیادگرایی یهودی یا مسیحی یا اسلامی یا هندویی که امروزه شاهدیم، وجود نداشت. پس به همین خاطر، نظر متدینان در رد کردن قویترین نوع بنیادگرایی که همان بنیادگرایی گفتوگو است، و امروزه به آن سکولاریسم میگوییم، درست و معتبر است. این ایدئولوژی تنها خودش را میخواهد، میخواهد خودش باشد و بس، در رویارویی با ایدئولوژیهای دیگر از هر دینی متصلّبتر و بدون انعطافتر است. آنچه که سکولاریسم به دنبال آن است سلطه یافتن بر این ادیان و مذاهب است، و گفتگویی که موردنظرش است چیزی نیست جز به سستی و ضعف کشاندن این ادیان.
پس با پیروی از راه و روش سکولاریستها نمیتوان به اصلاح و پیشرفت دائمی رسید. و پویایهای قانونگذار عالم دائماً در تغییر است و تهدید مدام دین در اکثر اوقات موجب عکسالعملهای منفی میشود و امید هست که اگر در آینده از تهدید و خشونت بپرهیزند، نتیجه کارشان عکسالعملهای مثبت و ایجابی به بار آورد ـ یعنی زمانی که از به کار گرفتن زور در گفتوگو برای احیاء دین دست بردارد.
و در حقیقت، و برخلاف آنچه باید میشد، دیگربار ترس از اسلام رشد کرده است، بهویژه بعد از فاجعه یازده سپتامبر و بهنوعی وضع به شیوه قرون وسطا برگشته است، و سران مسیحیّت همان تهاجمها را علیه پیامبر گرامی اسلام (ص) آغاز کردهاند، آنهم از روی نوشتههای لاتینیای که مربوط میشود به حدود هزار سال قبل. بیشتر مردم امروزه درک کردهاند که گفتوگو و تفاهم بیشتر از هر دورهای مورد مود نیاز است. و اینجا باید دو نکته در آن واحد برای همیشه مدّنظر باشد: اوّلاً به این شرط زندگی مسالمتآمیز گسترش مییابد که آن را برپایه یک نظر جهانی مشترک و واحد قرار بدهیم، و دوّم اینکه مسیحیّت باید بپذیرد که اسلام هم دینی است آسمانی، دینی که از جانب خداوند عزّوجلّ فرستاده شده است، و مسلمانان هم در مقابل باید بدانند که مسیحیّت هم دینی است فرستاده خداوند تبارک و تعالی، و دیگر مسیحیان را کافر نخوانند. تعریف قرآن کریم از واژه کافر روشن و آشکار است. اسلام حقیقی و راستین نگفته تنها مسلمانان به بهشت میروند و باقی مردم همگی روانه دوزخ خواهند شد، این اساساً برخلاف شریعت اسلام است چرا که در شریعت اسلام بر مسلمانان واجب است که از مال و ناموس و زندگی اهل کتاب حمایت کنند. و اگر این طور نبود و قرار بود همه آنها به دوزخ بروند پس چرا خداوند بزرگ بر ما چنین حکم کرده است؟
ـ غرب کدامیک از مسائل، امور و مفاهیم اسلامی را باید بشناسد؟
ـ از جمله اموری که غرب باید بشناسد مبانی دین اسلام و اصولی است که مبتنی بر وحدانیّت خداوند عزّوجلّ است؛ همگانی بودن نبوّتِ پیامبر (ص) است (یعنی اینکه پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم برای همه انسانها برگزیده شده است)، و این حقیقت که مسلمانان به تمام پیامبران احترام میگذارند و نه فقط به پیامبر اسلام، و همچنین اینکه کلمه اسلام از آغاز آفرینش موجود است، و در قرآن کریم اشاره شده که ابراهیم و عیسی علیهما السّلام نیز مسلمان بودهاند و خداوند تبارک و تعالی اسلام را دین و قانونِ برگزیده برای همه بشریّت قرار داده است، و اینکه اسلام بزرگترین مکاتب اندیشهای را به جامعه بشری تقدیم کرده است، امری که بسیاری از مسلمانان معاصر از آن ناآگاهند، و اینگونه تأثیر اسلام نیرومند را بر غرب قرون وسطا نشان دهند، تأثیری که من همواره میگویم تمدّن غربی برپایه قدس و بغداد و اثینا و شهرهای دیگر اسلامی و اسپانیایی مسلمان بنا شده است، و فقط چنانکه بعضی معتقدند برپایه اثینا و بغداد نیست. و تا به امروز آشکار شده است که مسلمانان نمیتوانند حرف خود را به گوش مخاطبان غربی خود برسانند، با اینکه خیلی از دولتهای اسلامی میلیونها دلار برای چاپ شمار کثیری از کتابهای اسلامی خرج کردهاند، کتابهایی که بعدها همه در انبارهای سفارتخانههای همان کشورهای اسلامی بررویهم انباشته میشوند، چرا که به خاطر نوع نگارششان، کسی آنها را نخواهد خواند. همینطور ما از وسایل آگاهیرسانی، مخصوصاً سینما، برای نمایش صورت صحیح اسلام به درستی استفاده نکردهایم. پس آنچه که نیازمند آن هستیم تعلیم گروههایی از جوانان مسلمان از میان نویسندگان و روزنامهنگاران و هنرمندان است، تا بتوانند افکار و تصاویر درستی از اسلام را از طریق وسایل آگاهیرسانی امروزی انتقال دهند، درست همان کاری را که همتایانشان در لندن و برلین واشنگتن انجام میدهند و درعین حال سنّتهای اسلامی را اصل قرار دهند. امّا اینجا مشکلی هست و آن اینکه کتابهای اسلامی بسیاری در غرب یافت میشود که در واقع نویسندگان آنها متفکّران اسلامی نیستند، بلکه نویسندهشان فقط مسلمان بوده است، همین. حال آنکه ما متفکّران اسلامی بسیار بزرگ و برجستهای داریم ولی مشکل اینجاست که آنها نمیتوانند به انگلیسی یا آلمانی یا فرانسوی بنویسند، و به همین سبب نمیتوانند با جامعه غربی روبهرو شده و آنها را مخاطب خود سازند، پس چارهای نیست جز اینکه چنین کسانی تربیت شوند.
ـ آیا میتوان کاری کرد که چهره درستی از اسلام و مسلمانان در غرب ارائه شود؟ و اگر آری، راه آن چیست؟
ـ مسلّم است که میشود، برای اینکه همه اروپاییها و آمریکاییها به مدرسه میروند، و آن شیوهای که اسلام در کتابهای دینی و تاریخ به آنها آموزش داده میشود بر دیدگاه دانشآموز نوجوان یا جوان یا بر دانشجو تاثیر میگذارد. امّا چگونه میشود این کار را کرد؟ اوّلاً: به عقیده من باید تعداد زیادی متفکّر اسلامی آماده و تربیت کنیم تا در آینده بهعنوان اساتید دروس اسلامی دانشگاههای غربی مشغول تدریس شوند، درست مثل همان کاری که پسرعموهای یهودیمان بعد از جنگ جهانی دوّم انجام دادند. امروزه هیچ کرسی مطالعات یهودی نیست که اساتیدش یهودی نباشند، فکر میکنم فقط نیوجرسی استثنا باشد. اساتید درسهای یهودی در دانشگاههای خوب آمریکا مثل شیکاگو و هاروارد و ییل و پرینستون همگی خودشان یهودی هستند. این کار را در مدّت پنجاه سال انجام دادند و این موفّقیّت عالی و مهمی برای جامعه یهودی آمریکا به حساب میآید.
امّا باز به نسبت تعداد مسلمانان همین مقدار هم غنیمت است، در مقابل هر ۵-۶ استاد دروس اسلامی که در دانشگاههای معتبر انگلستان مشغول به تدریساند، حدوداً ۵۰ استاد در دانشگاههای آمریکا میتوان یافت. اما این تعداد هم اگر در کنار بیش از ۲۵۰۰ دانشگاه و دانشکده ایالات متحده آمریکا مورد ملاحظه قرار بگیرد، بسیار ناچیز است و اصلاً به چشم نمیآید.
منبع: الشرق الاوسط، شمارة ۱۰۲۵۷، پنجشنبه ۷ ذی الحجه ۱۴۲۷، ۷ دی ۱۳۸۵، و ۲۸ دسامبر ۲۰۰۶
اسلامهراسی مفهومی است که قرنها قدمت دارد از سویی و از سوی دیگر سابقهی آن به ۱۱ سپتامبر و بعد از آن میرسد. بههررو اسلامهراسی یعنی هراس بهجا یا نابهجای دنیای غیرمسلمان از دنیای مسلمان و خودِ مسلمانان.
این گفتوگو را مستقیماً از عربی به فارسی درآوردهام. این اوّلین ترجمّهی رسمی من از زبان عربی است. موقع ترجمه هم متأسّفانه هیچ فرهنگِ واژگانی نداشتم. در چندین مورد به مشکل برخوردم که دوست عزیزم مجید منتظرمهدی راهنمائیم کرد. با سپاس از او.
متن را دو-سه روز بعد از انجام گفتوگو ترجمه کرده بودم که دو-سه هفته پیش در تهران امروز هم منتشر شد.
ـ اسلامهراسی یک اصطلاح نسبتاً تازهای است. نظر شما درباره این واژه چیست؟ آن را چطور چیزی میدانید؟ آیا یک چیز ساختگی و ظاهری است؟ اگر این طور است، چه دستهایی پشت آن هست؟
ـ اولاً که واژه اسلامهراسی (Islamophobia) چه از نظر مفهوم و چه از نظر واقعیت بیرونیاش چیز جدیدی نیست، ولی واژهای است که تازگیهای بیشتر به کار میرود. اسلامهراسی واژهای است که از واژه عربی «اسلام» و واژه لاتین «phobia» (به معنی ترس و هراس) مشتق شده و که در این صورت جدید معنایش میشود «هراس از اسلام». و این مساله برمیگردد به قرن هفتم هجری، زمانی که مسلمانان اسپانیا را فتح کردند، و بعد به اینکه جوامع غربی ـ آنهم نه فقط بخش جنوبی و شرقی دنیای مسیحیّت و حوالی دریای مدیترانه بلکه تمام قاره اروپا ـ دیدند که با وجود اسلام ماهیّت و هستی آنها به خطر میافتد. این ترس و هراس زمانی بیشتر شد که پس از گذشت چند سده از آن ماجرای تصرّف اسپانیا به دست مسلمانان، دولت عثمانی هم سرزمینهای وسیعی از شرق اروپا را به تصرّف خود درآورد. به همین سبب این اندیشه هراس از اسلام کلاً چیز جدیدی نیست.
اما واژه اسلامهراسی و کاربرد جدیدش برمیگردد به اعمال برخی از نحلههای دینی تندرو که اسلام را ایدئولوژیک کرده و از آن برای دشمنی و ستیز با غرب بهره میگیرند. و اینجا غرب میبیند که در معرض تهدید است و این تهدید از جانب اسلام صورت میگیرد، در پی چنین مسئلهای است که مفهوم اسلامهراسی شکل گرفته است. و الان هم اسلامهراسی آشکار است و تردیدی در آن نیست. و بسیاری از نیروهای غربی برای رسیدن به مقاصد و اغراض سیاسیـاقتصادی خود درصدد نابودی این صورت آشکار اسلامهراسی هستند. دنیای امروزی اسلام هم که از جهات گوناگونی چون اقتصاد، سیاست، و نیروی نظامی بسیار بسیار ضعیفتر از غرب است. بنابراین این اندیشه که اسلام خطری است که غرب را تهدید میکند اندیشهای است که هیچ انگیزهای در ورای آن نیست مگر مقاصد سیاسی.
ـ مسلمانان برای ایستادن در مقابل این اسلامهراسی چه کار باید بکنند؟
ـ اول از همه چارهای نیست جز اینکه نشان داده شود اسلام و تمدّن اسلامی و گروههای اسلامی همگی ضد غرب نیستند. و این فرضیه در آنجایی که مصالح غرب با مصالح گروههای اسلامی داخل دنیای اسلام در تعارض قرار میگیرد، انعکاس مییابد. به همین سبب این طور نیست که گمان کنیم غرب از اسلام یا حتی از بیشتر گروههای قدرتمند آن هراس دارد. بلکه این هراس از آن نیروهایی ناشی میشود که مصالح غرب را در دنیای اسلام به خطر میاندازد. حقیقت این است که هراسافکنی و وحشتآفرینی اموری نادرستند، اموری که حقیقت را تحریف کرده و واقعاً مخالف شریعت اسلامند. و این اندیشه که بعضی از مسلمانان برای مخالفت با اسلامهراسی به فشار و خشونت متوسّل میشوند دقیقاً همان کاری است که موجب تقویت آن ظاهر اسلامهراسی میشود. به همین سبب پناه بردن به هراسافکنی و ایجاد ترس و وحشت بدترین شکل مقابله با اسلامهراسی است، که اگر در آن افراط شود نمیتوان از دستش خلاص شد. راه خلاص از اسلامهراسی گفتوگو و همفکری، و تعقّلورزی است و اینکه از غرب بخواهیم به این بیندیشد که چرا برخی از گروههای اقلیّت اسلامی به مخالفت و دشمنی علیه غرب پناه آوردهاند؟ و این را به جهان نشان دهند که این دشمنی و خشونت ضدّ غرب نیست بلکه ضدّ اتهاماتی است که غرب، اسلام و مسلمانان را به خاطر آن تخطئه میکند.
ـ پیامدهای انتشار کاریکاتورهای موهن دانمارکی را چطور میبینید؟ و آیا این کار تا ابد موجب تغییر کردن و به هم خوردن رابطه غرب و دنیای اسلام خواهد شد؟
ـ اول از همه بگویم که کوچکترین تردیدی در ناپسندی و زشتی کاریکاتورها نیست که در واقع تعمّدی در ترسیم و انتشار آنها بوده است. از این جور کاریکاتورها هیچ گاه از چهره حضرت عیسی (ع) نمیکشند. مسئله کاریکاتورها دو جنبه دارد: جنبه اول به خود چهره پیامبر (ص) برمیگردد که این کار به خودی خود آنچنان تحریککننده نیست تا موجب عکسالعملهای خشن و عصبی از نوع آنچه تا به حال دیدهایم بشود. این بدان سبب است که این تصاویر که از جنبه هنری بسیار ضعیف و بیاهمیّت هستند، تصاویری هندی، عثمانی، و ایرانی هستند که مثلاً پیامبر را در حال رفتن به معراج ترسیم کردهاند. این را باید تاکید کنم که تصویر معراج رفتن پیامبر را مسلمانان در بسیاری از کتابهای بزرگ اسلامی دیدهاند. همه آنچه بعد از کشیدن آن تصاویر روی داد برآمده از سویه دیگر آن تصاویر بود، یعنی چهره پیامبر در شکل کاریکاتوری و ارتباط ایشان با وحشتافکنی و ارهاب، که این مورد اخیر غم و درد عمیقی در دل و جان مسلمانان اقصی نقاط دنیا پدید آورد و همانطور که بنده در مناسبتهای مختلف گفتهام، آن اندیشهای که پشت این کاریکاتورها بوده و بعد هم وقتی دولت دانمارک از پذیرفتن اینکه حتّی از مسلمانان دنیا عذرخواهی کند سر باز زد، موجب افزایش آلام مسلمانان و جریحهدار شدن احساساتشان گردید.
و به نظر من این ماجرا موجب تغییر روند روابط غرب و دنیای اسلام شده است اما تا ابد این طور نخواهد ماند. تغییر به این معنا که آنچه متفکران غیرمذهبی غرب درباره آزادی انسان میگویند اسمی بیش نیست که پوشالی بودن آن آشکار است، چرا که انواع فراوانی از آزادیها هست که جوامع غربی آن را نپذیرفتهاند، مثلاً آزادی دینی و اجتماعی و مهمتر از اینها آزادی تاریخی، یعنی کسی حق ندارد درباره حقایق و وقایع تاریخی آزادانه بررسی و تحقیق کند و نظر نویی ابراز کند، مثلاً درباره هولوکاست، و اموری دیگر از این قبیل که مطلقاً تحقیق در آنها آزاد نیست. پس هیچ جامعهای نیست که در آن آزادی کامل وجود داشته باشد زیرا ما انسانهایی هستیم که با یکدیگر زندگی میکنیم، و به همین سبب در هر جامعه محدودیّتهای ویژهای برای آزادی ما انسانها وضع شده است. برای مثال در جامعه اسلامی ما، هر کس نسبت به همسایه خویش حقوقی بر عهده دارد، مثلاً نباید در حیاط خانهاش سروصدا کرده و آسایش همسایهاش را به هم بزند. پس به مجرّد داشتن همسایه مقداری از آزادی ما سلب میشود. در حقیقت آگاهی تمدّن اسلام از این مسئله بسیار حائز اهمّیّت است که بدانند یک نفاق بزرگی در غرب ایجاد شده است که نامش چیزی نیست جز آزادی و آزادگی.
ـ آیا میتوان ماجرای کاریکاتورهای موهن را به «جنگ تمدّنها» تعبیر کرد؟
ـ به هیچ وجه. اختراع اصطلاح جنگ تمدّنها امر کاملاً ناموفّقی بوده است. در حقیقت آنچه که شاهد آن هستیم جنگ امر دینی و سکولار یا غیردینی است و نه جنگ تمدّنها. و به همین سبب است که امروزه شاهدیم کاتولیکهای ایتالیایی خیلی بیشتر از آنکه به همسایگان بیدین فرانسوی خود نزدیک باشند به مسلمانان نزدیکند. پس اینکه بگوییم تمدّن غربی همان تمدّن مسیحی است اشتباه است چرا که خیلی از مسیحیان از طریقت مسیحی روی برگرداندهاند؛ و این باور هم که تمام مسلمانان غربستیز هستند به همان اندازه نادرست است. تأثیرپذیری گسترده مسلمانان از رسم و رسوم و هنرها و موسیقی غربی آشکار است، حتی در نوع پوشششان این امر را میتوان آشکارا مشاهده کرد. پس اگر واقعاً جنگی میان تمدّنها هست، چرا جوانان مسلمان از پوشیدن لباسهایی مثل جین که مربوط به تمدّن دیگری است، خودداری نمیکنند؟
پس در واقع آنچه که از آن به جنگ تمدّنها نام میبرند چیزی نیست مگر حرفهایی چون گفتههای ساموئل هانتینگتون، که هر اتّفاقی را که در دنیا رخ میدهد به جنگ تمدّنها تعبیر میکنند. ولی به نظر من شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد آنچه رخ میدهد نه برآمده از جنگ تمدّنها بلکه برخاسته از جنگ دین و غیردین است.
ـ برخی بر این باورند که اسلام آزادی اعتقاد و اندیشه و نظر را برای افراد محدود کرده است. چه نظری در این باره دارید؟
ـ در ادیان، چه اسلام یا مسیحیّت یا یهودیّت یا بودایی یا هر دین دیگر، آزادی فردی به کسی اعطا نمیشود بلکه روح و جان ما از درون ذاتاً آزادند. این آزادی ذات نیست بلکه آزادی ذات انسان از نفساش است. امّا در کنار آن تمام ادیان از جمله اسلام قیودی برای آزادی فردی وضع کردهاند. مثلاً آنچه که از آن به آزادی عقیده و برداشت تعبیر میشود، به فرد اجازه میدهد که بدنش را بر اساس آزادی عقیده و سلیقه هر گونه که خواست بپوشاند یا عریان کند، حال آنکه دین به مومنانش این آزادی کامل را نداده که هر طور که خودشان خواستند بدنشان را بپوشانند و عریان کنند و دلیل این حکم، ایجاد توازن اجتماعی است.
پس جامعه غربی آشکار غیردینی یا سکولار شده است، و در نظر آنها احکام دینی خاص درباره آزادی عقیده و برداشت اینقدر ضعیف به شمار میآید. خود من شخصاً معتقد به این نیستم که اسلام آزادی عقیده را سلب کرده و اینکه انگار اسلام تنها دینی است که چنین خاصیتی دارد. آزادی عقیده امری است مربوط به جوامع دموکراتیک آنهم مشروط به اینکه هنجارهای اجتماعی این جوامع رعایت شده و نادیده گرفته نشود، و این مسئله چیز جدیدی در اسلام نیست. اسلام در فرصتهای مختلف، به شیوهای کاملاً عملی، میزان بسیار گستردهای از آزادی را به عقل انسان برای بحث و تفکّر اعطا کرده، به ویژه در دوران طلایی اسلام. ولی نباید فراموش کرد که، این آزادی مطلق و بیقیدوبند نیست.
ـ پیشنهاد شما برای رویارویی با چنان وقایع و مشکلاتی در آینده چیست؟ آیا لازم میدانید که قوانین بینالمللی خاصّی برای ممنوعیّت بیاحترامی به ادیان و انبیا صادر شود؟
ـ اوّل از همه پیشنهاد من درمورد آنچه به اسلام مربوط میشود این است که شدیداً از شیوههای عقلانی کهنه و تاریخمصرفگذشته دوری کنیم. احساسات و عواطف خشونتآمیز و جنجالطلبانه، و خشم و خروش را کنار بگذاریم. و از آن طرف باید در گفتوگوهای اندیشهای و دینی جامعه غربی که موجب توانمندیشان میشود شرکت کنیم و آنها را نادیده نگیریم، باید هدف آنها را از تاکید بر اهمّیّت احترام به اعتقادات و مقدّسات و دین و مذهب جوامع و تمدّنهای دیگر درک کنیم. و هنگامی هم که از احترام متقابل صحبت میشود بر هر دو طرف واجب است که برای طرف دیگر احترام قائل باشند. و آنهایی هم که به مقدّسات ایمان ندارند باید به مومنانِ به آن مقدّسات احترام بگذارند، وگرنه پس انسانیّت کجا رفته است؟ و بر مومنان هم واجب است که به حقوق جوامعی که به عقایدِ آنها ایمان ندارند احترام بگذارند. پس بر این اساس حمله کردن اروپاییها به مقدّساتِ یهودی خود هیچ ربطی به مسلمانان ندارد. ولی اگر به مقدّسات و چهرههای تاریخی اسلام هر نوع حمله و بیاحترامیای کردند، برای همه مسلمانان بینهایت اهمّیّت مییابد و نباید به سادگی از آن بگذرند. بر آنها واجب است که به شیوهای منطقی و با ارادهای دینی و روحیهای استوار در مقابل آن بایستند و درعینحال نیازی به دستیازی خشونت نیست.
به نظرم نیازمند به قوانین بینالمللی هستیم که ضامن تحقّق یافتن احترام متقابل به ادیان، انبیا، ائمه و رهبران دینی گروهها و جوامع مختلف باشد. ولیکن متاسّفانه فقط حرف قوانین بینالمللی زده میشود، امّا پرسش اینجاست که: این قانون بینالمللی چیست؟ اَبَرقدرتان قوانین بینالمللی را بهعمد زیر پا میگذارند، چرا که بنا به اعتقاد آنها ما در دنیایی زندگی میکنیم که خودمان در آن بر خودمان میخندیم. بههرحال بودن چنین قوانینی بسیار بهتر است از نبودنشان.
ـ آیا قیودی برای گفتگوی میان تمدّنها و فرهنگها میبینید؟ و به نظر شما لازمههای زندگی همراه با مسالمت میان همه فرقهها و گروهها چیست؟
ـ پیش از هرچیز، معتقدم گفتوگوی بین فرهنگها و تمدّنها دچار محدودیّتها و قیودی شده است. و این قیود از آغاز قرن بیستویک میلادی آغاز شد، قرنی که با گفتوگوهای بیشمار مشخّص شده است، بیشترشان هم مربوط است به بعد از فاجعه یازده سپتامبر. بنده در این پنج سال در بسیاری از گفتوگوهای میان ادیان اسلام و مسیحیّت و یهودیّت و فرهنگها و ادیان دیگر اروپا و شمال آفریقا به عنوان بخشی از جهان اسلام، و هند و آمریکا و جاهای دیگر دنیا شرکت کردهام. و از همه اینها میتوان به این نتیجه رسید که روابط میان اسلام و مسیحیهت رو به بهبود نهاده بود مخصوصاً قبل از ظهور تندروی و بنیادگرایی آنهم نه تنها در اسلام و میان مسلمانان بلکه در میان اصولگرایان مسیحی، همانطور که الان میان مسلمانان و هندوها هرزمانی که مجالی به دست آمده تمایل به نزدیکی و گفتوگوی دو جانبه بیشتر شده است، حتی بعد از حوادث اسفباری که در نتیجه جنگهای حزبی با ظهور بنیادگرایان افراطی هندو و مسلمان پیش آمده است. باید گفت که بنیادگرایی افراطی روی دیگر سکولاریسم به حساب میآید.
سختگیریهای کلیسای کاتولیک و ترس از قدرت و شکوه آن موجب شده بود که بنیادگرایی در قرون وسطی وجود نداشته باشد. و همینطور در دوره خلافت عباسی، زمانی که اسلام در نقطه اوج عظمت و اقتدار و بالندگی خود بود، این نوع بنیادگرایی یهودی یا مسیحی یا اسلامی یا هندویی که امروزه شاهدیم، وجود نداشت. پس به همین خاطر، نظر متدینان در رد کردن قویترین نوع بنیادگرایی که همان بنیادگرایی گفتوگو است، و امروزه به آن سکولاریسم میگوییم، درست و معتبر است. این ایدئولوژی تنها خودش را میخواهد، میخواهد خودش باشد و بس، در رویارویی با ایدئولوژیهای دیگر از هر دینی متصلّبتر و بدون انعطافتر است. آنچه که سکولاریسم به دنبال آن است سلطه یافتن بر این ادیان و مذاهب است، و گفتگویی که موردنظرش است چیزی نیست جز به سستی و ضعف کشاندن این ادیان.
پس با پیروی از راه و روش سکولاریستها نمیتوان به اصلاح و پیشرفت دائمی رسید. و پویایهای قانونگذار عالم دائماً در تغییر است و تهدید مدام دین در اکثر اوقات موجب عکسالعملهای منفی میشود و امید هست که اگر در آینده از تهدید و خشونت بپرهیزند، نتیجه کارشان عکسالعملهای مثبت و ایجابی به بار آورد ـ یعنی زمانی که از به کار گرفتن زور در گفتوگو برای احیاء دین دست بردارد.
و در حقیقت، و برخلاف آنچه باید میشد، دیگربار ترس از اسلام رشد کرده است، بهویژه بعد از فاجعه یازده سپتامبر و بهنوعی وضع به شیوه قرون وسطا برگشته است، و سران مسیحیّت همان تهاجمها را علیه پیامبر گرامی اسلام (ص) آغاز کردهاند، آنهم از روی نوشتههای لاتینیای که مربوط میشود به حدود هزار سال قبل. بیشتر مردم امروزه درک کردهاند که گفتوگو و تفاهم بیشتر از هر دورهای مورد مود نیاز است. و اینجا باید دو نکته در آن واحد برای همیشه مدّنظر باشد: اوّلاً به این شرط زندگی مسالمتآمیز گسترش مییابد که آن را برپایه یک نظر جهانی مشترک و واحد قرار بدهیم، و دوّم اینکه مسیحیّت باید بپذیرد که اسلام هم دینی است آسمانی، دینی که از جانب خداوند عزّوجلّ فرستاده شده است، و مسلمانان هم در مقابل باید بدانند که مسیحیّت هم دینی است فرستاده خداوند تبارک و تعالی، و دیگر مسیحیان را کافر نخوانند. تعریف قرآن کریم از واژه کافر روشن و آشکار است. اسلام حقیقی و راستین نگفته تنها مسلمانان به بهشت میروند و باقی مردم همگی روانه دوزخ خواهند شد، این اساساً برخلاف شریعت اسلام است چرا که در شریعت اسلام بر مسلمانان واجب است که از مال و ناموس و زندگی اهل کتاب حمایت کنند. و اگر این طور نبود و قرار بود همه آنها به دوزخ بروند پس چرا خداوند بزرگ بر ما چنین حکم کرده است؟
ـ غرب کدامیک از مسائل، امور و مفاهیم اسلامی را باید بشناسد؟
ـ از جمله اموری که غرب باید بشناسد مبانی دین اسلام و اصولی است که مبتنی بر وحدانیّت خداوند عزّوجلّ است؛ همگانی بودن نبوّتِ پیامبر (ص) است (یعنی اینکه پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم برای همه انسانها برگزیده شده است)، و این حقیقت که مسلمانان به تمام پیامبران احترام میگذارند و نه فقط به پیامبر اسلام، و همچنین اینکه کلمه اسلام از آغاز آفرینش موجود است، و در قرآن کریم اشاره شده که ابراهیم و عیسی علیهما السّلام نیز مسلمان بودهاند و خداوند تبارک و تعالی اسلام را دین و قانونِ برگزیده برای همه بشریّت قرار داده است، و اینکه اسلام بزرگترین مکاتب اندیشهای را به جامعه بشری تقدیم کرده است، امری که بسیاری از مسلمانان معاصر از آن ناآگاهند، و اینگونه تأثیر اسلام نیرومند را بر غرب قرون وسطا نشان دهند، تأثیری که من همواره میگویم تمدّن غربی برپایه قدس و بغداد و اثینا و شهرهای دیگر اسلامی و اسپانیایی مسلمان بنا شده است، و فقط چنانکه بعضی معتقدند برپایه اثینا و بغداد نیست. و تا به امروز آشکار شده است که مسلمانان نمیتوانند حرف خود را به گوش مخاطبان غربی خود برسانند، با اینکه خیلی از دولتهای اسلامی میلیونها دلار برای چاپ شمار کثیری از کتابهای اسلامی خرج کردهاند، کتابهایی که بعدها همه در انبارهای سفارتخانههای همان کشورهای اسلامی بررویهم انباشته میشوند، چرا که به خاطر نوع نگارششان، کسی آنها را نخواهد خواند. همینطور ما از وسایل آگاهیرسانی، مخصوصاً سینما، برای نمایش صورت صحیح اسلام به درستی استفاده نکردهایم. پس آنچه که نیازمند آن هستیم تعلیم گروههایی از جوانان مسلمان از میان نویسندگان و روزنامهنگاران و هنرمندان است، تا بتوانند افکار و تصاویر درستی از اسلام را از طریق وسایل آگاهیرسانی امروزی انتقال دهند، درست همان کاری را که همتایانشان در لندن و برلین واشنگتن انجام میدهند و درعین حال سنّتهای اسلامی را اصل قرار دهند. امّا اینجا مشکلی هست و آن اینکه کتابهای اسلامی بسیاری در غرب یافت میشود که در واقع نویسندگان آنها متفکّران اسلامی نیستند، بلکه نویسندهشان فقط مسلمان بوده است، همین. حال آنکه ما متفکّران اسلامی بسیار بزرگ و برجستهای داریم ولی مشکل اینجاست که آنها نمیتوانند به انگلیسی یا آلمانی یا فرانسوی بنویسند، و به همین سبب نمیتوانند با جامعه غربی روبهرو شده و آنها را مخاطب خود سازند، پس چارهای نیست جز اینکه چنین کسانی تربیت شوند.
ـ آیا میتوان کاری کرد که چهره درستی از اسلام و مسلمانان در غرب ارائه شود؟ و اگر آری، راه آن چیست؟
ـ مسلّم است که میشود، برای اینکه همه اروپاییها و آمریکاییها به مدرسه میروند، و آن شیوهای که اسلام در کتابهای دینی و تاریخ به آنها آموزش داده میشود بر دیدگاه دانشآموز نوجوان یا جوان یا بر دانشجو تاثیر میگذارد. امّا چگونه میشود این کار را کرد؟ اوّلاً: به عقیده من باید تعداد زیادی متفکّر اسلامی آماده و تربیت کنیم تا در آینده بهعنوان اساتید دروس اسلامی دانشگاههای غربی مشغول تدریس شوند، درست مثل همان کاری که پسرعموهای یهودیمان بعد از جنگ جهانی دوّم انجام دادند. امروزه هیچ کرسی مطالعات یهودی نیست که اساتیدش یهودی نباشند، فکر میکنم فقط نیوجرسی استثنا باشد. اساتید درسهای یهودی در دانشگاههای خوب آمریکا مثل شیکاگو و هاروارد و ییل و پرینستون همگی خودشان یهودی هستند. این کار را در مدّت پنجاه سال انجام دادند و این موفّقیّت عالی و مهمی برای جامعه یهودی آمریکا به حساب میآید.
امّا باز به نسبت تعداد مسلمانان همین مقدار هم غنیمت است، در مقابل هر ۵-۶ استاد دروس اسلامی که در دانشگاههای معتبر انگلستان مشغول به تدریساند، حدوداً ۵۰ استاد در دانشگاههای آمریکا میتوان یافت. اما این تعداد هم اگر در کنار بیش از ۲۵۰۰ دانشگاه و دانشکده ایالات متحده آمریکا مورد ملاحظه قرار بگیرد، بسیار ناچیز است و اصلاً به چشم نمیآید.
منبع: الشرق الاوسط، شمارة ۱۰۲۵۷، پنجشنبه ۷ ذی الحجه ۱۴۲۷، ۷ دی ۱۳۸۵، و ۲۸ دسامبر ۲۰۰۶
4 نظر:
ببخشید جناب محمد حسین خان ، سوالی که عارض اینجانب شده است اینست که شما چند سالتان است و در چه رشته ای تحصیل می کنید؟؟...صرفا یک سؤال است خالص از هر قصد خاصی!
سلام!
همونطور که میدونی٬ تعدادی از نمايندهگان اقلیت و اکثریت مجلس دارن برای کشوندن احمدینژاد به مجلس و پرسش از عملکرد ضعيف دولتش امضا جمع میکنن. ما بر اون شديم تا با يه حرکت مدنی برای تسريع اين کار نامهای به نمایندهگان مجلس بنویسیم و خواستار طرح سؤالهامون بشیم. تا به حال بیش از ۱۲۰ وبلاگنویس و خوانندهگان وبلاگها این نامه رو امضا کردن. شما هم میتونی با مراجعه به لينک اين پيام٬ اين نامه رو امضا کنی و بهش لينک بدی. مطمئنآ حمايت شما میتونه تأثير زيادی در موفقيت اين حرکت داشته باشه.
يا حق!
سلام
من سینا هستم، همون سینایی که تو دفتر گروه گفتید از طریق وبلاگ آقای شیوا پیداتون کنم...
با اجازه از وبلاگم لینک دادم بهتون.
در ضمن اگر تونستید ممنون می شم نوشته های را جع به خداحافظ گری کوپر رو برام میل کنید.
سلام ،عرض ادب ؛ شرمنده ولی یه قطاری بود که سیاست می برد و خیلی ام سنگین داشت می رفت !!!
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی