رستاخیز عسیی مسیح
تقدیم به پیام یزدانجو
این مقاله را که سخنرانی جان هیک است، چند هفته پیش ترجمه کردم. البتّه من ترجمه بلد نیستم ولی همین جوری یک کاری کردم. برای خالی نماندن عریضه تا بیترجمه از دنیا نرفته باشم. بحث دربارهی رستاخیز عسیا است و اینکه او اساسا از گور درآمده یا نه و این درآمدن جسمانی بوده یا روحانی. هیک به تناقضهای انجیلها و روایتهای مختلف و تأویلهای گوناگون این روایتها اشاره میکند. البته بحث مطرح شده چیز آنچنان جدیدی در بر ندارد. آنهایی که دربارهی مسیحیت مطالعه داشته باشند با این مباحث آشنا هستند. در کتاب عیسی نوشتهی هامفری کارپنتر (ترجمه حسن کامشاد، انتشارات طرح نو) تقریبا همهی مباحث این نوشته(البته به اختصار بیشتری) را میتوان یافت. درضمن نمیدانم که آیا پیش از این، این متن ترجمه شده یا نه.
رستاخيزِ عيسي مسيح*
(سخنراني ارائه شده در جمع حاضرين در مجمع وحدتِ كليساها در شهر بيرمنگام)
جان هيك
نخستين سخنرانيهاي اين مجموعه، سخنرانيهايي مذهبي-عبادي بودهاند. امّا اينبار قصد داريم تا، با تمركز بر مطالبِ عهدِ جديد دربارهي رستاخيز، به كتاب مقدّس بپردازيم.
هنگامي كه در كليسا انجيل خوانده ميشود و ما ميشنويم، يا خودمان در خانه آن را ميخوانيم، به طور معمول ما تنهايي آن متن مشخّص را ميشنويم يا ميخوانيم. و طبيعي است كه چنين بيانگاريم كه اين گزارش يك شاهدِ عيني است كه آنچه را ديده براي ما بازگو ميكند. اما، پيرو انديشههاي علماي انجيلشناس1، هنگاميكه ميان گزارشهاي متفاوت از يك رويدادِ مشترك يا گفتههاي انجيلهاي مختلف مقايسه ميكنيم، پرسشهايي مطرح ميشوند.
مسلّماً عدّهاي از شما دوست داريد دربارهي دستاوردهاي پژوهشهاي مُدرن در حوزهي كتاب مقدّس اطّلاعاتِ مبسوطي داشته باشيد، و عدّهاي هم نه. پس بگذاريد بحث خودم را با پارهاي از مقدّمات آغاز كنم. اولين نكته اين كه ميان خود علما دربارهي بسياري از مقولات، اختلاف نظر وجود دارد. هنگاميكه گزارش كار آنها را به دست ميآوريم، مواردي را كه جزء مسلّماتِ ترديدناپذيرند رها ميكنيم و به مواردِ نامسلّم اجتنابناپذير تحقيقات تاريخي ميپردازيم. البتّه مسلّماً يك حوزهي مركزي بسيار گستردهاي از يافتههاي ترديدناپذير ميان علماي سرشناس و معتبر2 وجود دارد، امّا در همين موارد هم هستند كساني كه معمولاً دربارهي برخي از آراء، نظر متفاوتي دارند. امّا به هر جهت اتّفاقِ نظر بنيادين گستردهاي در اين ميان به چشم ميخورد.
اين اتّفاقِ نظرها كدامند؟ اين را همه قبول دارند كه هيچيك از انجيلها به دست شاهدانِ عيني رستاخيز، يا حتّا توسطِ افرادي كه عيسي مسيح را ديده بودند، نوشته نشده است. نخستين انجيل، مرقس3، حدود سال 70 پس از ميلاد مسيح نوشته شده، بعد متي4 و لوقا5 در دههي 80، از مرقس به عنوان منبع اصلي خود، همراه با يك منبع همگاني مفروضي كهQ نام گرفت (كه البتّه شُماري از سرشناسترين علما در مورد آن اختلاف نظر و مناقشه دارند)، و همينطور از منابع جداگانهي ديگر و نوشتههاي نويي از خودشان، بهره گرفتند. و سرانجام انجيل يوحنا6 كه نزديك اواخر قرن اول ميلادي، در دههي 90 و يا حتّا بعد از آن نوشته شده است. انجيلهاي متي، مرقس، و لوقا را اناجيلِ همنظر7 ناميدهاند چرا كه اطلاعات موجود در اين سه تا حدّ زيادي مشترك است، درست برخلاف يوحنا، كه ويژگيهاي كاملاً متفاوتي دارد. در اناجيل همنظر، عيسي در قالب تمثيلهاي فراموشناشدني و گفتهها و احكامِ پرشور كوتاه سخن ميگويد، درحاليكه در انجيل يوحنا گفتارهايي طولاني دربابِ الهيات8 بر زبان ميآورد، و الهياتي كه در اين سخنان تجسّم يافته خيلي بيشتر از اناجيل همنظر در جانب مسيحيت ارتدوكس است.
منابع مورد استفادهي گردآورندگانِ آن انجيلها داستانهايي بود كه از گروههاي مختلف جامعهي مسيحي به دستشان رسيده بود، گروههايي كه ديگر در آن موقع به سمت جهان غير يهودي يا جهان مسيحي بار سفر بسته و در سرزمينهاي اطراف مديترانه پراكنده شده بودند. بسياري از مردم قبل از گسترش يافتن و همگاني شدن سَواد9، براي به خاطر سپردن داستانهاي سنتي حافظهي فوقالعاده خوبي داشتند؛ اما با همهي اين احوال، اين داستانهاي سنتي در طول دههها و در ميان نسلها، بهويژه هنگامي كه در محيطهاي جغرافيايي و فرهنگي جديد انتشار يافت، گفته و بازگفته ميشد و مُدام از سرچشمهي اصيل خود دور و دورتر ميگرديد.
گرايشهاي جاري در مطالعاتِ امروزي عهدِ جديد، تاريخگذاري و زمانبندي اسنادي كه كمابيش به رسميت (كليسا) شناخته شده بودند، و جذب يا فراگيريِ آن چيزي كه نقّاديِ متني و نقّادي صورت10 ناميده ميشود، همه بر ديدگاههاي متفاوت و ابتكارانهي نويسندگان انجيلهاي متفاوت مبتني هستند. گرچه اينك قصد ندارم بر روي اين مسئله درنگ كنم چرا كه فعلاً بايد به همان مسائل پيشتر مطرح شده بپردازم.
اينها چه تأثيري روي روايتهاي رستاخيز عيسي مسيح دارند؟ ما در فهم متداول خود از رستاخيز عيسي به اين سمت گرايش داريم كه، بدون توجه به اختلافِ نظرهاي نويسندگان اناجيل، گفتههاي انجيلهاي متفاوت را در اين باب ادغام و يكسان كنيم. عيدِ قيام مسيح11 به پيام يا رسالتِ اين رستاخيز، كه بر پايهي آن عيسي مسيح مصلوب و سوزانده شد، و در سومين روز از مردگان برخاست، مركزيت داده است. پرسشهايي كه عهدِ جديد شناسان مطرح كردهاند، بر معناي عبارتِ "از مردگان برخاستن"12 متمركز شده است. شكي نيست كه يك رويداد بسيار چشمگير و پُرمعنا رخ داده است كه ما آن را رستاخيز عيسي مسيح نام نهادهايم. امّا به راستي آن رويداد يا مجموعهي آن رويدادها چه بوده است؟
دو جريان عمده در ميراث عهد جديد وجود دارد كه ميتوان يكي را ميراث جسماني13 نام نهاد و ديگري را ميراث رؤيا و الهام14. ميراث جسماني، بر اساس گفتهي لوقا در انجيلش و نيز برپايهي كتابِ اعمالِ رسولان15، از گورِ خالي و جسم برخاستهي عيسي مسيح كه در طول چهل روز گاهگاه حواريوناش آن را رؤيت كردهاند، و سپس معراجِ جسماني او به آسمان، حكايت ميكند. ميراثِ رؤيا و الهام احتمالاً برآمده از يكي از رؤياهايي است كه در آن به حواريوناش حسِ نيرومندي از حضور خود با آنها را، القا نموده و به ايشان چنين الهام كرده است كه به او ايمان داشته باشند و بر ياد و خاطرهي او و آموزههايش شهادت بدهند .
از اين منظر بايد يادي بكنم از يك شقِ راديكال، و بعد آنرا رها كرده و به سخنم ادامه بدهم، چرا كه فعلاً نميخواهم به آن بپردازم _ البته ميزانِ اعتبار و اهميت آن را درست نميدانم. برخي از انديشمندان (مثلِ مارين ساويكي، نگاه كنيد به the Lord، 1994، انتشارات فورترس، ص 180؛ و به تبعيت از آن: جان دومينيك كروسان، پيدايش مسيحيت، 1998، نيويورك: هارپركالينز، صص بيستوهفت، 528، 555)16 بر اين باورند كه تمام داستان يوسفِ رامهاي (Arimathea: از بلادِ كهنِ يهود) و گور خانوادگيشان، و دفنِ عيسي مسيح در آن، ساختهاي جديد است. به گفتهي اين انديشمندان، اجسامِ مقتولان به وسيلهي سربازانِ رومي درون چالهاي انباشته از آهك انداخته ميشد، كه جسم به سرعت و از نظر بهداشتي17 تجزيه ميشده است، و دليل اينكه عملاً هيچ باقيماندهاي از استخوانهاي مسيح كه دو هزار سال پيش در آغاز سدهي نخست ميلادي در بيرون از اورشليم مصلوب شد، يافت نميشود همين است. آيا اين نظر درست است؟ ميتواند چنين باشد، امّا صراحتاً بايد بگويم كه نميدانم و نميخواهم كه چنين باوري داشته باشم.
آنچه كه قصد دارم به آن بپردازم اين است كه از شما بخواهم به ناسازگاريها و ضد ّو نقيضهايي18 توجّه كنيد كه از مقايسهي ميان انجيلهاي مختلف به دست ميآيد. پارهاي از ميراث جسماني اين است كه جسد مسيح در گوري گذاشته شد كه كه يوسف رامهاي آنرا آماده كرده بود. اما اين روايت با لايهاي ديگر از ميراث مسيحي سازگاري ندارد كه مدعي است شاگردان مسيح او را به خاك نسپردند بلكه يهودياني اين كار كردند كه تدارك مرگ او را ديده بودند. اين ماجرا را در كتابِ اعمالِ رسولان، 13: 28-29 ميبينيم كه گفتاري از پولسِ19 رسول را گزارش ميكند كه ميگويد:«و هرچند[مقاماتِ يهودي] هيچ علتِ قتل در وي نيافتند از پيلاطس20 خواهش كردند كه او كشته شود، پس چون آنچه دربارهي وي نوشته شده بود تمام كردند او را از صليب پايين آورده به قبر سپردند.»** اين با داستان يوسفِ رامهاي سازگار نيست. برخي از مفسّران اينگونه گفتهاند كه لوقا ميخواهد يهوديان را به خاطر مرگ مسيح ملامت كرده و آنها را مقصّر اين امر بداند. اما معضل اينجاست كه انجيلِ لوقا و رسالههاي پولسِ رسول به روميان از قرار هر دو به دست يك نفر نوشته شده كه همان لوقا باشد. اما لوقا در اعمال رسولان با لوقا در انجيل لوقا، كه داستانِ يوسف رامهاي را ميگويد، تفاوت دارد (فصل 23). چه بايد كرد؟ نميدانم. اما اين نمونهاي بود از مسائلي كه در نگاه ريزبينانه و نزديكتر به متون، برايمان آشكار ميشود.
بگذاريد برگرديم سر ماجراي گور خالي و ميراث رستاخيز جسماني، و بر جنبهي ماديِ21 آن تمركز كنيم. از سويي، شاگردان مسيح زخمهاي دست و پاهاي مسيحِ برخاسته را ميبينند (لوقا) زناني كه بر سر گور رفته بودند، عيسي را در باغ ملاقات ميكنند و "به پايش ميافتند" (متي)، و او با ايشان در جليله ماهي ميخورد (لوقا و يوحنا). اين به ماجرايي سراسر جسماني، مادي، اشاره دارد. با اين وجود در مرقس كه نخستين انجيل است به هيچ يك از اينها اشارهاي نشده است. اما ميراث جسماني ميگويد كه مسيحِ برخاسته22 ميتواند يكباره در خانهاي، بدون آن كه از درِ آن وارد شود، تجسّم بيابد، و به همين صورت بعد از پاره كردن نانِ شام عشاي رباني23 در راهِ عموآس24 با دو تن از شاگردانش، از نظر ايشان ناپديد شود. اين پيدا و ناپيدا شدن (تجسّم يافتن و دوباره از تجسّم بيرون آمدن) 25 در مورد لباسهاي او هم صادق بوده است. يك واقعيّت شگفتِ ديگر اينجاست كه احيا شدن مسيح يك بار نبوده بلكه بارها اتفاق افتاده است_ در انجيلِ يوحنا در نزد مريم مجدليه26 بر سر گور، كه مريم مجدليه گمان كرده بود او باغبان است؛ و در انجيل لوقا با دو تن از شاگردانش در راهِ عموآس كه به گفتگويي طولاني كشيده بود بدون اينكه بفهمند او عيسي مسيح است. و همچنين گفتهي شگفتيآورِ متي كه عيسي مسيح در كوه جليله بر شاگردانش ظاهر ميشود "اما بعضي شك كردند"، گرچه لفظ "شك كردند" احتمالاً به جاي چيزي معادلِ "در شگفت شدند" آمده، ولي باز هم پذيرشاش دشوار مينمايد. (متي، 28:17). اما از منظري ديگر، اجزاي شگفتِ ديگري در اين ماجراها وجود دارد، و آنچه به طور عادي گفته شده اين است كه جسمِ برخاسته در واقع همان جسمي است كه در گور گذاشته شده بود، اما بهگونهاي تغيير ميكند يا چهره عوض ميكند يا ديگرگون ميشود كه ديگر مطيع قوانين عادي فيزيك نميمانَد. اين را ميتوان پذيرفت كه مسيح به طور ناگهاني در قالبِ جسمانيِ خود وارد خانهاي دربسته شود، اما نميتوان پذيرفت كه تعدادي از شاگردانش او را نشناسند. بنابراين هنوز معماهاي فراواني در اين موضوع باقي است.
هنوز معماي ديگري باقي مانده است و آن اينكه اگر عيسي مسيحِ تغييريافته27 ميتواند از لاي ديوارهاي خانهاي دربسته عبور كند، و به خواستِ خود پيدا و ناپيدا شود، چرا براي بيرون آمدن از گور نيازمندِ كمك است؟ چرا ميبايست فرشتهاي فرود بيايد و سنگ را به كناري بغلطاند (متي)؟ آيا اين نميتوانست دليلِ استوارتري براي رستاخيزِ جسمانيِ او باشد كه گور كاملاً پوشانده شود و بعد كه درِ آن گشوده ميشود، به طور رسمي آشكار گردد كه گور خالي است؟ بر اين اساس به نظر ميرسد اين ماجرا كه گور پيش از آن كه صبحِ روزِ يكشنبه زنها برسند باز شده، خيلي سستتر از ميراث سنتيِ استوار است _ نه فقط به اين سبب كه غير ضروري به نظر ميرسد، بلكه چون اين ادعا را به وجود ميآورد [كه در واقع در همان زمان هم به وجود آمد (متي، 28: 11-15)] كه يك نفر جسم را از گور خارج كرده است. اينها پرسشهاي دشوار، و احتمالاً بدون پاسخي، است كه به خودتان محوّلشان ميكنم.
حال برگرديم سرِ اتفاق نظرهاي28 عالمانِ انجيلشناس؛ يكي از قسمتهاي مهم آخرين فصلِ انجيلِ مرقس است، كه اشاره دارد به ظهور عيسي بر مريم مجدليه، بعد بر دو تن از شاگردانش كه نامشان ذكر نميشود، سپس براي باقي آنها و براي يازده نفرشان كه دور سفره نشستهاند، و موظّف كردن ايشان براي موعظه كردن مردم دنيا به انجيل، و گفتن اينكه "هر كه ايمان آورده تعميد يابد نجات يابد؛ و اما هر كه ايمان نياورد بر او حكم خواهد شد"؛ و سرانجام گزارشِ اينكه عيسي مسيح به سوي آسمان بالا رفت و دست راست خداوند بنشست. به هر جهت هيچ يك از اين موارد در قديميترين نسخهها و دستنوشتهها29 موجود نيست و به باور عموم، افزودههاي متأخّر هستند. به همين دليل برخي از ترجمههاي جديدِ انگليسي انجيل30، ميان آيهي 8 فصل 16 انجيلِ لوقا با آياتِ بعدياش جاي خالي گذاشتهاند. در انجيل اصلي، انجيل لوقا در فصلِ 16 به آيهي 8 ختم ميشود. اين پايان اصلي معماگونه است. دو مريم، مريم مجدليه و مادرِ عيسي مسيح، صبح زود روز يكشنبه براي تدهين جسد بر سر گور ميروند. آنها ميبينند كه پيش از رسيدنشان، سنگ كنار رفته و يك مرد جوانِ سفيدپوش _در انجيل متي به جاي اين مرد يك فرشته است و در انجيل لوقا دو فرشته_ كه بر اساس انجيل مرقس، به ايشان ميگويد كه عيسي مسيح برخاسته و بر پطرس31 و شاگردان در جليله ظاهر خواهد شد؛ و بعد به اين آيات ختم ميشود «پس به زودي بيرون شده از قبر گريختند؛ زيرا لرزه و حيرت ايشان را فرو گرفته بود؛ و به كسي چيزي نگفتند زيرا ميترسيدند؛» سپس مرقس از گور خالي و وعدهي ظهور در جليله سخن ميگويد، اما نه ظهوري واقعي، و تلويحاً هرگونه ظاهر شدني را در اورشليم منتفي ميداند.
انجيل متي و لوقا تا پايان اصليِ انجيل مرقس از آن تبعيّت ميكنند، اما از آنجا به بعد آنقدر اختلاف پيدا ميكنند كه امكان ندارد آنها را با هم يا با انجيل يوحنا هماهنگ كرد. در انجيل لوقا در جليله ظهور رخ نميدهد. به گفتهي لوقا ظاهر شدنها تنها در اورشليم و نزديكيهاي راهِ عموآس واقع ميشود. ظهور ديگري براي پطرس و بعد يكباره براي همهي شاگردان هست كه عيسي مسيح بطور غير منتظرهاي در ميانشان آشكار ميشود، آنها را به بيتِ عَنيا32 ميبرد و خودش به آسمان بالا برده ميشود. همهي اين وقايع در نواحي اورشليم و در يك روز روي ميدهد. و در رسالههاي پولس رسول، كه به دست همان نويسنده نوشته شده، دوباره مكان ظاهر شدن به اورشليم منحصر شده، و به شاگردان دستور داده ميشود كه همانجا بمانند تا به وسيلهي روحالقُدُس33 تعميد يابند_ اشاره به عيدِ پنجاهه34. كتاب اعمال بعد از اينها به معراج ميپردازد: «و چون اين را گفت، وقتي كه ايشان مينگريستند، بالا برده شد، و ابري او را از چشمان ايشان در ربود» (اعمال، 1:9). اينها گفتهي لوقاست.
از طرفي، متي از زلزلهاي گزارش ميدهد و از فرود آمدن يك فرشته براي برداشتن سنگ از روي گور، و گزارش ميدهد كه بالاي گور محافظاني بودند، قاعدتاً بايد سربازان رومي باشند، كه لرزه بر اندامشان افتاد و مثل مردهها شدند. بعد، زنها عيسي مسيح را در باغ ملاقات كردند و او به ايشان گفت شاگردانش را خبر دهند تا به جليله بروند_ جايي كه او ميخواهد آنها را ببيند. در انجيلِ متي بر خلافِ انجيلِ يوحنا هيچ ظهور ديگري در اورشليم به وقوع نميپيوندد. بنا بر انجيل متي، شاگردان عيسي به جليله بر فراز كوهي ميروند كه قرار است آنجا عيسي را ملاقات كنند، گرچه متي ميافزايد "ليكن بعضي شك كردند" يا "در شگفت شدند" (متي، 28:17). عيسي در آنجا ايشان را مأمور ابلاغِ پيامِ خود ميكند تا بروند و همهي امّتها را دعوت كرده، پيرو خود كنند. از طرف ديگر، متي به داستان معراج اشارهاي ندارد.
انجيل يوحنا، كه بعدتر نوشته شده، به ظهورهاي گستردهاي در يك دورهي چهل روزه در اورشليم و جليله اشاره دارد، اما همچنان خبري از داستان معراج نيست. بر اين اساس هنگاميكه روايتهاي انجيلهاي مختلف را كنار هم ميگذاريم، نكات مبهم و عجيبي هست كه چشمپوشي از آنها ناممكن است. همهي نسخهها با هم نميتوانند درست باشند. اينها بازنمايندهي ميراثهاي مختلفي هستند. در مرقس، اولين انجيل، با پاياني رازآميز و مبهم35 روبهروييم و از ظهور هم خبري نيست. ميان متي و لوقا در اينكه در متي به ظهور مسيح هم در اورشليم و هم جليله در طول چند روز يا چند هفته، يا به روايت سنتي در طول چهل روز، اشاره دارد حال آنكه در لوقا ظهور تنها در اورشليم و حوالي آن است و آن هم در زماني كوتاه در چند ساعت. نكتهي معماگونهي ديگر كه در لوقا و يوحنا به آن اشاره شده اين است كه اولين افرادي كه عيساي برخاسته را ديدند، او را نشناختند. و از اينها شگفتتر، خصيصهي اسرارآميز عيسي مسيح برخاسته است كه به خواستِ خود پيدا و ناپيدا ميشود.
يك مورد ديگر هم در انجيل متي هست كه از سويي تأييدكنندهي ميراثِ رستاخيزِ جسماني است اما از سويي ديگر پرسشي دربارهي اين رستاخيز به وجود ميآورد. اين مورد در متي، فصل 27، آياتِ 52-53 نمايان است، كه چنين ميگويد «و قبرها گشاده شد و بسياري از بدنهاي مقدّسين كه آراميده بودند برخاستند، و بعد از برخاستن وي [عيسي] از قبور برآمده به شهر مقدّس [اورشليم] رفتند و بر بسياري ظاهر شدند.» اين آيات خاطر نشان ميكنند كه براي يهوديانِ آن زمان، رستاخيز به معناي رستاخيزِ جسماني بوده است. بنابراين در نظر ايشان اينكه عيسي گفته بود از مردگان بر خواهد خاست، بايد معنياش چنين باشد كه جسم عيسي از گور بيرون آمده ميآيد. ولي از سوي ديگر، اين نمونه با ميراثِ خواب و رؤياي عهدِ جديد تناسب دارد. چرا كه اگر ادّعاي اصلي شاگردان اين بود كه عيسي مسيح بر آنها ظاهر شده، يعني اينكه آنها خواب و رؤياهايي از او ديدهاند، و اگر اين سخن براي خودشان كافي و راضيكننده بوده، اين اظهارِ ديدن خداي برخاسته36 در آن زمان تا حدودي اجتنابناپذير بوده چنين فهميده شود كه آنها جسمِ برخاستهي او را ديدهاند، و انجيلها هم يك-دو نسل پس از ماجرا احتمالاً همين صورت را پذيرفتهاند.
امروزه ما از خواندن اين داستان كه شمار زيادي از مردگان از قبرهاي خود بيرون آمده و به سوي اورشليم رهسپار شدند و عدّهي زيادي هم آنها را مشاهده كردند، چنين ميفهميم كه خوانندگانِ انجيلِ متي در دههي 80 ميلادي بدون هيچ پرسشي ميتوانستند اين حرفها را بپذيرند. چرا كه در روزگاران كهن، داستانهاي شگفتِ فيزيكي، امري معمولي تلقّي شده و مثل امروز با پرسش و امّا و اگر روبهرو نميشدند. هنوز هم چنين رُخدادي از نظر تاريخي بهشدّت غير محتمل است. چنين رويدادِ شگفتي مطمئناً ميبايست در اسناد و مكتوباتِ آن دورهي رومي ثبت شده باشد. امّا Josephus and Tacitus كه اشاره ميكند آموزگاري بوده عيسي نام كه به دست روميها اعدام گرديد، هيچ اشارهاي به داستانهاي رستاخيزِ عيسي مسيح يا رستاخيز انبوهي از مردگان كه از گور برآمده و در اورشليم در انظارِ همگان ظاهر شدند، ندارد. فهمِ اينكه چگونه سرانِ رومي در اورشليم ميتوانند آگاهي از چنين پديدهي شگفتآور عظيمي را ناديده بگيرند، و چگونه ميتواند چنين رويدادي به عنوان يك واقعهي شگفتآور تاريخي ثبت نشود، بسيار دشوار است. شما فقط تصوّر كنيد كه تعداد زيادي از مردگان از گورهايشان در گورستان لاج هيل37 برخاستهاند و از راهِ بريستول38 راهي مركز شهرند و بسياري از مردم هم دارند آنها را ميبينند!
اينكه بعدها داستانِ گور خالي در هر چهار انجيل هم وارد ميشود، به نظر ميرسد كه از افزودههاي سنّتي متأخّر باشد. اين ماجرا جزئي از پيامِ اصلياي كه پولس از حواريون دريافته، نبوده و ظاهراً پولس از آن خبر نداشته است. در هيچ يك از نامههاي پولس به آن اشارهاي نميشود، و نخستين بار در انجيلِ مرقس در حدودِ 70 ميلادي به آن اشاره رفته است. به باور بسياري از علماي انجيلشناس، اين مورد يكي از مواردِ مشكوكِ انجيلهاست.
تا اينجا بيشتر در مورد انجيلها حرف زدم. اما جالب اينجاست كه نخستين اشاره به رستاخيزِ مسيح در هيچيك از انجيلها نيست بلكه پولس، در رسالهي اوّل به قرنتيان، باب 15، آيهي 4 به اين رويداد اشاره دارد كه تاريخ آن مربوط به اوايلِ دههي 50 ميلادي است. اين مسئله اهميّت ويژهاي دارد زيرا پولس از ميان آنهايي كه با ماجراي مسيحِ برخاسته درگير بودهاند تنها شخصي است كه گزارشِ دست اوّلي ارائه كرده است؛ و يا دستِكم گزارش نويسندهي اعمالِ پولسِ رسول مبتني بر گزارشِ خودِ پولس است. باز دوباره به اين مسئله برميگردم. اما پولس در رسالهي اوّلِ خود به خوانندگانش پيامي را يادآور مي شود كه از شاگردانِ مسيح بعد از گفتگويش با آنها در سال33 يا 34 به دست آورده است_ امروزه همه معتقدند كه واقعهي به صليب كشيدنِ عيسي مسيح در سالِ 30 ميلادي روي داده است. آن پيام چنين است: «مسيح برحسب كتب در راه گناهان ما مُرد، و اينكه مدفون شد و در روز سوّم برحسب كتب برخاست، و اينكه بر كيفا [پطرس]39 ظاهر شد و بعد از به آن دوازده. و پس از آن بر زياده از پانصد برادر يكبار ظاهر شد كه بيشتر از ايشان تا امروز باقي هستند امّا بعضي خوابيدهاند، از آن پس به يعقوب40 ظاهر شد، و بعد به جميع رسولان.» پولس در انتها ميافزايد كه مسيح بر او هم مثل يك طفلِ سقط شده يا زودرس41 ظاهر شد. پرسش بزرگ اين است كه آيا اين برخاستن و ظاهر شدن، در پيامِ اصلي او بدين معناست كه برخاستن او جسماني بوده، يعني همين جسم مادي از گور بيرون آمده، يا براي او هم مثل پطرس و برخي ديگر، خواب و رؤيايي بوده است. اگر آخرين داستانهاي انجيل را بخوانيم و به سمت نخستين قسمتهاي سخنان پولسِ قديس برويم، همانگونه كه بهطور معمول همين كار را ميكنيم، به اين نتيجه ميرسيم كه رستاخيزي مادي بوده، و اگر اينطور پيش نرويم، اين رستاخيز با هم ميراثِ جسماني و هم ميراثِ خواب و رؤيايي سازگار به نظر ميرسد.
يك تعبيري از اشارهي پولس به ظاهر شدن يكبارهي خدايِ برخاسته بر بيش از پانصد نفر از برادران _ در ضمن چرا زنان نه، يا اينكه شايد واژهي "برادران" شامل همه ميشود؟_ انتظار داريم كه بعد از دو يا سه سال از گذشتِ آن ماجرا، بيشترِ آن پانصد نفر هنوز زنده باشند. بنابراين به احتمالِ زياد اين مسئله جزئي از پيامِ اصلياي نبوده است كه پولسِ رسول دريافت كرده بلكه چيزي بوده كه حدوداً در طول بيست سالِ قبل از نگارشِ رسالهي پولس جزئي از ميراث شده است.
گزارش خودِ پولس از رويارويي با خداوندِ برخاسته ابتدا در كتاب اعمال رسولان، باب 9، آياتِ 1-9 و بعد در گفتارهاي گزارش شدهاش در همين رساله. در كتابِ اعمالِ رسولان، بابِ 22، آياتِ 6 تا 9 ميگويد: «و در اثناي راه چون نزديك به دمشق رسيدم، قريب به ظهر ناگاه نوري از آسمان گِردِ من درخشيد. پس بر زمين افتاده هاتفي را شنيدم كه به من ميگويد "اي شاؤل، اي شاؤل، چرا بر من جفا ميكني؟" و من جواب دادم "خداوندا تو كيستي؟" او مرا گفت "من آن عيسيِ ناصري هستم كه تو بر وي جفا ميكني". و همراهان من نور را ديده [ترسان گشتند] ولي آواز آن كس را كه با من سخن گفت نشنيدند.» به بياني ديگر، در اين گزارش با يك نداي دروني روبهرو بوديم. و از ديگرسو، در عبارتي از بابِ 9، ديگران صدا را ميشنوند امّا چيزي نميبينند. و بعد در كتابِ اعمال، 26: 13-16، جايي كه پولس با شاه اَغريپاس42 صحبت ميكند، شرحي ميدهد از ماجراي خود؛ ميگويد كه در راه دمشق «در راه، اي پادشاه، در وقت ظهر نوري را در آسمان ديدم درخشندهتر از خورشيد كه در دورِ من و همسفرانم تابيد. و چون همه بر زمين افتاديم، هاتفي را شنيدم كه مرا به زبانِ عبراني مخاطب ساخته گفت: "اي شاؤل، شاؤل، چرا بر من جفا ميكني؟ تو را بر ميخها لگد زدن دشوار است". باز اينجا هم دوباره همراهانِ او نور را ميبينند امّا صدايي نميشنوند. اينجا صدايي كه سخن ميگويد، طولانيتر از گزارشهاي ديگر است؛ عيسي مسيح ميخواهد پولس را مأمور رسالتِ خود براي مسيحيان گرداند.
حالا پولس (مطابق با لوقا، نويسندهي كتابِ اعمالِ رسول) از اين تجربه خبر ميدهد كه خدايِ برخاسته بر او ظاهر شد. به خاطر داريد كه در اين فهرستي كه خودش از ظاهر شدنهاي عيسي مسيح ارائه كرده بود، اين مورد را گنجانده بود. «و آخرِ همه، بر من مثل طفل سِقط شده ظاهر گرديد.» (رسالهي اول پولس، 15: 8). اين مسئله براي پولس اهميّتِ حياتي دارد چرا كه او را بهعنوان يك رسول يا حواريِ مسيح تأييد ميكند. او در نامههاي خود، از خودش به نامِ رسولِ عيسي مسيح ياد ميكند (براي نمونه، رساله به غلاطيان، 1:1) و ميگويد (غلاطيان،1: 16) كه خداوند "پسر خود را در من آشكار ساخت". در رسالهي اول به قرنتيان، 9: 1 ميپرسد: «آيا رسول نيستم؟ آيا عيسي مسيح خداوند ما را نديدم؟» _ در اينجا او همان فعلِ يوناني را به كار ميبَرد (فعلِ opthe) كه رسولانِ ديگري كه عيسي را ديده بودند، به كار برده بودند. به هر حال علماي انجيلشناس، عموماً توافق دارند كه اين واژه، به همراهِ مفعولِ با واسطه، بهتر است كه به "پديدار شد بر" يا "ديده شد بوسيلهي" ترجمه شود. به عبارتي ديگر، اين فعل با حضور خواب و رؤياگونه بيشتر سازگار است تا با حضورِ مادي.
پس پولس در راهِ دمشق، در يك تجربهي چشمگير و سنگين، شعلهاي نوراني ميبيند، الهامي از عيسي مسيح دريافت ميكند، و ندايي ميشنود. در آنجا حضور ماديِ عيسي وجود نداشت، نه به اين دليل كه پولس با كسي حرف نزد بلكه همچنين به اين خاطر كه اگر كسي آنجا بود، آنهايي هم كه همراهِ پولس بودند او را ميديدند. پولس الهامي از عيسي دريافت كرد و ندايي دروني شنيد. و اين خيلي معقول به نظر ميرسد كه تجربهي پولس را بهعنوانِ مدرك يا نشانهي خودمان براي تجربهي پيشينِ اوّلين رسول به حساب بياوريم. اگر چنين باشد، آنها الهامهايي از خدايِ برخاسته داشتهاند، امّا حضوري جسماني در كار نبوده است.
در واقع، براي پولس، انديشهي واقعهي رستاخيزِ جسماني با عقيدهاش مبني بر اينكه "گوشت و خون نميتواند وارث ملكوت خدا شود" (رسالهي اول به قرنتيان، 15: 50) سازگار باشد و نيز با اين اعتقادش كه رستاخيز مؤمنان در جسمِ ماديشان نيست بلكه در كالبدِ روحانيشان است. او ميگويد «جسم نفساني كاشته ميشود و جسم روحاني برميخيزد؛ اگر جسمِ نفساني هست، هرآينه جسمِ روحاني نيز هست» (رسالهي اوّل به قرنتيان، 15: 44) اگر اين اعتقادِ پولس است، به راستي ممكن است چنين بيانديشد كه آنچه او در رؤياي خود ديده، همان كالبدِِ روحانيِ مسيح بوده است.
در پذيرشِ ميراثِ رؤيا و الهام يك دشواريِ احتمالي وجود دارد. اين طبيعي است كه تعدادِ زيادي از انسانها يك چيز مادي را همه در يك لحظه ببينند، امّا آيا آنها ميتوانند رؤياي مشتركي در زمانِ مشتركي داشته باشند _همهي شاگردانِ عيسي در يك لحظه، و تمامِ آن پانصد نفر؟ عجيب نيست كه يك نفر رؤياي زودگذري از يك شخصي كه تازه مرده است داشته باشد. (من خودم چنين رؤيايي داشتهام). امّا در موردِ ديدنِ رؤيايِ يك مرده به صورتِ گروهي چه ميتوان گفت؟ بستگي دارد به اينكه سالنامههاي پيرا روانشناسي43 نمونههايي از خيالِ دريافت شدهي جمعي44 را ثبت كرده باشند يا نه. امّا احتمال قويتر اين است كه ماجراهاي تمامِ شاگردان با يكديگر، و آن پانصد نفر، كه همزمان عيسي مسيحِ برخاسته را ديدهاند، ساختهي متأخّري باشد كه در درونِ يك ميراثِ گسترشيابنده، گسترش يافته است. پيشتر اشاره كردم كه ماجراي آن پانصد نفر جزئي از پيامِ اصلياي كه پولس از شاگردانِ مسيح دريافت كرده، نبوده است. پس اين هم يك پرسشِ بيپاسخِ ديگر.
حال ما هستيم و اين همه پرسش. ما خواه تأويلِ جسماني موادِ پيچيدهي مربوط به كتابِ مقدّس را بپذيريم و خواه تأويلِ رؤيا و الهامگونهشان را، چارهاي نداريم جز اينكه بپذيريم بعضي از مسائل اساساً حلنشدنياي هستد.
سرانجام، واژهي عيدِ پاك كه عنوانِ اين مجموعه است، براي من چه معنايي دارد؟ راستش، معنا و مفهوم اين واژه براي من، به اين همه معماهاي حلناشدني و نشانههاي ضدّ و نقيضِ موجود در متنها، هيچ ارتباطي ندارد. با اين وصف اگر از من بپرسيد كه از ميانِ اين همه موادِ ناسازگار و گاه ضدِ و نقيض به كدام باور دارم، خواهم گفت به نظر من يقيناً پس از مرگِ عيسي مسيح بايد يك سري رؤيا و الهام رخ داده باشد. به هيچ وجه يقين ندارم كه حتماً يك جسمِ مادياي در كار بوده است. امّا ايمانِ من به عيسي مسيح به عنوانِ خداوند، ارتباطي به بالا و پايين شدنها ميان نمونهاي از بررسيهايي كه ارائه كردم، ندارد. و من نميخواهم صاحبِ ايماني باشم كه به سببِ چنين نشانههاي ناسازسي دستخوشِ تزلزل شود. گرچه ايماني هم نميخواهم كه موجب شود چشمام را بر اين واقعيّتها ناسازگار ببندم. البتّه ميدانم كه بسياري دوست دارند همهي اين مشكلات و معضلات را كنار بگذارند، و يك اعتقادِ سرراستِ سادهاي45 داشته باشند مبني بر اينكه برخاستنِ عيسي مسيح از گور جسماني بوده؛ من هيچ نزاعي با اين دسته ندارم، هرچند صادقانه نميتوانم در يقينِ مسلّمِ46 آنها شريك باشد.
پس براي من عيدِ پاك يك نمادِ شاد و شاديبخش47 از اصلِ مركزيِ انجيل است، هديهي خداوند است براي تجديدِ حيات، براي آغازي نو، براي تولّدي دوباره، و براي زندگاني فراتر از مرگ. و همزماني اين عيد با بهار، هنگامي كه طبيعت در انديشهي تجديدِ حياتِ خويش است، تقارنِ شاديبخشي است. عيدِ پاك نمادِ اميدِ ما مسيحيان است، نمادِ حقيقتِ جاودانِ زندگيِ جديد، نمادِ آزادي و رهايي از چنگالِ گذشته، نمادِ گشودگي به آينده48، به امكاناتي تازه، آخرين راه گشوده به ملكوتِ خداوند و مفهمومي از زندگي در آن سويِ مرزهايِ مرگ.
..................................................................................................................
این مقاله را که سخنرانی جان هیک است، چند هفته پیش ترجمه کردم. البتّه من ترجمه بلد نیستم ولی همین جوری یک کاری کردم. برای خالی نماندن عریضه تا بیترجمه از دنیا نرفته باشم. بحث دربارهی رستاخیز عسیا است و اینکه او اساسا از گور درآمده یا نه و این درآمدن جسمانی بوده یا روحانی. هیک به تناقضهای انجیلها و روایتهای مختلف و تأویلهای گوناگون این روایتها اشاره میکند. البته بحث مطرح شده چیز آنچنان جدیدی در بر ندارد. آنهایی که دربارهی مسیحیت مطالعه داشته باشند با این مباحث آشنا هستند. در کتاب عیسی نوشتهی هامفری کارپنتر (ترجمه حسن کامشاد، انتشارات طرح نو) تقریبا همهی مباحث این نوشته(البته به اختصار بیشتری) را میتوان یافت. درضمن نمیدانم که آیا پیش از این، این متن ترجمه شده یا نه.
رستاخيزِ عيسي مسيح*
(سخنراني ارائه شده در جمع حاضرين در مجمع وحدتِ كليساها در شهر بيرمنگام)
جان هيك
نخستين سخنرانيهاي اين مجموعه، سخنرانيهايي مذهبي-عبادي بودهاند. امّا اينبار قصد داريم تا، با تمركز بر مطالبِ عهدِ جديد دربارهي رستاخيز، به كتاب مقدّس بپردازيم.
هنگامي كه در كليسا انجيل خوانده ميشود و ما ميشنويم، يا خودمان در خانه آن را ميخوانيم، به طور معمول ما تنهايي آن متن مشخّص را ميشنويم يا ميخوانيم. و طبيعي است كه چنين بيانگاريم كه اين گزارش يك شاهدِ عيني است كه آنچه را ديده براي ما بازگو ميكند. اما، پيرو انديشههاي علماي انجيلشناس1، هنگاميكه ميان گزارشهاي متفاوت از يك رويدادِ مشترك يا گفتههاي انجيلهاي مختلف مقايسه ميكنيم، پرسشهايي مطرح ميشوند.
مسلّماً عدّهاي از شما دوست داريد دربارهي دستاوردهاي پژوهشهاي مُدرن در حوزهي كتاب مقدّس اطّلاعاتِ مبسوطي داشته باشيد، و عدّهاي هم نه. پس بگذاريد بحث خودم را با پارهاي از مقدّمات آغاز كنم. اولين نكته اين كه ميان خود علما دربارهي بسياري از مقولات، اختلاف نظر وجود دارد. هنگاميكه گزارش كار آنها را به دست ميآوريم، مواردي را كه جزء مسلّماتِ ترديدناپذيرند رها ميكنيم و به مواردِ نامسلّم اجتنابناپذير تحقيقات تاريخي ميپردازيم. البتّه مسلّماً يك حوزهي مركزي بسيار گستردهاي از يافتههاي ترديدناپذير ميان علماي سرشناس و معتبر2 وجود دارد، امّا در همين موارد هم هستند كساني كه معمولاً دربارهي برخي از آراء، نظر متفاوتي دارند. امّا به هر جهت اتّفاقِ نظر بنيادين گستردهاي در اين ميان به چشم ميخورد.
اين اتّفاقِ نظرها كدامند؟ اين را همه قبول دارند كه هيچيك از انجيلها به دست شاهدانِ عيني رستاخيز، يا حتّا توسطِ افرادي كه عيسي مسيح را ديده بودند، نوشته نشده است. نخستين انجيل، مرقس3، حدود سال 70 پس از ميلاد مسيح نوشته شده، بعد متي4 و لوقا5 در دههي 80، از مرقس به عنوان منبع اصلي خود، همراه با يك منبع همگاني مفروضي كهQ نام گرفت (كه البتّه شُماري از سرشناسترين علما در مورد آن اختلاف نظر و مناقشه دارند)، و همينطور از منابع جداگانهي ديگر و نوشتههاي نويي از خودشان، بهره گرفتند. و سرانجام انجيل يوحنا6 كه نزديك اواخر قرن اول ميلادي، در دههي 90 و يا حتّا بعد از آن نوشته شده است. انجيلهاي متي، مرقس، و لوقا را اناجيلِ همنظر7 ناميدهاند چرا كه اطلاعات موجود در اين سه تا حدّ زيادي مشترك است، درست برخلاف يوحنا، كه ويژگيهاي كاملاً متفاوتي دارد. در اناجيل همنظر، عيسي در قالب تمثيلهاي فراموشناشدني و گفتهها و احكامِ پرشور كوتاه سخن ميگويد، درحاليكه در انجيل يوحنا گفتارهايي طولاني دربابِ الهيات8 بر زبان ميآورد، و الهياتي كه در اين سخنان تجسّم يافته خيلي بيشتر از اناجيل همنظر در جانب مسيحيت ارتدوكس است.
منابع مورد استفادهي گردآورندگانِ آن انجيلها داستانهايي بود كه از گروههاي مختلف جامعهي مسيحي به دستشان رسيده بود، گروههايي كه ديگر در آن موقع به سمت جهان غير يهودي يا جهان مسيحي بار سفر بسته و در سرزمينهاي اطراف مديترانه پراكنده شده بودند. بسياري از مردم قبل از گسترش يافتن و همگاني شدن سَواد9، براي به خاطر سپردن داستانهاي سنتي حافظهي فوقالعاده خوبي داشتند؛ اما با همهي اين احوال، اين داستانهاي سنتي در طول دههها و در ميان نسلها، بهويژه هنگامي كه در محيطهاي جغرافيايي و فرهنگي جديد انتشار يافت، گفته و بازگفته ميشد و مُدام از سرچشمهي اصيل خود دور و دورتر ميگرديد.
گرايشهاي جاري در مطالعاتِ امروزي عهدِ جديد، تاريخگذاري و زمانبندي اسنادي كه كمابيش به رسميت (كليسا) شناخته شده بودند، و جذب يا فراگيريِ آن چيزي كه نقّاديِ متني و نقّادي صورت10 ناميده ميشود، همه بر ديدگاههاي متفاوت و ابتكارانهي نويسندگان انجيلهاي متفاوت مبتني هستند. گرچه اينك قصد ندارم بر روي اين مسئله درنگ كنم چرا كه فعلاً بايد به همان مسائل پيشتر مطرح شده بپردازم.
اينها چه تأثيري روي روايتهاي رستاخيز عيسي مسيح دارند؟ ما در فهم متداول خود از رستاخيز عيسي به اين سمت گرايش داريم كه، بدون توجه به اختلافِ نظرهاي نويسندگان اناجيل، گفتههاي انجيلهاي متفاوت را در اين باب ادغام و يكسان كنيم. عيدِ قيام مسيح11 به پيام يا رسالتِ اين رستاخيز، كه بر پايهي آن عيسي مسيح مصلوب و سوزانده شد، و در سومين روز از مردگان برخاست، مركزيت داده است. پرسشهايي كه عهدِ جديد شناسان مطرح كردهاند، بر معناي عبارتِ "از مردگان برخاستن"12 متمركز شده است. شكي نيست كه يك رويداد بسيار چشمگير و پُرمعنا رخ داده است كه ما آن را رستاخيز عيسي مسيح نام نهادهايم. امّا به راستي آن رويداد يا مجموعهي آن رويدادها چه بوده است؟
دو جريان عمده در ميراث عهد جديد وجود دارد كه ميتوان يكي را ميراث جسماني13 نام نهاد و ديگري را ميراث رؤيا و الهام14. ميراث جسماني، بر اساس گفتهي لوقا در انجيلش و نيز برپايهي كتابِ اعمالِ رسولان15، از گورِ خالي و جسم برخاستهي عيسي مسيح كه در طول چهل روز گاهگاه حواريوناش آن را رؤيت كردهاند، و سپس معراجِ جسماني او به آسمان، حكايت ميكند. ميراثِ رؤيا و الهام احتمالاً برآمده از يكي از رؤياهايي است كه در آن به حواريوناش حسِ نيرومندي از حضور خود با آنها را، القا نموده و به ايشان چنين الهام كرده است كه به او ايمان داشته باشند و بر ياد و خاطرهي او و آموزههايش شهادت بدهند .
از اين منظر بايد يادي بكنم از يك شقِ راديكال، و بعد آنرا رها كرده و به سخنم ادامه بدهم، چرا كه فعلاً نميخواهم به آن بپردازم _ البته ميزانِ اعتبار و اهميت آن را درست نميدانم. برخي از انديشمندان (مثلِ مارين ساويكي، نگاه كنيد به the Lord، 1994، انتشارات فورترس، ص 180؛ و به تبعيت از آن: جان دومينيك كروسان، پيدايش مسيحيت، 1998، نيويورك: هارپركالينز، صص بيستوهفت، 528، 555)16 بر اين باورند كه تمام داستان يوسفِ رامهاي (Arimathea: از بلادِ كهنِ يهود) و گور خانوادگيشان، و دفنِ عيسي مسيح در آن، ساختهاي جديد است. به گفتهي اين انديشمندان، اجسامِ مقتولان به وسيلهي سربازانِ رومي درون چالهاي انباشته از آهك انداخته ميشد، كه جسم به سرعت و از نظر بهداشتي17 تجزيه ميشده است، و دليل اينكه عملاً هيچ باقيماندهاي از استخوانهاي مسيح كه دو هزار سال پيش در آغاز سدهي نخست ميلادي در بيرون از اورشليم مصلوب شد، يافت نميشود همين است. آيا اين نظر درست است؟ ميتواند چنين باشد، امّا صراحتاً بايد بگويم كه نميدانم و نميخواهم كه چنين باوري داشته باشم.
آنچه كه قصد دارم به آن بپردازم اين است كه از شما بخواهم به ناسازگاريها و ضد ّو نقيضهايي18 توجّه كنيد كه از مقايسهي ميان انجيلهاي مختلف به دست ميآيد. پارهاي از ميراث جسماني اين است كه جسد مسيح در گوري گذاشته شد كه كه يوسف رامهاي آنرا آماده كرده بود. اما اين روايت با لايهاي ديگر از ميراث مسيحي سازگاري ندارد كه مدعي است شاگردان مسيح او را به خاك نسپردند بلكه يهودياني اين كار كردند كه تدارك مرگ او را ديده بودند. اين ماجرا را در كتابِ اعمالِ رسولان، 13: 28-29 ميبينيم كه گفتاري از پولسِ19 رسول را گزارش ميكند كه ميگويد:«و هرچند[مقاماتِ يهودي] هيچ علتِ قتل در وي نيافتند از پيلاطس20 خواهش كردند كه او كشته شود، پس چون آنچه دربارهي وي نوشته شده بود تمام كردند او را از صليب پايين آورده به قبر سپردند.»** اين با داستان يوسفِ رامهاي سازگار نيست. برخي از مفسّران اينگونه گفتهاند كه لوقا ميخواهد يهوديان را به خاطر مرگ مسيح ملامت كرده و آنها را مقصّر اين امر بداند. اما معضل اينجاست كه انجيلِ لوقا و رسالههاي پولسِ رسول به روميان از قرار هر دو به دست يك نفر نوشته شده كه همان لوقا باشد. اما لوقا در اعمال رسولان با لوقا در انجيل لوقا، كه داستانِ يوسف رامهاي را ميگويد، تفاوت دارد (فصل 23). چه بايد كرد؟ نميدانم. اما اين نمونهاي بود از مسائلي كه در نگاه ريزبينانه و نزديكتر به متون، برايمان آشكار ميشود.
بگذاريد برگرديم سر ماجراي گور خالي و ميراث رستاخيز جسماني، و بر جنبهي ماديِ21 آن تمركز كنيم. از سويي، شاگردان مسيح زخمهاي دست و پاهاي مسيحِ برخاسته را ميبينند (لوقا) زناني كه بر سر گور رفته بودند، عيسي را در باغ ملاقات ميكنند و "به پايش ميافتند" (متي)، و او با ايشان در جليله ماهي ميخورد (لوقا و يوحنا). اين به ماجرايي سراسر جسماني، مادي، اشاره دارد. با اين وجود در مرقس كه نخستين انجيل است به هيچ يك از اينها اشارهاي نشده است. اما ميراث جسماني ميگويد كه مسيحِ برخاسته22 ميتواند يكباره در خانهاي، بدون آن كه از درِ آن وارد شود، تجسّم بيابد، و به همين صورت بعد از پاره كردن نانِ شام عشاي رباني23 در راهِ عموآس24 با دو تن از شاگردانش، از نظر ايشان ناپديد شود. اين پيدا و ناپيدا شدن (تجسّم يافتن و دوباره از تجسّم بيرون آمدن) 25 در مورد لباسهاي او هم صادق بوده است. يك واقعيّت شگفتِ ديگر اينجاست كه احيا شدن مسيح يك بار نبوده بلكه بارها اتفاق افتاده است_ در انجيلِ يوحنا در نزد مريم مجدليه26 بر سر گور، كه مريم مجدليه گمان كرده بود او باغبان است؛ و در انجيل لوقا با دو تن از شاگردانش در راهِ عموآس كه به گفتگويي طولاني كشيده بود بدون اينكه بفهمند او عيسي مسيح است. و همچنين گفتهي شگفتيآورِ متي كه عيسي مسيح در كوه جليله بر شاگردانش ظاهر ميشود "اما بعضي شك كردند"، گرچه لفظ "شك كردند" احتمالاً به جاي چيزي معادلِ "در شگفت شدند" آمده، ولي باز هم پذيرشاش دشوار مينمايد. (متي، 28:17). اما از منظري ديگر، اجزاي شگفتِ ديگري در اين ماجراها وجود دارد، و آنچه به طور عادي گفته شده اين است كه جسمِ برخاسته در واقع همان جسمي است كه در گور گذاشته شده بود، اما بهگونهاي تغيير ميكند يا چهره عوض ميكند يا ديگرگون ميشود كه ديگر مطيع قوانين عادي فيزيك نميمانَد. اين را ميتوان پذيرفت كه مسيح به طور ناگهاني در قالبِ جسمانيِ خود وارد خانهاي دربسته شود، اما نميتوان پذيرفت كه تعدادي از شاگردانش او را نشناسند. بنابراين هنوز معماهاي فراواني در اين موضوع باقي است.
هنوز معماي ديگري باقي مانده است و آن اينكه اگر عيسي مسيحِ تغييريافته27 ميتواند از لاي ديوارهاي خانهاي دربسته عبور كند، و به خواستِ خود پيدا و ناپيدا شود، چرا براي بيرون آمدن از گور نيازمندِ كمك است؟ چرا ميبايست فرشتهاي فرود بيايد و سنگ را به كناري بغلطاند (متي)؟ آيا اين نميتوانست دليلِ استوارتري براي رستاخيزِ جسمانيِ او باشد كه گور كاملاً پوشانده شود و بعد كه درِ آن گشوده ميشود، به طور رسمي آشكار گردد كه گور خالي است؟ بر اين اساس به نظر ميرسد اين ماجرا كه گور پيش از آن كه صبحِ روزِ يكشنبه زنها برسند باز شده، خيلي سستتر از ميراث سنتيِ استوار است _ نه فقط به اين سبب كه غير ضروري به نظر ميرسد، بلكه چون اين ادعا را به وجود ميآورد [كه در واقع در همان زمان هم به وجود آمد (متي، 28: 11-15)] كه يك نفر جسم را از گور خارج كرده است. اينها پرسشهاي دشوار، و احتمالاً بدون پاسخي، است كه به خودتان محوّلشان ميكنم.
حال برگرديم سرِ اتفاق نظرهاي28 عالمانِ انجيلشناس؛ يكي از قسمتهاي مهم آخرين فصلِ انجيلِ مرقس است، كه اشاره دارد به ظهور عيسي بر مريم مجدليه، بعد بر دو تن از شاگردانش كه نامشان ذكر نميشود، سپس براي باقي آنها و براي يازده نفرشان كه دور سفره نشستهاند، و موظّف كردن ايشان براي موعظه كردن مردم دنيا به انجيل، و گفتن اينكه "هر كه ايمان آورده تعميد يابد نجات يابد؛ و اما هر كه ايمان نياورد بر او حكم خواهد شد"؛ و سرانجام گزارشِ اينكه عيسي مسيح به سوي آسمان بالا رفت و دست راست خداوند بنشست. به هر جهت هيچ يك از اين موارد در قديميترين نسخهها و دستنوشتهها29 موجود نيست و به باور عموم، افزودههاي متأخّر هستند. به همين دليل برخي از ترجمههاي جديدِ انگليسي انجيل30، ميان آيهي 8 فصل 16 انجيلِ لوقا با آياتِ بعدياش جاي خالي گذاشتهاند. در انجيل اصلي، انجيل لوقا در فصلِ 16 به آيهي 8 ختم ميشود. اين پايان اصلي معماگونه است. دو مريم، مريم مجدليه و مادرِ عيسي مسيح، صبح زود روز يكشنبه براي تدهين جسد بر سر گور ميروند. آنها ميبينند كه پيش از رسيدنشان، سنگ كنار رفته و يك مرد جوانِ سفيدپوش _در انجيل متي به جاي اين مرد يك فرشته است و در انجيل لوقا دو فرشته_ كه بر اساس انجيل مرقس، به ايشان ميگويد كه عيسي مسيح برخاسته و بر پطرس31 و شاگردان در جليله ظاهر خواهد شد؛ و بعد به اين آيات ختم ميشود «پس به زودي بيرون شده از قبر گريختند؛ زيرا لرزه و حيرت ايشان را فرو گرفته بود؛ و به كسي چيزي نگفتند زيرا ميترسيدند؛» سپس مرقس از گور خالي و وعدهي ظهور در جليله سخن ميگويد، اما نه ظهوري واقعي، و تلويحاً هرگونه ظاهر شدني را در اورشليم منتفي ميداند.
انجيل متي و لوقا تا پايان اصليِ انجيل مرقس از آن تبعيّت ميكنند، اما از آنجا به بعد آنقدر اختلاف پيدا ميكنند كه امكان ندارد آنها را با هم يا با انجيل يوحنا هماهنگ كرد. در انجيل لوقا در جليله ظهور رخ نميدهد. به گفتهي لوقا ظاهر شدنها تنها در اورشليم و نزديكيهاي راهِ عموآس واقع ميشود. ظهور ديگري براي پطرس و بعد يكباره براي همهي شاگردان هست كه عيسي مسيح بطور غير منتظرهاي در ميانشان آشكار ميشود، آنها را به بيتِ عَنيا32 ميبرد و خودش به آسمان بالا برده ميشود. همهي اين وقايع در نواحي اورشليم و در يك روز روي ميدهد. و در رسالههاي پولس رسول، كه به دست همان نويسنده نوشته شده، دوباره مكان ظاهر شدن به اورشليم منحصر شده، و به شاگردان دستور داده ميشود كه همانجا بمانند تا به وسيلهي روحالقُدُس33 تعميد يابند_ اشاره به عيدِ پنجاهه34. كتاب اعمال بعد از اينها به معراج ميپردازد: «و چون اين را گفت، وقتي كه ايشان مينگريستند، بالا برده شد، و ابري او را از چشمان ايشان در ربود» (اعمال، 1:9). اينها گفتهي لوقاست.
از طرفي، متي از زلزلهاي گزارش ميدهد و از فرود آمدن يك فرشته براي برداشتن سنگ از روي گور، و گزارش ميدهد كه بالاي گور محافظاني بودند، قاعدتاً بايد سربازان رومي باشند، كه لرزه بر اندامشان افتاد و مثل مردهها شدند. بعد، زنها عيسي مسيح را در باغ ملاقات كردند و او به ايشان گفت شاگردانش را خبر دهند تا به جليله بروند_ جايي كه او ميخواهد آنها را ببيند. در انجيلِ متي بر خلافِ انجيلِ يوحنا هيچ ظهور ديگري در اورشليم به وقوع نميپيوندد. بنا بر انجيل متي، شاگردان عيسي به جليله بر فراز كوهي ميروند كه قرار است آنجا عيسي را ملاقات كنند، گرچه متي ميافزايد "ليكن بعضي شك كردند" يا "در شگفت شدند" (متي، 28:17). عيسي در آنجا ايشان را مأمور ابلاغِ پيامِ خود ميكند تا بروند و همهي امّتها را دعوت كرده، پيرو خود كنند. از طرف ديگر، متي به داستان معراج اشارهاي ندارد.
انجيل يوحنا، كه بعدتر نوشته شده، به ظهورهاي گستردهاي در يك دورهي چهل روزه در اورشليم و جليله اشاره دارد، اما همچنان خبري از داستان معراج نيست. بر اين اساس هنگاميكه روايتهاي انجيلهاي مختلف را كنار هم ميگذاريم، نكات مبهم و عجيبي هست كه چشمپوشي از آنها ناممكن است. همهي نسخهها با هم نميتوانند درست باشند. اينها بازنمايندهي ميراثهاي مختلفي هستند. در مرقس، اولين انجيل، با پاياني رازآميز و مبهم35 روبهروييم و از ظهور هم خبري نيست. ميان متي و لوقا در اينكه در متي به ظهور مسيح هم در اورشليم و هم جليله در طول چند روز يا چند هفته، يا به روايت سنتي در طول چهل روز، اشاره دارد حال آنكه در لوقا ظهور تنها در اورشليم و حوالي آن است و آن هم در زماني كوتاه در چند ساعت. نكتهي معماگونهي ديگر كه در لوقا و يوحنا به آن اشاره شده اين است كه اولين افرادي كه عيساي برخاسته را ديدند، او را نشناختند. و از اينها شگفتتر، خصيصهي اسرارآميز عيسي مسيح برخاسته است كه به خواستِ خود پيدا و ناپيدا ميشود.
يك مورد ديگر هم در انجيل متي هست كه از سويي تأييدكنندهي ميراثِ رستاخيزِ جسماني است اما از سويي ديگر پرسشي دربارهي اين رستاخيز به وجود ميآورد. اين مورد در متي، فصل 27، آياتِ 52-53 نمايان است، كه چنين ميگويد «و قبرها گشاده شد و بسياري از بدنهاي مقدّسين كه آراميده بودند برخاستند، و بعد از برخاستن وي [عيسي] از قبور برآمده به شهر مقدّس [اورشليم] رفتند و بر بسياري ظاهر شدند.» اين آيات خاطر نشان ميكنند كه براي يهوديانِ آن زمان، رستاخيز به معناي رستاخيزِ جسماني بوده است. بنابراين در نظر ايشان اينكه عيسي گفته بود از مردگان بر خواهد خاست، بايد معنياش چنين باشد كه جسم عيسي از گور بيرون آمده ميآيد. ولي از سوي ديگر، اين نمونه با ميراثِ خواب و رؤياي عهدِ جديد تناسب دارد. چرا كه اگر ادّعاي اصلي شاگردان اين بود كه عيسي مسيح بر آنها ظاهر شده، يعني اينكه آنها خواب و رؤياهايي از او ديدهاند، و اگر اين سخن براي خودشان كافي و راضيكننده بوده، اين اظهارِ ديدن خداي برخاسته36 در آن زمان تا حدودي اجتنابناپذير بوده چنين فهميده شود كه آنها جسمِ برخاستهي او را ديدهاند، و انجيلها هم يك-دو نسل پس از ماجرا احتمالاً همين صورت را پذيرفتهاند.
امروزه ما از خواندن اين داستان كه شمار زيادي از مردگان از قبرهاي خود بيرون آمده و به سوي اورشليم رهسپار شدند و عدّهي زيادي هم آنها را مشاهده كردند، چنين ميفهميم كه خوانندگانِ انجيلِ متي در دههي 80 ميلادي بدون هيچ پرسشي ميتوانستند اين حرفها را بپذيرند. چرا كه در روزگاران كهن، داستانهاي شگفتِ فيزيكي، امري معمولي تلقّي شده و مثل امروز با پرسش و امّا و اگر روبهرو نميشدند. هنوز هم چنين رُخدادي از نظر تاريخي بهشدّت غير محتمل است. چنين رويدادِ شگفتي مطمئناً ميبايست در اسناد و مكتوباتِ آن دورهي رومي ثبت شده باشد. امّا Josephus and Tacitus كه اشاره ميكند آموزگاري بوده عيسي نام كه به دست روميها اعدام گرديد، هيچ اشارهاي به داستانهاي رستاخيزِ عيسي مسيح يا رستاخيز انبوهي از مردگان كه از گور برآمده و در اورشليم در انظارِ همگان ظاهر شدند، ندارد. فهمِ اينكه چگونه سرانِ رومي در اورشليم ميتوانند آگاهي از چنين پديدهي شگفتآور عظيمي را ناديده بگيرند، و چگونه ميتواند چنين رويدادي به عنوان يك واقعهي شگفتآور تاريخي ثبت نشود، بسيار دشوار است. شما فقط تصوّر كنيد كه تعداد زيادي از مردگان از گورهايشان در گورستان لاج هيل37 برخاستهاند و از راهِ بريستول38 راهي مركز شهرند و بسياري از مردم هم دارند آنها را ميبينند!
اينكه بعدها داستانِ گور خالي در هر چهار انجيل هم وارد ميشود، به نظر ميرسد كه از افزودههاي سنّتي متأخّر باشد. اين ماجرا جزئي از پيامِ اصلياي كه پولس از حواريون دريافته، نبوده و ظاهراً پولس از آن خبر نداشته است. در هيچ يك از نامههاي پولس به آن اشارهاي نميشود، و نخستين بار در انجيلِ مرقس در حدودِ 70 ميلادي به آن اشاره رفته است. به باور بسياري از علماي انجيلشناس، اين مورد يكي از مواردِ مشكوكِ انجيلهاست.
تا اينجا بيشتر در مورد انجيلها حرف زدم. اما جالب اينجاست كه نخستين اشاره به رستاخيزِ مسيح در هيچيك از انجيلها نيست بلكه پولس، در رسالهي اوّل به قرنتيان، باب 15، آيهي 4 به اين رويداد اشاره دارد كه تاريخ آن مربوط به اوايلِ دههي 50 ميلادي است. اين مسئله اهميّت ويژهاي دارد زيرا پولس از ميان آنهايي كه با ماجراي مسيحِ برخاسته درگير بودهاند تنها شخصي است كه گزارشِ دست اوّلي ارائه كرده است؛ و يا دستِكم گزارش نويسندهي اعمالِ پولسِ رسول مبتني بر گزارشِ خودِ پولس است. باز دوباره به اين مسئله برميگردم. اما پولس در رسالهي اوّلِ خود به خوانندگانش پيامي را يادآور مي شود كه از شاگردانِ مسيح بعد از گفتگويش با آنها در سال33 يا 34 به دست آورده است_ امروزه همه معتقدند كه واقعهي به صليب كشيدنِ عيسي مسيح در سالِ 30 ميلادي روي داده است. آن پيام چنين است: «مسيح برحسب كتب در راه گناهان ما مُرد، و اينكه مدفون شد و در روز سوّم برحسب كتب برخاست، و اينكه بر كيفا [پطرس]39 ظاهر شد و بعد از به آن دوازده. و پس از آن بر زياده از پانصد برادر يكبار ظاهر شد كه بيشتر از ايشان تا امروز باقي هستند امّا بعضي خوابيدهاند، از آن پس به يعقوب40 ظاهر شد، و بعد به جميع رسولان.» پولس در انتها ميافزايد كه مسيح بر او هم مثل يك طفلِ سقط شده يا زودرس41 ظاهر شد. پرسش بزرگ اين است كه آيا اين برخاستن و ظاهر شدن، در پيامِ اصلي او بدين معناست كه برخاستن او جسماني بوده، يعني همين جسم مادي از گور بيرون آمده، يا براي او هم مثل پطرس و برخي ديگر، خواب و رؤيايي بوده است. اگر آخرين داستانهاي انجيل را بخوانيم و به سمت نخستين قسمتهاي سخنان پولسِ قديس برويم، همانگونه كه بهطور معمول همين كار را ميكنيم، به اين نتيجه ميرسيم كه رستاخيزي مادي بوده، و اگر اينطور پيش نرويم، اين رستاخيز با هم ميراثِ جسماني و هم ميراثِ خواب و رؤيايي سازگار به نظر ميرسد.
يك تعبيري از اشارهي پولس به ظاهر شدن يكبارهي خدايِ برخاسته بر بيش از پانصد نفر از برادران _ در ضمن چرا زنان نه، يا اينكه شايد واژهي "برادران" شامل همه ميشود؟_ انتظار داريم كه بعد از دو يا سه سال از گذشتِ آن ماجرا، بيشترِ آن پانصد نفر هنوز زنده باشند. بنابراين به احتمالِ زياد اين مسئله جزئي از پيامِ اصلياي نبوده است كه پولسِ رسول دريافت كرده بلكه چيزي بوده كه حدوداً در طول بيست سالِ قبل از نگارشِ رسالهي پولس جزئي از ميراث شده است.
گزارش خودِ پولس از رويارويي با خداوندِ برخاسته ابتدا در كتاب اعمال رسولان، باب 9، آياتِ 1-9 و بعد در گفتارهاي گزارش شدهاش در همين رساله. در كتابِ اعمالِ رسولان، بابِ 22، آياتِ 6 تا 9 ميگويد: «و در اثناي راه چون نزديك به دمشق رسيدم، قريب به ظهر ناگاه نوري از آسمان گِردِ من درخشيد. پس بر زمين افتاده هاتفي را شنيدم كه به من ميگويد "اي شاؤل، اي شاؤل، چرا بر من جفا ميكني؟" و من جواب دادم "خداوندا تو كيستي؟" او مرا گفت "من آن عيسيِ ناصري هستم كه تو بر وي جفا ميكني". و همراهان من نور را ديده [ترسان گشتند] ولي آواز آن كس را كه با من سخن گفت نشنيدند.» به بياني ديگر، در اين گزارش با يك نداي دروني روبهرو بوديم. و از ديگرسو، در عبارتي از بابِ 9، ديگران صدا را ميشنوند امّا چيزي نميبينند. و بعد در كتابِ اعمال، 26: 13-16، جايي كه پولس با شاه اَغريپاس42 صحبت ميكند، شرحي ميدهد از ماجراي خود؛ ميگويد كه در راه دمشق «در راه، اي پادشاه، در وقت ظهر نوري را در آسمان ديدم درخشندهتر از خورشيد كه در دورِ من و همسفرانم تابيد. و چون همه بر زمين افتاديم، هاتفي را شنيدم كه مرا به زبانِ عبراني مخاطب ساخته گفت: "اي شاؤل، شاؤل، چرا بر من جفا ميكني؟ تو را بر ميخها لگد زدن دشوار است". باز اينجا هم دوباره همراهانِ او نور را ميبينند امّا صدايي نميشنوند. اينجا صدايي كه سخن ميگويد، طولانيتر از گزارشهاي ديگر است؛ عيسي مسيح ميخواهد پولس را مأمور رسالتِ خود براي مسيحيان گرداند.
حالا پولس (مطابق با لوقا، نويسندهي كتابِ اعمالِ رسول) از اين تجربه خبر ميدهد كه خدايِ برخاسته بر او ظاهر شد. به خاطر داريد كه در اين فهرستي كه خودش از ظاهر شدنهاي عيسي مسيح ارائه كرده بود، اين مورد را گنجانده بود. «و آخرِ همه، بر من مثل طفل سِقط شده ظاهر گرديد.» (رسالهي اول پولس، 15: 8). اين مسئله براي پولس اهميّتِ حياتي دارد چرا كه او را بهعنوان يك رسول يا حواريِ مسيح تأييد ميكند. او در نامههاي خود، از خودش به نامِ رسولِ عيسي مسيح ياد ميكند (براي نمونه، رساله به غلاطيان، 1:1) و ميگويد (غلاطيان،1: 16) كه خداوند "پسر خود را در من آشكار ساخت". در رسالهي اول به قرنتيان، 9: 1 ميپرسد: «آيا رسول نيستم؟ آيا عيسي مسيح خداوند ما را نديدم؟» _ در اينجا او همان فعلِ يوناني را به كار ميبَرد (فعلِ opthe) كه رسولانِ ديگري كه عيسي را ديده بودند، به كار برده بودند. به هر حال علماي انجيلشناس، عموماً توافق دارند كه اين واژه، به همراهِ مفعولِ با واسطه، بهتر است كه به "پديدار شد بر" يا "ديده شد بوسيلهي" ترجمه شود. به عبارتي ديگر، اين فعل با حضور خواب و رؤياگونه بيشتر سازگار است تا با حضورِ مادي.
پس پولس در راهِ دمشق، در يك تجربهي چشمگير و سنگين، شعلهاي نوراني ميبيند، الهامي از عيسي مسيح دريافت ميكند، و ندايي ميشنود. در آنجا حضور ماديِ عيسي وجود نداشت، نه به اين دليل كه پولس با كسي حرف نزد بلكه همچنين به اين خاطر كه اگر كسي آنجا بود، آنهايي هم كه همراهِ پولس بودند او را ميديدند. پولس الهامي از عيسي دريافت كرد و ندايي دروني شنيد. و اين خيلي معقول به نظر ميرسد كه تجربهي پولس را بهعنوانِ مدرك يا نشانهي خودمان براي تجربهي پيشينِ اوّلين رسول به حساب بياوريم. اگر چنين باشد، آنها الهامهايي از خدايِ برخاسته داشتهاند، امّا حضوري جسماني در كار نبوده است.
در واقع، براي پولس، انديشهي واقعهي رستاخيزِ جسماني با عقيدهاش مبني بر اينكه "گوشت و خون نميتواند وارث ملكوت خدا شود" (رسالهي اول به قرنتيان، 15: 50) سازگار باشد و نيز با اين اعتقادش كه رستاخيز مؤمنان در جسمِ ماديشان نيست بلكه در كالبدِ روحانيشان است. او ميگويد «جسم نفساني كاشته ميشود و جسم روحاني برميخيزد؛ اگر جسمِ نفساني هست، هرآينه جسمِ روحاني نيز هست» (رسالهي اوّل به قرنتيان، 15: 44) اگر اين اعتقادِ پولس است، به راستي ممكن است چنين بيانديشد كه آنچه او در رؤياي خود ديده، همان كالبدِِ روحانيِ مسيح بوده است.
در پذيرشِ ميراثِ رؤيا و الهام يك دشواريِ احتمالي وجود دارد. اين طبيعي است كه تعدادِ زيادي از انسانها يك چيز مادي را همه در يك لحظه ببينند، امّا آيا آنها ميتوانند رؤياي مشتركي در زمانِ مشتركي داشته باشند _همهي شاگردانِ عيسي در يك لحظه، و تمامِ آن پانصد نفر؟ عجيب نيست كه يك نفر رؤياي زودگذري از يك شخصي كه تازه مرده است داشته باشد. (من خودم چنين رؤيايي داشتهام). امّا در موردِ ديدنِ رؤيايِ يك مرده به صورتِ گروهي چه ميتوان گفت؟ بستگي دارد به اينكه سالنامههاي پيرا روانشناسي43 نمونههايي از خيالِ دريافت شدهي جمعي44 را ثبت كرده باشند يا نه. امّا احتمال قويتر اين است كه ماجراهاي تمامِ شاگردان با يكديگر، و آن پانصد نفر، كه همزمان عيسي مسيحِ برخاسته را ديدهاند، ساختهي متأخّري باشد كه در درونِ يك ميراثِ گسترشيابنده، گسترش يافته است. پيشتر اشاره كردم كه ماجراي آن پانصد نفر جزئي از پيامِ اصلياي كه پولس از شاگردانِ مسيح دريافت كرده، نبوده است. پس اين هم يك پرسشِ بيپاسخِ ديگر.
حال ما هستيم و اين همه پرسش. ما خواه تأويلِ جسماني موادِ پيچيدهي مربوط به كتابِ مقدّس را بپذيريم و خواه تأويلِ رؤيا و الهامگونهشان را، چارهاي نداريم جز اينكه بپذيريم بعضي از مسائل اساساً حلنشدنياي هستد.
سرانجام، واژهي عيدِ پاك كه عنوانِ اين مجموعه است، براي من چه معنايي دارد؟ راستش، معنا و مفهوم اين واژه براي من، به اين همه معماهاي حلناشدني و نشانههاي ضدّ و نقيضِ موجود در متنها، هيچ ارتباطي ندارد. با اين وصف اگر از من بپرسيد كه از ميانِ اين همه موادِ ناسازگار و گاه ضدِ و نقيض به كدام باور دارم، خواهم گفت به نظر من يقيناً پس از مرگِ عيسي مسيح بايد يك سري رؤيا و الهام رخ داده باشد. به هيچ وجه يقين ندارم كه حتماً يك جسمِ مادياي در كار بوده است. امّا ايمانِ من به عيسي مسيح به عنوانِ خداوند، ارتباطي به بالا و پايين شدنها ميان نمونهاي از بررسيهايي كه ارائه كردم، ندارد. و من نميخواهم صاحبِ ايماني باشم كه به سببِ چنين نشانههاي ناسازسي دستخوشِ تزلزل شود. گرچه ايماني هم نميخواهم كه موجب شود چشمام را بر اين واقعيّتها ناسازگار ببندم. البتّه ميدانم كه بسياري دوست دارند همهي اين مشكلات و معضلات را كنار بگذارند، و يك اعتقادِ سرراستِ سادهاي45 داشته باشند مبني بر اينكه برخاستنِ عيسي مسيح از گور جسماني بوده؛ من هيچ نزاعي با اين دسته ندارم، هرچند صادقانه نميتوانم در يقينِ مسلّمِ46 آنها شريك باشد.
پس براي من عيدِ پاك يك نمادِ شاد و شاديبخش47 از اصلِ مركزيِ انجيل است، هديهي خداوند است براي تجديدِ حيات، براي آغازي نو، براي تولّدي دوباره، و براي زندگاني فراتر از مرگ. و همزماني اين عيد با بهار، هنگامي كه طبيعت در انديشهي تجديدِ حياتِ خويش است، تقارنِ شاديبخشي است. عيدِ پاك نمادِ اميدِ ما مسيحيان است، نمادِ حقيقتِ جاودانِ زندگيِ جديد، نمادِ آزادي و رهايي از چنگالِ گذشته، نمادِ گشودگي به آينده48، به امكاناتي تازه، آخرين راه گشوده به ملكوتِ خداوند و مفهمومي از زندگي در آن سويِ مرزهايِ مرگ.
..................................................................................................................
پينوشتها:
The Resurrection of Jesus*
(A talk given to an ecumenical churches audience in Birmengham, U.K.)
** در ترجمهي آياتِ كتابِ مقدّس، همهجا به ترجمهي فارسيِ آن رجوع كردهام. تنها در مواردِ اندكشُماري براي يكدستيِ متن، تغييراتِ كوچكي در آن دادهام. در ضبطِ اعلام هم معيار همان ترجمهي فارسي كتاب مقدّس بوده با اين توضيح كه صورتِ لاتينِ نامها هم در پانوشتها آمده است.
1. New Testament scholars
2. reputable
3. Mark
4. Matthew
5. Luke
6. John
7. synoptics
8. theological discourses
9. widespread literacy
10. textual criticism and form criticism
11. Easter
12. 'rose from the dead'
13. bodily tradition
14. visions tradition ؛ اين عبارت و عبارتِ پيشين (شمارهي 13) از عبارتهاي كليديِ اين متن هستند. براي اين عبارت ميتوان معادلهاي ديگري هم گذاشت. امّا به هر رو مقصود از اين دو عبارت، دو چيزِ مقابلِ هم است. ميراثِ رؤيا يا الهام در برابر ميراثِ جسماني قرار دارد. به همين خاطر ميشود به جاي آن ميراثِ روحاني یا ذهنی هم گفت. در كل اين عبارت به اين معناست كه ظهور مسيح به باور بعضي، ظهوري رؤيايي يا الهامگونه، يا مكاشفهاي، يا باطني، يا ذهنی، یا..است. يعني مسيح با جسمِ مادياش پيشِ روي آنها حاضر نميشود بلكه آنها در يك مكاشفهگونهاي وجود مسيح را حس ميكنند.
15. Acts
16. (e.g., Marianne Sawicki, Seeing the Lord, 1994, Fortress Press, p.180; followed by John Dominic Crossan, The Birth of Christianity, 1998, New York: HarperCollins, pp. xxvii, 528, 555)
17. hygienically
18. inconsistencies
19. Paul
20. Pilate
21. physical aspect
22. risen Jesus
23. supper
24. Emmaeus
25. materialising and dematerialising
26. Mary Magdalene
27. transformed Jesus
28. consensus
29. manuscripts
30. modern versions in English
31. Peter
32. Bethany
33. Holy Spirit
34. Pentecost: عيد پنجاهه يا عيدِ خمسين، يا عيد گُلريزان؛ در آيين يهوديّت پنجاه روز بعد از عيدِ فطير است. و در آيين مسيحيّت، هفتمين يكشنبهي بعد از عيدِ پاك است. يكشنبهي سفيد هم به آن ميگويند.
35. enigmatic
36. risen Lord
37. Lodge Hill
38. Bristol
39. Cephas [Peter]
برادرِ عيسي40. James:
41. untimely born
42. Agrippa
43. parapsychology
44. cases of collectively perceived apparitions
45. a simple straightforward belief
46. certainty
47. a joyful symbol
48. openness to the future
6 نظر:
مطمئنید که ترجمه بلد نیستید دیگه؟
سلام
از تولد متنی جدید خوشحال شدم.
منتظر اثار ...
سلامت باشید
واقعاً خسته نباشید. مرسی
best regards, nice info wedding invitations Blogs technology accounting Digital minidv video camera http://www.accounting-system-5.info/Accounting_hamilton_ontario_john_klein_.html arizona snowflake accutane attorney at law Milf spencer girl porn blak teen Pain relief back pain painsufferer com Free travel packages of alabama spam blocker
Very nice site! » »
best regards, nice info basketball betting davidson college basketball 1964 tips at playing craps Spongy eczema Comprar viagra brasil Antidepressant for ulcerative colitis Spy ware blocker popup Cancer drug protonix Want buy summer maternity clothes lots nice How to ping where your phone is breast implants breast boys filipino basketball michigan Windows formatting your hard drive how basketball equipment has changed free christmas bingo cards villa nova basketball championship schedule Legal limit of plasma oxycontin levels for driving
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی