نگاهی به داستان «کی ما را داد به باخت؟» نوشتهی فرهاد کشوری
کی ما را داد به باخت؟*
«کی ما را داد به باخت. کی ما را فروخت به یک پول سیاه. تو را به سلطان ابراهیم کی بوده؟»
این داستان از معدود داستانهایی است که به زبان فارسی اما تا حدودی بر اساس یکی از گویشهای جغرافیایی خاص نوشته شده است. زبان داستان، متناسب با فضای جغرافیاییِ وقایع آن، زبان فارسیای است که گویشوران بختیاری نواحی غربی ایران از آن بهره میگیرند. همین عامل موجب شده تا زبان و نثر، شاخصترین ویژگی این داستان ۹۰ صفحهای بشود.
پیش از این هم داستان و رمانهایی دیده و خوانده بودم که با زبان فارسیِ گویشهای متنوع جغرافیایی ایران نوشته شده باشند اما این مورد به نظرم از آنجا که بسیار یکدست است و زباناش از درون داستان جوشیده و طرز گفتارها به گونهای است که انگار اگر این گفتهها با زبان فارسیِ معمولیِ معیار و روزنامهای بازگو میشدند، دیگر همان بار معنایی و عاطفی، و همان تأثیر را بر خواننده نمیگذاشتند، میتواند جزء شاخصترین اینگونه داستان به حساب بیاید.
این اولین نوشتهای است که از فرهاد کشوری میخوانم. جالب است که میان تاریخ نوشته شدن داستان و تاریخ انتشار آن ۱۰ سال فاصله است. اولی سال ۱۳۷۴ است و دومی ۱۳۸۴.**
به هر رو زبان داستان چنانکه گفتم محور اصلی این داستان است که باقی قضایا گردِ آن میگردند. اما ناگفته نماند که خواندن داستانهایی که با گویش یا لهجهی خاصی نوشته شده باشند اندکی دشواری دارد و روند خواندن کمی کُندتر میشود. اما جدای از دشواریهایی از این قبیل یکی از نکاتی که برایم بسیار جالب بود، به کار گرفتن واژگانی بود که اصلاً ما در زبان فارسی معمولِ خود آنها را نداریم و یا ازشان استفاده نمیکنیم. نویسنده بیمحابا و با خیال راحت تعدادی از این گونه واژهها را در داستان خود آورده بدون اینکه بترسد از اینکه چهبسا خواننده از معنایشان سر در نیاورد. و نشانهی این بیباکی هم اینکه پایان داستان، برخلاف بعضی از اینگونه داستانها، هیچ واژهنامهای وجود ندارد.
مهمتر از این موارد، این برایم جالب بود که بالاخره گویشوران گونهگون زبان رنگارنگِ فارسی، اینبار با گویش و لهجهی خودشان، یا دستِکم با چیزی شبیه آن، به کلام آمدهاند و قصهشان را خودشان به زبان خود (و به تبعِ آن با نگاه و اندیشه و برداشت و شیوهی خود) روایت میکنند. آنها دیگر سوژهی گفتارهای دیگران نیستند. در کلام دیگران یک جای احتمالی نمییابند تا دیگران از آنها هر آنچه میخواهند بگویند، بل خودشان رشتهی سخن را به دست میگیرند و ما خوانندگان را با خود میبرند به درون زبانشان، درون جانِ اندیشنده و کلامِ پرآهنگشان.
اما همینجاست که ماجرا تلخ میشود: درون پرآشوب این قوم که قرنها همیشه در سکوت بوده، همواره و هرساله از اینسو به آنسو در حرکت و کوچ بوده و در این رفتوآمد، جز زبان نگاه، چیزی همراه نداشته، آنگاه که به سخن میآید تلخ میآید و جانگزا. داستان از همان سطر نخست غمی جانکاه و هردَماَفزون بر قلبات هوار میکند. و تازه میفهمی که این داستان، با این زبان و این طرز نگاه، داستان خیانت است و استیصال.
درماندهای، عاجزی، راهِ چارهای نداری، زخم بر زخمات مینشیند و غم روزگاران و جفای زمانه چنان درمانده و خستهات میکند که بهکلّی مستأصل میشوی و آنگاه زندگیات در چنبرهی این دردها به چنان راهی میرود و تو را کِشان میبَرد که نه تو میتوانی پیشبینیاش کنی و نه در صورت پیشبینی میتوانی از مقصدش پیشگیری کنی.
داستان البته قصّهی خاص یا بهتر است بگویم قصّهی شگفتی ندارد. قصّه قصّهای است ساده که نظیرش را بسیار و بارها شنیدهایم:
درماندگی عدّهای از عشایر، خیانت بعضی از خودیها به خودشان، ستمِ خانها به عشایر و مردان صبور امّا دستتنگشان و زندان و رنج و مرگ و .... .
اما زبان داستان و نوعِ برخوردِ راوی با آن، این قصّهی ساده را خوب و خواندنی کرده است.
.................. اگر گوش جن بدهکار این حرفها نباشه و بیا بالا و دستهای دالو را بگیره و بندازه سر کول و ببره ... بعد پیرزن دست ببره ریش سُرخش را بگیره و تکون بده. بگه آهن به جیب دارم، سوزن به جیب دارم، میگذارش سر زمین... اگر دوباره اومد و حرف دالو را باور نکرد؟ خوب همهاش که جنها نیستن، دختر شاه پریون هم هست، مگر دالو بعضی وقتها از دختر شاه پریون حرف نمیزد؟ قشنگترین دختر عالم، گردی صورتش مثل قرص ماه، چشمها، مثل چشم آهو، موها شلال تا قوزک پا. بلندبالا، نه چاق، نه لاغر، پوست بدن رنگ برف. وقتی موهاش را شونه میکنه همینطور یاقوت و مروارید و فیروزه و زمرد میریزه رو زمین. حالا یکی شانس داشته باشه همون موقع اونجا باشه... . (ص۸۴)
به همین بسنده میکنم و باقی را به خوانندهی داستان میسپارم.
نکتهی آخر اینکه در تمام کتاب حتّا یک مورد هم غلط یا اشتباه تایپی یا نگارشی و ویرایشی وجود نداشت که این خودش جای تشکر فراوان و ویژهای دارد. باید سپاسگزار انتشارات نیلوفر باشیم که نمیدانم اگر نبود آثار داستانی چه سرنوشتی در پیش داشتند. کاش بعضی از ناشرها هم کمی به این مسئله توجه داشته باشند.
پینوشت:
* کی ما را داد به باخت، فرهاد کشوری، انتشارات نیلوفر، چ اول، ۱۳۸۴. [بد نیست بگویم: قیمت کتاب ۱۱۰۰ تومان است و شمارگانِ آن ۱۶۵۰. کشوری متولد ۱۳۲۸ است و داستانهای دیگری هم دارد که یک از آنها نامش چنین است: شب طولانی موسا.]
** و این هنوز زمانی است که کتاب کمابیش در این سرزمین اجازهی انتشار دارد و فکر میکنم اگر سال گذشته هم انتشار نمییافت دیگر رفته بود برای یک خواب ده سالهی دیگر. مثل صدها کتاب دیگری که هر یک بیدلیل این روزها در انبارهای ارشاد خاک میخورند به این بهانه که در انتظار خوانده شدن و بررسی هستند. منتظر باشید. و گویا این ارشادیها گمان کردهاند مردم هم مثل خودشان هستند. وقتی با چیزی مخالفی، مثلاً با فرهنگ و ادب و علم و آگاهی و آزادی و ... خوب است مرد باشی و همان را بگویی نه آنکه چیزی بگویی و کاری دیگر بکنی و تازه لبخند هم بزنی. به هر صورت اینجا ایران است و ما هم ایرانی و سرزمینمان هم سرزمین گل و بلبل.
* کی ما را داد به باخت، فرهاد کشوری، انتشارات نیلوفر، چ اول، ۱۳۸۴. [بد نیست بگویم: قیمت کتاب ۱۱۰۰ تومان است و شمارگانِ آن ۱۶۵۰. کشوری متولد ۱۳۲۸ است و داستانهای دیگری هم دارد که یک از آنها نامش چنین است: شب طولانی موسا.]
** و این هنوز زمانی است که کتاب کمابیش در این سرزمین اجازهی انتشار دارد و فکر میکنم اگر سال گذشته هم انتشار نمییافت دیگر رفته بود برای یک خواب ده سالهی دیگر. مثل صدها کتاب دیگری که هر یک بیدلیل این روزها در انبارهای ارشاد خاک میخورند به این بهانه که در انتظار خوانده شدن و بررسی هستند. منتظر باشید. و گویا این ارشادیها گمان کردهاند مردم هم مثل خودشان هستند. وقتی با چیزی مخالفی، مثلاً با فرهنگ و ادب و علم و آگاهی و آزادی و ... خوب است مرد باشی و همان را بگویی نه آنکه چیزی بگویی و کاری دیگر بکنی و تازه لبخند هم بزنی. به هر صورت اینجا ایران است و ما هم ایرانی و سرزمینمان هم سرزمین گل و بلبل.
1 نظر:
دوست گرامی ممنون از لطفت.منتظر کارهای خوبت هستیم.
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی