برای که مینویسم؟ گفتاری از امبرتو اکو
متن زیر را از یکی از گفتوگوهای امبرتو اکو برگرفته و ترجمه کردهام. برای خودم جالب و جذاب بود. عنوان نوشته هم این نیست.
هر نویسندهای، حتی نویسنده رمانهای بازاری، همواره دو خواننده را مدّنظر دارد. اگرچه آن دو ممکن است یک نفر باشند. خوانندههای گروه اول کسانی هستند که من آنها را خوانندگان «ابتدایی و ساده» مینامم خوانندگانی که کتاب را میخوانند تا ببینند در آن چه اتفاقی میافتد. اما دستهای دیگر از خوانندگان هم هستند که آنها را خواننده «دقیق و موشکاف» مینامم؛ خوانندگانی که به عقب بازمیگردند یا بازخوانی میکنند ـ حتی اگر عملاً این کار را نکنند ـ تا ببینند چگونه کتاب آنها را به عنوان یک خواننده ساده متقاعد کرده است. هر خواندنی شامل این دو لایه میشود و خواندنهایی هم هست که دو هزار لایه دارد. کتابی مثل بیداری فینیگان نوشته جیمز جویس را ممکن است خواننده ده هزار مرتبه بازخوانی کند و هر بار در آن یک رابطه نو، یک لایه نو، کشف کند. کتابهایی هستند که این تکثّر لایهها را کاهش میدهند، مثلاً یک دفترچه تلفن آن را به حدّاقل میرساند و کتابهایی هم هستند که به ورای تکّثر این لایهها گام میگذارند. من در نوشتن رمان از آفرینش چنین لایههایی لذت میبرم. در چنین کتابی کنایههای فرابنفش و اشارات و کنایاتی هست که احتمالاً فقط خودم درکشان میکنم. گاهی اوقات شده است که کسی به من گفته: «آن نکته را کشف کردم.» اما هنوز هیچکس تا به حال کشف نکرده که یکی از آن «فایلها» در کتاب آونگ فوکو داستانی است به قلم بنیتو موسولینی، چرا که من آن را واژهبهواژه نقل نکردهام بلکه با یک عالم چیز دیگر درهم تنیدهام. این کار برایم لذتبخش است. «بیلبو» یکی از شخصیتهای داستان آونگ فوکو، با خاطرات ادبی بازی میکند و از موسولینی نقل قول میآورد؛ او در جوانیاش رمانی نوشته و در آن از یک راهب اهریمنی که در صومعهای سکنا گزیده، صحبت میکند. پنجاه شصت صفحه اول کتاب نام گل سرخ خیلی سخت است برای اینکه خواننده تمرین لازم را انجام بدهد. خواننده باید یاد بگیرد که وقتی میخواهد از کوه بالا برود چطور نفس بکشد. من کتاب جدید خودم را با یک نقل قول به زبان عبری آغاز کردهام که هیچکس معنایش را نمیفهمد. با اینکار خواستهام بگویم: « خوب، میخواهی در این بازی شرکت کنی؟ تو دوست من هستی و ما با هم حرکت میکنیم. در غیر این صورت برای من و تو خیلی بد خواهد شد.» به گمانم این حرف درست نیست که میگویند کتابهای من غیرقابلفهماند؛ برعکس خودم فکر میکنم بهنوعی یک نویسنده عامهپسند هستم. البته یک چیزهای کاملاً دشواری در کتاب میآورم اما به خوانندهام سرنخهایی میدهم تا آنها را بفهمد.
3 نظر:
مرسی از ترجمه، بسی حظ بردیم! :)
سلام عمو محمد
خوبی
من یه وبلاگ راه انداختم
امیدوارم حال شما و خاله کبری خوب باشد
منم سعی می کنم کتابهای خوبی بخونم
مثل داستانهای هزار یک شب که عمو برام خریده
سلام محمد جان
خوشحالم که بعد از مدتها وبلاگ را دوباره راه انداختی.
خیلی ها ابرتو را به واسطه ی رومانهایش می شناسند ولی من از آنجا که اهل رمان نیستم او را در جریانهای روشنفکری و زیبایی شناسی و پدیدار شناسی شناخته ام
با خیلی از عقایدش حال نمی کنم
مثل این یک مورد که در مصاحبه ای اشاره کرد بود از فیلم ژان ژاک آنوی راضی نیست چون فیلمی تک بعدی از رمان او ساخته و اعتقاد دارد که فیلم تنها یک بعد می تواند داشته باشد.
برخلاف رمان که مثل یک ساندویچ با لایه ها مختلف می باشد
و این گونه به سینما تاخته است
و در این نوشته هم تا حدودی با تفکرش مخالف می باشم
در ÷ایان باید بگویم که او نیز خود را یک اندیشمند می داند تا یک رمان نویس چنانکه می گوید من فقط روزهای یک شنبه رمان می نویسم.
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی